۱۳۸۷-۰۵-۰۹

زنان و جهان فردا

جهان فردا
زنان و جهان فردا

زنان در کارهای مهم جامعه نقشی ندارند!؟

اثر: دکتر موژان مومن
ترجمه: دکتر کیومرث مظلوم

خلاصه:
برابری زن و مرد تنها با کوشش در جهت بالا بردن مقام زن در اجتماع به دست نمی آید، بلکه به تغییری بسیار بنیادین، با هدف آفرینش جامعه ای که در آن " ارزش های ویژۀ زن" بیشتر جلوه گر باشد، نیاز است. در حال حاضر قدرت، دارای بالاترین ارزش اجتماعی است و بنابراین اساس قضاوت دربارۀ مقام و ارج هر فردی بر آن پایه قرار می گیرد. در حالی که آئین بهائی، تعلیم می دهد که باید در پی آفرینش جامعه ای بود با ارزش های متفاوت که در آن خدمت، همکاری و همدلی دارای مقامی بس والاتر و ارجمندتر باشد. این بحث ما را در درک برخی دیگر از تعالیم بهائی مانند عدم مداخله در امور سیاسی نیز یاری می کند. (مترجم)
*****
عنوان این گفتار خلاصه ای از تجربۀ زنان در تمام طول تاریخ و تقریباً در همه جامعه های انسانی را بیان می دارد. چرا زنان پیوسته در جامعه های ما به کنار گذاشته شده اند؟ چگونه می توان جامعه ای ساخت که در آن زنان نقشی مساوی با مردان داشته باشند؟ از آنجا که دیانت بهائی بر سر آن است که جامعه ای بیافریند که در آن نقش زنان برابر مردان باشد، باید دید ویژگی های چنین جامعه ای چیست. تاریخ هشتاد سالۀ گذشته جهان غرب نشان داده است که تنها نیّت های خوب برای بالا بردن مقام زن در اجتماع کافی نمی باشد.

برای شروع بحث لازم است قبل از هر چیز دریابیم که در جامعه ما چه مطالبی واجد اهمیت می باشند. ساختار جامعه ما را کارشناسان مردم شناسی " پدرسالاری" یا "مردسالاری" می نامند. مفهوم این اصطلاح این است که در اجتماع ما فرمانروایی با مردان است. اما تنها این مسئله که زن یا مرد، قدرت را در دست داشته باشند، مطرح نیست؛ بلکه مسائل و ارزش های اجتماعی حتی در زمان هایی که وضعیتی استثنایی پیش آمده، مانند وضعیت بریتانیا در سال 1980 که هم رئیس کشور و هم نخست وزیر هر دو زن بوده اند، ادامه یافته است. این دو زن نتوانستند جامعه بریتانیا را از " مردسالاری" به "زن سالاری" تبدیل کنند. این جامعه هنوز مردسالار و دارای ارزش های مردسالاری است. آنچه که در آن دوران اتفاق افتاد این بود که این دو زن در ساختار مردسالاری جامعه خود، افتخاراً در جای مردان نشسته بودند.

مردسالاری ارزش های اجتماع ما را تعیین می کند. ممکن است بتوان گفت که مردسالاری بینش ما را دربارۀ حقیقت می سازد (1) و سپس این ساختار برای ما به صورت حقیقت در می آید و در نتیجه تمام پنداشت ها و ارزش های آن بدون لحظه ای تفکر، جزء وجود ما می گردد.

حال ببینیم ارزش های جامعه مردسالاری که ما در آن زیست می کنیم در چیست؟ در مردسالاری بالاترین ارزش، قدرت است. آنان که قدرت دارند، افراد مهمی هستند، خبرها همه در مورد آنها است و آنچه می کنند، در صفحه های روزنامه ها و کتاب های تاریخ ثبت می گردد. بر عکس، آنان که قدرت ندارند مورد اعتنا نیستند، به حساب نمی آیند و حتی در ساختار جامعه "دیده" نمی شوند، یعنی هنگام تصمیم گیری ها، کسی به آنها اهمیت نمی دهد و در کتاب های تاریخ، ذکری از نامشان نیست.

