۱۳۸۷-۱۲-۳۰

بهاریه

عید صیام و نوروز مبارک
بهاریه

ایام بهار آمد و فصل می و جام است
عید آمده و مرحله عیش مدام است
صحن چمن امروز تماشاگه عام است
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است!


رخ تافت ز بزم رُقبا یارِ شکر لب
قرص قَمَر آمد به در از خانه عقرب
صد شُکر روا گشته به کام همه مطلب
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخ دوست تمام است!


بُشری که گهِ آشتی و آخرِ جنگ است
بُشری که گهِ همدمی چین و فرنگ است
بُشری که گهِ سوختن تیر و خدنگ است
از ننگ چه گویی که مرا نام، ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است!


امروز بما کرده خدا باب لقا باز
این عهد الست است و ز حق آمده آواز
وز قول بلی اهل بها گشته سرافراز
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟


ای منتظرِ طلعتِ دلدار به پا خیز
ای اهل وفا، کأس بقا آمده لبریز
با دوست بیاویز و بجز دوست میامیز
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیش مدام است!



جز حمد بها هیچ مگو ذکر و بیانی
جز نور بها هیچ مجو سرّ و عیانی
ناطق بجز عشق مپو راه و نشانی
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایّام گّل و یاسمن و عید صیام است!


(قسمتی از شعر جناب ناطق با عنوان بهاریه، که تضمینی از غزل حافظ می باشد)


شعر بهاریه

هیچ نظری موجود نیست: