حال و آینده جهان از دیدگاه بهائی
جنگ، ترور، زلزله، طوفان، بیماری های کشنده و واگیر، جنایت و خونریزی، دزدی و اختلاس، فساد اخلاقی، گرانی و تورّم، مشکلات محیط زیست و .... همه این موارد هر روز در صدر اخبار رسانه های دنیا به گوش می رسند. هر روزی که می گذرد به نظر می رسد آتش جنگ و جدال و ویرانی نه تنها خاموش نمی شود بلکه روز به روز بر شعلۀ کینه جویی ها و دشمنی ها افزوده می گردد.
جایی در جهان نیست که از مشکلات و مصائب دنیای کنونی ایمن باشد. از بومیان آفریقا گرفته که در غرقاب گرسنگی و بیماری و جهل غوطه می خورند تا مردم خاورمیانه که اسیر جنگ و دشمنی بر سر تعصبات مذهبی و قومی هستند، از سرخپوستان که مورد تبعیض نژادی قرار دارند تا اروپائیان متمدن که اقتصاد ورشکسته و جمعیّت رو به کاهش آنها و سیل مهاجران سایر ممالک به این کشورها آتش اعتصابات و کارشکنی ها و فساد اخلاق را شعله ور تر می سازد. انگار هیچ نقطه امنی برای بشر نیست.
بشری که پس از عبور از گرداب خرافه ها و کژباوری های دینی قرون وسطی، سرمست غرور علم باوری شده بود، بی مهابا زنجیرهای تعصب و غفلت را از پای خود می درید و عقل و خرد بشری را داور ِ حقیقی و معتمدِ مصون از خطا می دید. بشر چنان به دست آوردهای علمی و صنعتی خود مغرور بود که دیگر جایی در قلب خود برای باور دینی قائل نبود و اعتقاد به خدا و تعالیم الهی را نقطه ضعفی شایان تغییر و از میان بردن می دانست. آیا می توان گفت که صاحب منصبان دین و مروّجین عقاید قرون وسطایی در تمرّد اینگونهء بشر، بی گناه بوده اند؟! چرا که معلوم است هرگاه که افرادی به نام دین و حقیقت، در برابر نیاز بشر به تحقیق و آموزش و دانش، سدّی بسازند و از اعتماد انسان به تعالیم الهی، برای رسیدن به قدرت و ثروت سوءاستفاده نمایند و دیگران را به خاطر زیر سوال بردن اعمال ناشایستشان، محکوم به قتل و غارت کنند، چنین تمرّد و عصیانی بالاخره بساط رسوائی و فساد آنها را بر خواهد چید.
دیری نپائید که طغیان بشر بر علیه خدا و دین، نه تنها آزادگی و وارستگی نیاورد که سبب هلاکت و ویرانی بیشتر شد. هنوز طعم شیرین انقلاب صنعتی و اختراع اسباب و وسائل راحتی بشر احساس نشده بود که طمع و زیاده خواهی که صفاتی از آن روی سکّۀ بشر بود، رنجبران و کارگران را به استثمار خود در آورد و انسان را به ماشینی برای کار و تلاش جهت سودآوری هر چه بیشتر برای صاحبان سرمایه تبدیل نمود.
رنج زیردستان و کارگران چنان رقت انگیز شده بود که روان های آزاد و پاک را در خود فرو می برد تا شاید مأوایی برای آنان بجویند. اتکّا به خرد ناقص و محدود بشر، نظامی را آفرید که گرچه نوید بخش صبح روشن و خالی از تبعیض و ظلم بود، ولی دیری نپائید که خود اَعلیٰ سبب بی عدالتی و ظلم و جور به مردم رنج کشیده و زحمت کش خود شد.
جنگ، ترور، زلزله، طوفان، بیماری های کشنده و واگیر، جنایت و خونریزی، دزدی و اختلاس، فساد اخلاقی، گرانی و تورّم، مشکلات محیط زیست و .... همه این موارد هر روز در صدر اخبار رسانه های دنیا به گوش می رسند. هر روزی که می گذرد به نظر می رسد آتش جنگ و جدال و ویرانی نه تنها خاموش نمی شود بلکه روز به روز بر شعلۀ کینه جویی ها و دشمنی ها افزوده می گردد.
جایی در جهان نیست که از مشکلات و مصائب دنیای کنونی ایمن باشد. از بومیان آفریقا گرفته که در غرقاب گرسنگی و بیماری و جهل غوطه می خورند تا مردم خاورمیانه که اسیر جنگ و دشمنی بر سر تعصبات مذهبی و قومی هستند، از سرخپوستان که مورد تبعیض نژادی قرار دارند تا اروپائیان متمدن که اقتصاد ورشکسته و جمعیّت رو به کاهش آنها و سیل مهاجران سایر ممالک به این کشورها آتش اعتصابات و کارشکنی ها و فساد اخلاق را شعله ور تر می سازد. انگار هیچ نقطه امنی برای بشر نیست.
بشری که پس از عبور از گرداب خرافه ها و کژباوری های دینی قرون وسطی، سرمست غرور علم باوری شده بود، بی مهابا زنجیرهای تعصب و غفلت را از پای خود می درید و عقل و خرد بشری را داور ِ حقیقی و معتمدِ مصون از خطا می دید. بشر چنان به دست آوردهای علمی و صنعتی خود مغرور بود که دیگر جایی در قلب خود برای باور دینی قائل نبود و اعتقاد به خدا و تعالیم الهی را نقطه ضعفی شایان تغییر و از میان بردن می دانست. آیا می توان گفت که صاحب منصبان دین و مروّجین عقاید قرون وسطایی در تمرّد اینگونهء بشر، بی گناه بوده اند؟! چرا که معلوم است هرگاه که افرادی به نام دین و حقیقت، در برابر نیاز بشر به تحقیق و آموزش و دانش، سدّی بسازند و از اعتماد انسان به تعالیم الهی، برای رسیدن به قدرت و ثروت سوءاستفاده نمایند و دیگران را به خاطر زیر سوال بردن اعمال ناشایستشان، محکوم به قتل و غارت کنند، چنین تمرّد و عصیانی بالاخره بساط رسوائی و فساد آنها را بر خواهد چید.
دیری نپائید که طغیان بشر بر علیه خدا و دین، نه تنها آزادگی و وارستگی نیاورد که سبب هلاکت و ویرانی بیشتر شد. هنوز طعم شیرین انقلاب صنعتی و اختراع اسباب و وسائل راحتی بشر احساس نشده بود که طمع و زیاده خواهی که صفاتی از آن روی سکّۀ بشر بود، رنجبران و کارگران را به استثمار خود در آورد و انسان را به ماشینی برای کار و تلاش جهت سودآوری هر چه بیشتر برای صاحبان سرمایه تبدیل نمود.
رنج زیردستان و کارگران چنان رقت انگیز شده بود که روان های آزاد و پاک را در خود فرو می برد تا شاید مأوایی برای آنان بجویند. اتکّا به خرد ناقص و محدود بشر، نظامی را آفرید که گرچه نوید بخش صبح روشن و خالی از تبعیض و ظلم بود، ولی دیری نپائید که خود اَعلیٰ سبب بی عدالتی و ظلم و جور به مردم رنج کشیده و زحمت کش خود شد.
نظامی که روزی صلای رهایی از بندهای استثمار و بردگی را سر داده بود، خود بنَفْسه عامل ترور و وحشت و سرکوب شد و میلیون ها نفر را به دامان گرسنگی و عقب ماندگی و انزوا از جهان فرو کشید و عاقبت بزرگترین طلایه دار آن، در اواخر قرن بیستم به شکلی فضاحت بار، سرنگون شد و از هم پاشید. (نظام کمونیستی بالاخص شوروی)
هنوز بشر از لذّت پیشرفت و ترقی بهره نبرده بود که نظامی مبتنی بر تعصب و خودبینی، جهان را به بوته جنگی هولناک فرو برد و دو بار در فاصله سه دهه تمام مردم زمین را درگیر دو جنگ خانمان سوز و وحشت زا کرد و میلیون ها کشته و علیل جسمی و روحی و خرابه های اقتصادی و زراعی بر جا گذاشت که حتی اینک بعد از گذشت قرنی، هنوز آثار آن ویرانی و دِمار بر جسم و جان بشر باقی است. بشر رمیده از خدا و تعالیم جانبخش او، خود را و در واقع گروهی ناچیز از جنس خود را برتر از تمام مردم گیتی دید و به خود حق داد که میلیون ها غیرخودی را به دامان مرگ در کوره های آدم سوزی و اردوگاه های کار اجباری و نابودی در زیر بمب افکن ها و تانک های خود محکوم کند. و چهرۀ کریه تعصب نژادی و باورهای کینه جویانه فاشیستی را چنان عریان نشان دهد که هنوز تلاش ادبیات و عکس و سینما نتوانسته است، آن طور که باید و شاید تمام جنبه های زشتْ کاری های بشر را در آن دوران تاریک به خوبی به تصویر کشد.
بشر برای تامین خواسته های نامحدود خویش، چنان بی امان بر دل طبیعت تاخته و چنان افسار گسیخته، منابع خدادادی را که در طی قرون و اعصار برای خدمت رسانی به اشرف مخلوقات در تدارک بوده، ویران ساخته که بیم نابودی کرۀ ارض با تمام دریاها و صحراها و جنگل ها و موجوداتش می رود و مسلماً در این نابودی و دمار، بشر نیز پیش از همۀ ساکنین ارض، به هلاکت خواهد رسید. انگار که انسان فراموش کرده که او هم جزئی از نظام بی کران طبیعت است که خالق بی همتا در نظمی بی نظیر و مانند همه اجزا را در هماهنگی کامل و برای ادامه چرخه حیات در کنار هم آفریده است.
اقتصاد ورشکسته دنیا که گرچه بانگِ عدالت محوری بلند کرده ولی روز به روز به تفاوت طبقات و فاصله فقیر و غنی دامن می زند و هنوز توزیع ناعادلانه ثروت، میلیونها نفر را در آفریقا از گرسنگی در مرز مرگ و زندگی قرار می دهد و جایی دیگر منابع و محصولات غذایی را برای بالا نگاه داشتن قیمت به قعر دریاها می ریزد. هنوز کارگران در سود کارخانه ها سهیم نیستند و به آنها به چشم مزدبگیرانی که باید شب و روز برای سودآوری بیشتر کارفرما زحمت بکشند، نگریسته می شود. هنوز انسان، ماشینی تصور می شود که باید اکثر ساعات روز را به کار و تولید بپردازد بی آنکه به سایر نیازهای طبیعی او از قبیل بودن در کنار خانواده، تعطیلات و تفریحات و بیمه و تامین آتیه در بیماری و از کار افتادگی او فکری مناسب شده باشد. تجمّل و جاه طلبی، از سویی غریزۀ برتری جویی را به وسیله اسباب و ادوات غیر لازم و لوکس تشدید کرده و از سویی فقر و فاقه واقعی و روانی را سبب ساز شده است.
در دنیای امروز، فساد تا به استخوان آدمی نفوذ کرده است. جای پای این غده سرطانی را می توان در لحظه لحظه زندگی و در جای جای روابط آدمی یافت. هنر، با تجارت عجین شده و نمودِ کالا بودن آن، ظرافت و زیبایی را در نمایش عریان جسم و پرده دری در خصوصی ترین روابط انسان محصور کرده است. نقاشی، موسیقی و سینما با خشونت و عدم توجه به اخلاقیات، هم معنی شده و هنرمندی این چنین، مظهر اقتدای هزاران جوان و نوجوان در سراسر عالم گشته است. تفریحات انسان رو به پستی و زشتی نهاده، مواد مخدّر، خمر و افیون، نیروی عقل و خرد را از انسان گرفته و او را اسیر شهوات و لاقیدی ساخته است.