یکی از مثال های بارز در این مورد، جامعه یونان در قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد مسیح است. در آن دوره، تمدن یونان به اوج خود رسیده بود. آتن، مقرّ فیلسوفان بزرگی چون سقراط و افلاطون و ارسطو بود و اسکندر بزرگ بیشتر سرزمین های متمدّن آن روز را زیر فرمان داشت. از این دوره تاریخ به "عصر بزرگ و پر افتخار" یاد می شود. اما بزرگی و افتخار در رابطه با که؟ تنها در رابطه با آنانی است که در یونان، قدرت را به دست داشته اند. دربارۀ زنان آتن، کسی سخن نمی گوید، زنانی که آنها را از نظر عقلانی و جسمانی ضعیف می دانستند، در نوجوانی، ازدواج می کردند و از آن به بعد در چهاد دیوار خانۀ شوهر، بدون هیچ گونه حق و آزادی، زندانی می شدند. همچنین کسی از برده های آتنی حرفی به میان نمی آورد. آیا آن دوره برای آنان نیز "عصر بزرگ و پر افتخار" بوده است؟ جواب این سوال ممکن است منفی باشد، اما حقیقت این است که ما هیچگاه درباۀ آنان اطلاعی نخواهیم داشت زیرا در جامعه نادیده انگاشته شده اند و هیچ تاریخ نگاری هرگز به خود زحمت نداده است که افکار و احساسات آنان را دربارۀ تمدن یونان ثبت نماید. همین تجزیه و تحلیل در مورد تمام گروه های دیگری که فاقد قدرت بودند، صادق است. زنان، مستمندان، اقلیت های نژادی و قومی، بردگان، روستائیان و کارگران در تاریخ نادیده انگاشته شده اند.

یکی از دلایلی که مردسالاری با همه کوشش های انقلابی متعدد برای سرنگون کردنش، این جنین دوام یافته، این است که قدرت با خود، سرکشی و طغیان می آورد. هرگاه دو گروه " الف" و "ب" را در نظر بگیریم، که گروه نخست قدرت را چون ارزشی والا در دست داشته باشند و گروه دوم عاری از آن باشد، در آن صورت گروه "ب" هر چه کند، باز بازنده خواهد بود. هر گاه گروه "ب" دنبالۀ ارزش های گروه خود را بگیرد و از رقابت با گروه "الف" برای کسب قدرت، سر باز زند، گروه "الف" بر گروه "ب" چیره خواهد ماند و ارزش های خود را بر حریف تحمیل خواهد کرد. هرگاه گروه "ب" با گروه "الف" به رقابت برخیزد، این رقابت تنها می تواند با توسّل به پیکاری برای کسب قدرت باشد. با این کار گروه "ب"، قدرت را به عنوان ارزشی به کار می برد و لزوماً باید ارزش های خود را به کنار بگذارد. در نتیجه گروه "الف" به هر حال، برنده خواهد شد زیرا در این صورت باز هم اهمیت ارزش های خود را بر گروه "ب" ثابت نموده است.

دومین مشخصۀ طغیان و سرکشی قدرت در آن است که صاحبان قدرت همواره در پی چیرگی یافتن بر آنانی که فاقد آنند، می باشند. با در دست گرفتن قدرت، قدرتمندان با ساختن سیستم اجتماعی جامعه می پردازند و با کنترل آموزش، اطلاعات و مذهب در مقامی خواهند بود که آن سیستم را بر دیگران تحمیل نمایند.

به گمان بسیاری از مردم برابری زن و مرد هنگامی حاصل خواهد شد که 50% از مدیران، دولتمردان، کارشناسان – و در مجامع بهائی، نیمی از اعضای محفل های ملّی- از زنان تشکیل شود. اگر چنین پنداریم، این تنها بدان معنا است که در آن صورت، زنان –یا بهتر بگوییم بعضی از زنان- از نردبام قدرت اجتماعی بالا خواهند رفت و به دنبال آن گروه های دیگر – مانند اقلیت های نژادی یا مذهبی، طبقات حاجتمند یا مردم روستائی- از روی این پله ها به پائین رانده خواهند شد تا پله هایی که با بالا رفتن این زنان خالی مانده است، پر گردد. در چنین حالتی ساختار اجتماع همراه با تمام بی عدالتی هایی که در آن حکمفرماست، مانند پیش بر جای خواهد ماند و تنها ترکیب آن به صورت دیگری در خواهد آمد.

در واقع می توان بحث را ادامه داد و گفت که کوشش و دستیابی به هدف شرکت 50% زنان در بالاترین ساختار قدرت، تنها دست آوردی فریب انگیز و موفقیتی میان تهی خواهد بود. هر گروهی که افراد آن دست به دست هم دهند، با سازمان دهی خود و تصمیمی قاطع می توانند به قدرت دست یابند. احتمالاً زنان نیز می توانند در طول چند دهه به این موفقیت برسند.

بسیاری از انقلابات در ابتدا کوششی است برای براندازی ساختار قدرت و به وجود آوردن جامعه ای بر اساس عدالت بیشتر و مساوات. انقلابیون استدلال می کنند که پس از رسیدن به قدرت، از اختیارات خود برای ایجاد جامعه ای بر اساس برابری و همکاری استفاده خواهند کرد. در حقیقت هدف هواخواهان انقلاب فرانسه و انقلاب بلشویک ها در روسیه چیز دیگری غیر از آنچه نگاشتیم نبود. برای بسیاری از نهضت های انقلاب دیگری نیز این مسئله یکی از انگیزه های مهم به شمار می رفته است. اما هرگاه انقلاب موفق شود و انقلاب گران به قدرت دست یابند، چه پیش می آید؟ به جای آنکه به ترویج اصول برابری بپردازند، انقلاب گران در اثر بازی قدرت که از آن برای رسیدن به قدرت استفاده کرده اند، فاسد می شوند. به جای آنکه قسمتی از قدرت خود را برای ایجاد جامعه ای بر اساس برابری بیشتر به کار ببرند، شروع به ایجاد سازمان ها و تبلیغاتی برای نگاه داشتن قدرت در دست خود، می کنند و در عین حال در پی آن بر می آیند که به مردم بقبولانند که انقلاب به هدف های خود رسیده است.

همانگونه که جرج اورول در کتاب "مزرعه حیوانات" نشان می دهد به جای یک دگرگونی بنیادین، تنها دسته ای از مردم که قدرت را در دست داشتند، جای خود را به گروه دیگری وا می گذارند. این مطلب خطر چنین روشی را برای تغییر نشان می دهد، زیرا " انقلاب" به ثمر می رسد، اما در ساختار جامعه تغییری حاصل نمی شود و پس از فرو نشستن گرد و خاک انقلاب، آنچه بر جای می ماند جا به جا شدن و تغییر مهره های قدرت است و بس. بنابراین فقط نفس داشتن قدرت و احراز مقامات بالا دلیل ایجاد مساوات و برابری یک گروه با گروه دیگر نیست.

جامعه ای با ویژگی های زنانه

با توجه به بحث فوق، حال باید دید چه نظامی را می توان جانشین مردسالاری کرد؟ شاید هیچگاه زن سالاری واقعی، یعنی حکومت زنان، در تاریخ وجود نداشته است. به طوری که پیش از این بیان گردید، هر هنگام و در هر جا که زنان فرمانروایی کردند، این فرمانروایی در جامعه ای مردسالار صورت گرفت و زنان افتخاراً به جای مردان تکیه زده بودند.

اما در گذشته جامعه هایی وجود داشته است که زنان در کانون و مرکز توجه جامعه قرار داشته اند (جامعه های Matrifocal) و در آنها مادرتباری (Matrilineal) حاکم بوده است. یعنی اصل و نسب فرزند را به مادر نسبت می دادند نه به پدر. چنین جامعه هایی هنوز در بعضی از قبیله های دور افتاده دیده می شود. در این جامعه ها اهمیت زنان برای این نیست که آنان دارای قدرت بیشتری هستند یا بر دیگران تسلط دارند، بلکه بیشتر به این دلیل است که در آن جوامع، قدرت، ارزش و اهمیت چندانی ندارد. در این قبیله ها مردان و زنان در کنار هم و با روح همکاری زیست می کنند نه اینکه با هم رقابت کنند.