تعصّب، به نیرویی مخرّب و ویرانگر تبدیل شده که در هر جنبه ای که وارد گشته، جز ویرانی و نابودی حاصلی نداشته. تعصّب نژادی، سبب جدایی رنگین پوستان، تعصب جنسی، باعث عقب ماندگی و تبعیض علیه زنان، تعصّب سنّی، موجب ظلم به کودکان و سالمندان، تعصب وطنی، سبب جنگ ها و تجاوزها و تعصب مذهبی از سویی سبب ساز بنیادگرایی و افراط طلبی و از سوی دیگر موجب لامذهبی و دین گریزی برخی دیگر شده است.
در این جهان پرآشوب که یا اسیر دست نیروها و خشم طبیعت است و گاه دچار هجوم خود کرده های بشری، آیا مأمنی برای راحت و اطمینان قلب یافت می شود؟
دیانت بهائی، این جنگ ها و آشوب ها و انقلابات را نتیجۀ محتوم دوری بشر از خدا و تعالیم او می داند. تعصب و چنگ زدن به باورهای کهنه و پوسیدۀ خرافی از سویی و روی گردانی از مظهر امر الهی و تعالیم حیات بخش او از سوی دیگر ریشه و سرمنشأ تمام مشکلات جهان کنونی است.
دیانت بهائی، دو جریان همزمان را در جهان کنونی پیش روی ما ترسیم می کند که بیانگر حال دنیا و ساکنین آن است. از سویی یک جریان مخرّب و ویرانگر که انظمه و باورهای پوسیده و نخ نمای گذشته را نابود می کند و نشانه های آن، همین جنگ ها و دشمنی ها و فسادی است که در تمام اجزای جهان و جهانیان ریشه دوانده است. نتیجۀ عمل این نیرو، نابود کردن تمام آن چیزهایی است که خدا برای بشر نمی پسندد و نشان دادن چهره زشت و کریه تمام چیزهایی است که بشر به دور از ارادۀ پروردگار برای خود ساخته و حفظ کرده است.
از سوی دیگر، نیرویی که با تمام قوا همزمان با نیروی مخرب به پیش می راند، نیروی سازنده ای است که وظیفه دارد بر خرابه های دنیای کهن، نظمی نو بنا سازد. وجدان های افراد بشر را بیدار سازد و نیروی عشق و محبّت و اتحاد را به جریان اندازد تا بیگانگی ها را بدل به یگانگی سازد و وحدت عالم انسانی را به تمامِها بر روی زمین مستقر نماید.
نشانه های این نیرو را نیز می توان به عینه دید از تلاش بشر برای ازالۀ فقر و گرسنگی در کشور های فقیر، کمک های انسان دوستانه به مردمان آسیب دیده از جنگ و بلایای طبیعی، تشکیل سازمان ملل متحد که نطفه ای در حال رشد از یک جامعه متحد بین المللی است، تشکیل اتحادیه کشورهای اروپایی و اختیار پول واحد و از میان برداشتن مرزهای کشورها، گسترش وسایل ارتباط جمعی نظیر تلفن، ماهواره ها، اینترنت و ... که در کسری از ثانیه ارتباط مردمان را از هر گوشه جهان میسّر می کنند.
گرچه افق جهان هر روز تاریک تر می شود ولی در این شب ناامیدی نیز، هر روز ذهن های تازه ای بیدار می شوند و برای از میان برداشتن تعصّبات و خرافاتی که بشر را در گرداب جهل و غرور فرو برده تلاش می کنند. هر روز تعداد بیشتری از مردم خواهان تغییر شرایط زندگی خود به سمت وحدت و اتحاد با دیگران می شوند و میراث جهانی بشر هر چه بیشتر در اختیار ابناء انسان قرار می گیرد.
هر روز مردمان بیشتری به ریشه مشکلات خود فکر می کنند و نزاع های مهلک و بیهوده ای را که در اثر تخاصمات سیاسی یا بنیادگرایی مذهبی و یا غرض ورزی های منفعت طلبانه قشری خاص بر مردم جهان تحمیل می شود را محکوم می کنند و در پی یافتن راه حلی نهایی برای از میان بردن دشمنی ها و دوری ها از هم هستند.
دیانت بهائی، بر این عقیده نیست که مشکلات جهان، نوع انسان را به نابودی خواهد کشید بلکه معتقد است که بالاخره انسان خواهد توانست، به نیروی سازنده و زندگی بخش صلح و وحدت پی برد و خواهد توانست که دشمنی ها و جنگ طلبی ها را کنار گذارد. در آثار بهائی، حصول صلح سیاسی که از آن به عنوان "صلح اصغر" نام برده شده است، پیش بینی گشته که بشر خسته از تمام ناملایمات و جنگ ها و خونریزی ها سرانجام راه حل نهائی را در صلح و برادری خواهد جست و زمامداران کشورها به زودی به خلع سلاح بین المللی و از میان برداشتن جنگ، رأی خواهند داد.
اما آنچه مهم تر از صلح سیاسی یا به تعبیر بهائی، صلح اصغر است، وحدت بشر در جمیع شئون است که تنها با قراردادهای سیاسی، ممکن نخواهد شد. بلکه ذهن و روان بشر بیدار گشته و رو به خدا خواهد آورد. آن زمان است که تعالیم الهی در بسیطِ غَبراء گسترده خواهد شد و انسان داروی تمام دردهای خود را در وحدت حقیقی خواهد یافت و دیگران را با خود برابر و برادر دانسته برای رفاه و آسایش جهان، به وحدت عالم انسانی به معنای واقعی کلمه و به تعبیر دیانت بهائی، به "صلح اعظم" روی خواهد آورد.
صلح اعظم از دیدگاه بهائیان، حصول وحدت و یگانگی تامّ بین ابناء بشر است و آغاز مدنیّت الهی که بشر ِ رَسته از آتش جنگ و جدال و دشمنی، رو به سوی نیکی و صلح و کمال خواهد آورد و پیش بینی های تمام ادیان سَلَف که پایان دنیا را در آخرالزمان و برچیده شدن بساط دنیا را پیش گویی کرده بودند تحقّق خواهد یافت. که البته این نه به معنای پایان کار بشر در دنیا بلکه پایانی بر اختلافات و دوری ها و آغازی برای زندگی جدید بشری است که در تمدن الهی و بر پایه تعالیم آسمانی در صلح و دوستی و معرفت الهی زندگی خواهد کرد.
"زود است، بساط عالم جمع شود و بساط دیگری گسترده گردد." (1)
نمونه هایی از آثار بهائی در این زمینه:
"عالم مُنقلب است و نَفْسی، سبب و علت آن را ادراک ننموده. طبیبِ حقیقی را از معالجۀ امراض منع نموده اند، و خود نَه درد می دانند و نه دوا." (2)
" دو نَفْس دیده نمی شود که فی الحقیقه در ظاهر و باطن متّحد باشند. آثار نفاق در آفاق موجود و مشهود مع آنکه کل از برای اتحاد و اتفاق خلق شده اند." (3)
" کمر همت را محکم نمائید شاید بندگان از اسیری فارغ شوند و به آزادی رسند. امروز نالۀ عدل بلند و حنین انصاف مرتفع. دود تیرۀ ستم، عالم و امم را احاطه نموده." (4)
"عالم منقلب است و انقلاب او یوماً فیوماً در تزاید. و وجه آن بر غفلت و لامذهبی متوجّه. و این فقره شدّت خواهد نمود و زیاد خواهد شد. به شأنی که ذکر آن حال مقتضی نه و مدّتی بر این نَهج، ایام می رود." (5)
" به راستی می گویم هر امری از امور، اعتدالش محبوب، چون تجاوز نماید، سبب ضُرّ گردد. در تمدن اهل غرب ملاحظه نمائید که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده. آلت جهنمیّه به میان آمده و در قتل وجود، شقاوتی ظاهر شده که شِبْه آن را چشم عالم و آذان امم ندیده و نشنیده. اصلاح این مفاسد قویّه قاهره ممکن نه مگر به اتّحاد احزاب عالم در امور و یا در مذهبی از مذاهب. بشنوید ندای مظلوم را و به صلح اکبر تمسّک نمائید." (6)
"مدنیّت با توحّش، توأم و همعنان است مگر آنکه مدنیّت جسمانیه مؤیّد به اخلاق الهیه گردد." (7)
" به خود مشغول نباشید در فکر اصلاح عالم و تهذیب امم باشید. اصلاح عالم از اعمال طیّبه طاهره و اخلاق مرضیه بوده... " (8)
" امروز جهان وجود، مانند شخص علیل است... این مرض به داروی سیاسی و درمان آزادی مداوا نگردد و علاج نپذیرد. زیرا مرض تعلّق به اخلاق و وجدان دارد... علاجی خواهیم که جان را زنده نماید و وجدان بپرورد." ( 9)
" عالم را به مثابه هیکل انسانی ملاحظه کن و این هیکل بنَفْسه صحیح و کامل خَلق شده و لکن به اسباب متغایره، مریض گشته و لازال مرض او رفع نشده چه که به دست اطبّای غیرحاذقه افتاده و اگر در عصری از اعصار عضوی از اعضای او به واسطۀ طبیبی حاذق صحت یافت، عضوهای دیگرش به امراض مختلفه مبتلا بوده و حال در دست نفوسی افتاده که از خَمر غرور تربیت یافته اند." (10)
" دیده می شود گیتی را دردهای بی کران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانی که از بادۀ خودبینی سرمست شده اند، پزشک دانا را از او بازداشته اند. این است که خود و همه مردمان را گرفتار نموده اند. نه درد می دانند و نه درمان می شمرند." (11)
" ای دانایان اُمَم، از بیگانگی چشم بردارید و به یگانگی ناظر باشید و به اسبابی که سبب راحت و آسایش عموم اهل عالم است تمسّک جوئید. این یک شِبر عالم یک وطن و یک مقام است. از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علّت اتّفاق است توجه نمائید." (12)
" مربّی عالم عدل است چه که دارای دو رکن است: مجازات و مکافات و این دو رکن، دو چشمه اند از برای حیات اهل عالم." (13)
" جریانی مرکّب از دو نیروی متضاد، سرگرم تغییر و تبدیل وضع کنونی جهان است در حالی که هر یک از این دو نیرو با شتابی فزاینده مسیری مخالف با مسیر نیروی دیگر را طی می کند. این دو نیرو یکی سازنده و الفت دهنده است و دیگری مخرّب و متلاشی کننده... آن سیر سازنده به آئین نوزاد حضرت بهاءالله وابسته است و طلیعه نظم بدیع جهان آرایی است که به زودی امر بهائی تأسیس خواهد کرد، و بالعکس، این نیروی مخرّب که نماینده آن سیر دیگر است، وابسته به مدنیّتی است که از اجابت مقتضیات زمانه اعراض نموده و بالنتیجه به کابوس هرج و مرج و انحطاط دچار شده است. در این دوران تحوّل... در نتیجۀ برخورد آن دو سیر متضاد، تلاطمی عظیم و اصطکاکی سخت برخاسته که شدت و وسعتش بی سابقه و عظمت جلال نهائی اش وصف ناپذیر است." (14)
" حضرت ولی امرالله به ما فرمودند که دو جریان عظیم در عالم انسانی در حال فعالیت هستند یکی نقشه عظیم الهی که در پیشروی خود ایجاد تلاطم و آشوب می کند و در کل عالم انسانی در حال فعالیت است. موانع وحدت جهانی را در هم می شکند و نوع بشر را در آتش آلام و تجارب، در هیأتی واحد متحد می سازد. این جریان در میقات معیّن الهی، موجد صلح اصغر، یعنی اتحاد سیاسی عالم خواهد بود. جریان ثانی که وظیفه دمیدن دَم حیات در این هیأت متحد - ایجاد وحدت و روحانیت حقیقی در صلح اعظم- است، به عهده بهائیان است که آگاهانه با رهنمودهای تفصیلی و هدایات مداوم و مستمر الهی، برای بر پا کردن ملکوت الهی بر وجه ارض، در حال بذل مجهوداتند." (15)
"علت کلّی آتش خانمان سوز جنگ و جدال در نقاط مختلفهء عالم، مِنْ جمله خاور میانه، غفلت بشر از شناسایی مظهر ظهور کلّی الهی و پیام زندگی بخش و سازندهء پروردگار برای اهل عالم در این دوره از تاریخ است. در آثار بهائی مکرّراً آمد است که البته در نتیجه تحوّلات حاصله از نقشه کبیر الهی و ثمرات اجرای نقشه صغیر الهی، این آتش در میقات معیّن خاموش خواهد شد و انوار صلح اعظم، جهان را منوّر خواهد نمود." (16)
نگارش: آوای دوست
------------------------------------
یادداشت ها:
1. منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، ص 13
2. اصول عقائد بهائیان، ص 26
3. منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، ص 142.