به نظر می رسد که در گذشته هایی دور در بسیاری از جامعه ها و شاید در بیشتر آنها، زنان در کانون و مرکز توجه جامعه قرار داشتند(2). علت پایان یافتن چنین نظامی شاید به میزان واکنش های بین گروه های انسانی مربوط بوده است. تا هنگامی که انسان ها دور از هم بودند و برخوردهای بین گروه های همسایه اندک بود، زنان پیوسته در کانون توجه جامعه قرار داشتند، اما از زمانی که جمعیت گروه ها افزایش پیدا کرد و تماس بین گروه های مختلف و کنش و واکنش مابین آنها گسترش یافت، ناگزیر قدرت، تحول پیدا کرد و چیرگی گروهی بر گروه دیگر به میان آمد.

ویژگی های جامعه مردسالاری را می توان با دادن ارزش های زیاد به قدرت، اختیارات بی چون و چرا، کنترل، پیروزی، حق مالکیت، قانون، شجاعت و زور بازو توصیف نمود. مهم ترین کنش ها و واکنشها در این نظام، مبارزه برای دستیابی به قدرت و رقابت با هم است. هدفها راه های دستیابی را توجیه می کنند. نتایج را با واژه های پیروزی یا شکست باز می نمایند. در این جامعه تنها به کسانی که برنده شوند، جایزه می دهند و هیچ چیز به آنانی که در مسابقه کوشش کرده اند، تعلق نمی گیرد. مظهر مردسالاری، سنّت ها، نهادها، تمدن و کنترل طبیعت است. در چنین جامعه ای کوشش می شود تا اختیارات در نقطه ای متمرکز گردد زیرا از این راه می توان به قدرت های هر چه افزون تر دست یافت.

اما در جامعه ای که در آن زنان در کانون جامعه باشند، والاترین ارزش ها عبارتند از: پرورش و تربیت، روح افزایی، همدلی و شفقت، حساسیّت، احساسات طبیعی و غریزی، نوآوری و ابتکار، کار همراه با مهر و محبت و کمک به دیگران. مهم ترین کنش ها و واکنش ها در این نظآم، همیاری و همکاری است و راه های دستیابی به هدف، همانند هدف، دارای اهمیت می باشند. پیروزی و موفقیت با میزان بهتر شدن وضعیت همگان سنجیده می شود. مظهر چنین جامعه ای دنیای طبیعی است نه کنترل و فرمانروایی بر طبیعت.

حال ببینیم که مفهوم اصل برابری زن و مرد در آئین بهائی در رابطه با آنچه که بیان گردید، چیست؟ بسیاری گمان کرده اند که بر اساس این اصل باید به زنان همان قدرت و اختیاری را داد که در جامعۀ ما به مردان داده شده است. اما حضرت عبدالبهاء پیش بینی نموده اند که جامعه آینده دارای ویژگی های زنانه خواهد بود- جامعه ای که در آن قدرت اهمیت کمتری خواهد داشت، چنانکه می فرمایند:

" در ایام گذشته، عالم اسیر سطوت و محکوم قساوت و قوّت بوده و رجال (مردان)، به قوّۀ شدّت و صلابت، جسماً و فکراً بر زنان تسلط یافته بودند اما حال این میزان به هم خورده و تغییر کرده؛ قوّۀ اجبار رو به اضمحلال است و ذُکاء عقلانی و مهارت فطری و صفات روحانی یعنی محبت و خدمت که در نسوان (زنان)، ظهورش شدید تر است، رو به عُلُوّ و سُمُوّ و استیلاست. پس این قرن بدیع، شئونات رجال را بیشتر ممزوج با کمالات و فضائل نسوان نماید و اگر بخواهیم درست بیان کنیم، قرنی خواهد بود که این دو عنصر در تمدن عالم میزانشان بیشتر تعادل و توافق خواهد یافت." (3)

در حقیقت حضرت عبدالبهاء برخی از واژه ها را که در گذشته مربوط به ارزش های مردانه در جامعۀ مردسالاری بود، دوباره تعریف کرده اند. به طور مثال، درباره واژۀ "پیروزی" یا به اصطلاح ایشان، "غالبیّت" می فرمایند: " در دورۀ بهائی،... مظلومیت کبری، غالبیت است...." (4)

و در جای دیگر بیانی از حضرت بهاءالله را چنین نقل می فرمایند:

" پس نصرت، الیوم اعتراض بر احدی و مجادله با نفسی نبوده و نخواهد بود، بلکه محبوب آن است که مدائن (شهرها) قلوب که در تصرّف جنود نفس و هوی است، به سیف بیان و حکمت و تبیان مفتوح شود" (5)