4. همان مأخذ، ص 67
5. همان مأخذ، ص 83
6. اصول عقائد بهائیان، صص 37-36
7. منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ص 273
8. مجموعه الواح مبارکه، صص 289-288
9. منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج 2، ص 78
10. آثار قلم اعلی، ج 7، ص 126
11. اصول عقائد بهائیان، ص 27
12. اصول عقائد بهائیان، ص 50-51
13. اصول عقائد بهائیان، ص 42
14. حضرت شوقی افندی، نظم جهانی بهائی، صص 111-112
15. بیت العدل اعظم، ترجمه Wellspring of Guidance ، صص 134-133
16. بیت العدل اعظم، پیام 25 آپریل 2007
آيا مي دانيد من از آمدن به اين عالم و اظهار امر خود بين امم چه مقصود دارم بگويم تا بدانيد
پاسخحذفآمده ام كه در اين عالم پر آلايش كه از ظلم ظالمين و تعدي خائنين باب
آسايش بر تمام وجود مسدود است بحول الله و قوته چنان عدل و امانت و
صيانت و ديانتي در آفاق ظاهر و باهر نمايم...
با سلام،
پاسخحذفلفطفاً در مورد متنی که جناب قاصدک نوشته اند، بفرمائید مطلبشان از کجاست.
با تشکر و سپاس
دوست عزیز،
پاسخحذفمطلبی را که جناب قاصدک استفاده کرده اند، بخشی از "کنز ثانی" از "پنج کنز" می باشد.
"پنج کنز" توسط نبیل زرندی در بغداد از بیانات حضرت بهاءالله اقتباس شده است.
شاد و سرفراز باشید.
صبر خدا
پاسخحذفعجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
همان يک لحظه اول،
که اوّل ظلم را می ديدم از مخلوقِ بی وجدان؛
جهان را با همه زيبايی و زشتی،
به روی يکدگر، ويرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که در همسايهء صدها گرسنه،
چند بزمی گرم عيش و نوش می ديدم،
نخستین نعرهء مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پيمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که می ديدم يکی عريان و لرزان،
ديگری پوشيده از صد جامۀ رنگين،
زمين و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
نه طاعت می پذيرفتم،
نه گوش از بهراستغفارِ اين بيدادگرها تيز کرده،
پاره پاره در کفِ زاهد نمايان،
تسبیح را صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
برای خاطر تنها يکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران ليلی ناز آفرين را کو به کو،
آواره و ديوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به عرشِ کبريايی، با همه صبرِ خدايی،
تا که می ديدم عزيزِ نابجايی،
ناز بر يک ناروا کرده خاری می فروشد،
گردشِ اين چرخ را،
وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که می دیدم مشوّش عارف و عامی،
زبرقِ فتنهء این علمِ عالم سوزِ مردم کش،
به جز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فکری،
در اين دنيای پر افسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؟!
همين بهتر که او خود جای خود بنشسته و تابِ تماشای تمامِ زشتکاری های اين مخلوق را دارد!
وگرنه من به جای او چو بودم؟!
يک نفس کِی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم؟!
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!
با تشکر از شعر زیبای صبر خدا.
پاسخحذفمؤید باشید.