حضرت بهاءالله مفهوم رقابت را از نقش معمولی آن در جامعه ای مردانه که برای کسب قدرت بیشتر است، دگرگون فرمودند و آن را برای تشویق در خدمت راستین به کار گرفتند. چنانکه می فرمایند:

" در خدمت حق و امر به یکدیگر سبقت گیرید. این است آنچه که شما را در این جهان و جهان دیگر به کار آید." (6)

و حضرت عبدالبهاء، افتخار و بزرگی را از آنِ کسی می دانند که قدرت خود را برای " تعالی بخشیدن و بهبود جامعه انسانی" (7) و در " امر صلح اعظم" (8) به کار گیرد.

بنابر آنچه گفته شد باور نویسنده این است که آنچه آئین بهائی در پی آفرینش آن است، چنان جامعه ای نیست که در آن زنان دارای قدرت بیشتری باشند، بلکه بر عکس جامعه ای است که در آن ارزش و اهمیت قدرت تا حد زیادی کاهش یافته باشد. در چنین جامعه ای که زنان می توانند برابر با مردان قرار گیرند و آن نه در رقابت با مردان در به دست آوردن قدرت است، بلکه در به ظهور رساندن ارزش هایی است که ویژۀ زنان می باشد.

حضرت عبدالهاء دربارۀ برخی از ارزش های زنان چنین می فرمایند:

" هر گاه زنان مانند مردان از مزایای تربیت برخوردار گردند، معلوم خواهد شد که هر دو دارای استعدادی مساوی در کسب دانش و کمالات هستند. در بعضی از موارد زن بر مرد برتری دارد. زن بیشتر رقیق القلب است، ادراکش بیشتر است و شمّ درون یابی اش شدید تر است" (9)

" زن بیش از مرد دارای شجاعت اخلاقی است، همچنین دارای مواهبی است که بهتر می تواند بر خطر و سختی غلبه نماید... به طور کلّی امروزه زن نسبت به مرد دارای احساسات دینی قوی تری است، زن تیزهوش تر است و ادراکش بیشتر." (10)

" اگر نساء به مثل رجال تربیت شوند، مثل مردان می شوند، بلکه احساسات زن ها بیشتر است. رقّت قلب زن ها بیشتر از مردها است." (11)

--------------

منبع: نشریه پیام بهائی، شماره 293، انتشارات محفل ملی فرانسه، صص 21- 24

یادداشت ها
1- P. Berger & T. Luckmann, The Social Construction of Reality, Harmondsworth: Penguin, 1971
2- این نتیجه بر اساس مشاهدات گروه بندی اجتماعی نخستین، تحقیقات مردم شناسی در میان گروه های قبیله های دور، مطالعه اسطوره ها و مدارک باستان شناسی به دست آمده است. برای مطالعه گسترده تر نگاه شود به:
Mariyan French, Beyond Power : On Women, Men and Morals, London: Jonathan Cape, 1985, pp 25- 122
3- حضرت عبدالبهاء به نقل از: بهاءالله و عصر جدید، تالیف دکتر اسلمنت، حیفا 1932، ص 174
4- منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ویلمت، 1979، ص 247
5- حضرت بهاءالله به نقل از مقالۀ شخصی سیّاح، موسسه ملی مطبوعات امری، طهران، 119 بدیع، ص 130.
6- حضرت بهاءالله به نقل از ظهور عدل الهی، اثر شوقی افندی، ترجه نصرالله مودت، موسسه ملی امری، طهران 132 بدیع، ص 170.
7- Promulgation of Universal Peace,Wilmette: Bahai Publishing Trust, 1982, p 353.
8- ترجمه به مضمون از کتاب فوق الذکر.
9- Bahai Publishing Trust, Paris Talks,London:1970; p 161.
10- AbdulBaha in London, London: Bahai Publishing Trust, 1982, pp 103,105.
11- حضرت عبدالبهاء، به نقل از منتخباتی از آثار مبارکه دربارۀ تعلیم و تربیت، موسسه ملی مطبوعات امری، طهران، 132 بدیع، ص 89.

هیچ نظری موجود نیست: