‏نمایش پست‌ها با برچسب مقاله. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مقاله. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸-۰۷-۲۹

قانون تنها عنوانی حک شده در کنار نام سرزمین من ایران

صبا محب پور
صبا محب‌پور، جوان محروم از تحصیل بهایی: «قانون، تنها عنوانی حک شده در کنار نام سرزمین من ایران است»

شماره (898-2009
29 مهر 1388
کمیته گزارشگران حقوق بشر -

محرومیت بهاییان از تحصیل دارای سابقه‌ای سی‌ساله است. در چندسال اخیر همواره مراجعه و پیگیری دانشجویان و داوطلبان محروم از تحصیل بهایی به ارگان‌های مختلف بی‌نتیجه مانده است و هرسال تعداد دیگری از جوانان ایرانی به دلیل اعتقادات دینی‌شان به جمع محرومین از تحصیل پیوسته‌اند. کنکور سراسری سال 88 نیز به طرق مختلف داوطلبان بهایی را از ادامه تحصیل بازداشت. عده‌ای در کارنامه مرحله‌ی اول با نقص پرونده روبرو شدند. عده‌ای از داوطلبان بهایی دیگر از این مرحله عبور نموده و پس از انتخاب رشته با نقص پرونده مواجه گشتند. گزارش‌ها حاکی از آن است که تعدادی از داوطلبانی که از این مرحله نیز عبور نمودند و در دانشگاه پذیرفته شدند در مرحله ثبت‌نام با مشکل مواجه گشته و ثبت‌نامشان مشروط به انکار عقاید مذهبی‌شان گشته است. صبا محب‌پور یکی از داوطلبانی است که پس از عبور از مرحله اول پس از انتخاب رشته با نقص پرونده مواجه شده است. آنچه در پی می‌آید شرح محرومیت وی از زبان خودش است:

"قانون تنها عنوانی حک شده در کنار نام سرزمین من ایران"
ساعت 7:30 صبح 22/6/1388 (اولین روزی که جهت پیگیری حق تحصیل از دست رفته ام اقدام می کردم) روبروی درب سازمان سنجش واقع در مشکین دشت کرج ایستاده بودم . در جواب انتخاب رشته کنکور برای من پیامی با عنوان "نقص پرونده" با کد 0113 ذکر شده بود. ده روزی را صرف آن کردم تا شاید دلیلی برای این عنوان و جوابی برای بخش کوچکی از انبوه سوالاتی که از دوران کودکی به عنوان یک ایرانی بهایی با آن دست به گریبان بوده ام بیابم، " چرا حق تحصیل به من داده نمی شود ؟ حقی که از ابتدائی ترین حقوق انسانی در سراسر جهان است". جوابهائی که به سوالاتم دادند دیدم را نسبت به نهادها، ادارات و سازمانهای کشورم که ظاهرا باید حافظ حقوق من باشند نه ناقض آن به کلی تغییر داد. وقتی می بینم که نماینده ی سازمان ملل و کمیته ی حقوق بشر به من می گویند که آنان وجود خارجی نداشته و فقط عنوانی تشریفاتی دارند، وقتی حقم را می گیرند و به جای آن تهمت و دروغ تحویلم می دهند در حالی که حق اعتراض ندارم؛ یا شاید زمانی که فردی را با نام رئیس گزینش سازمان سنجش تعیین می کنند تا معنای کلمه ی سنجش را با گزینش به کلی تغییر دهند، وقتی که رئیس گزینش صراحتا از من می خواهد تا دست از اعتقاداتم بردارم تا به من تحصیل بفروشند، وقتی که می بینم حقم را می گیرند، برایم شرط می گذارند، باورهایم را زیر سوال می برند و اجازه ای برای مطالبه ی آن ندارم (تا جایی که نماینده ی سازمان ملل از من می خواهد تا آن محل را ترک کنم زیرا در غیر این صورت اگر مسئولین متوجه شوند آنجا هستم برایم گران تمام می شود.) هر چند این صحنه ها برای اغلب مردم ایران آشناست و شاید به خاطر همین بی قانونی ها، بی عدالتی ها و نقض فاحش حقوق انسانی است که دیگر این صحنه ها رنگ و بویی ندارند، باورش سخت است که ایران من با آن سابقه دیرین در تمدن و فرهنگ، با کتیبه ای که نام ایران و احترام به حقوق انسانها بر آن نقش بسته، امروز غوطه ور در بی قانونی، بی عدالتی و حق کشی باشد؛ مفاهیمی از عدالت، انصاف، حقوق، مقام انسان، رعایت قوانین، مسئولیتها و وظائفی که در دوازده سال مدرسه از ما امتحان گرفتند و در کنکور سنجیدند، اما خود، امروزه در این سنجش عدالت مردودند.

جوان ایرانی را آنگاه که بر اعتقاداتش استوار است به زندان می اندازند و از تحصیل محروم می کنند تا او را از جامعه اش طرد کنند. امنیت، غرور و احساساتش را می گیرند تا بر او سلطه یابند و باورهایش را می پوشانند تا او را جز مقلدی از خرافات نبینند. جوانی که بی شک آینده ی این کشور در دستان اوست!

در سازمان سنجش مشکین دشت کرج به اتاقی برای تکمیل فرم مراجعه کردم، فکر می کردم مسئول آنجا که فامیلیش را از ما مخفی نگه می داشت، امضایش را گاهی محرمانه و گاهی بی ارزش می دانست و هیچ تسلطی بر کارش نداشت، همه امور را در دست دارد اگر چه در پیگیری های بعدی متوجه شدم که او نیز تنها مهره ای در چرخش بی سرانجام احقاق حق است. فرمی را پر کردم و بعد از بحث و صحبت طولانی، وقتی دیدم ایشان به هیچ وجه به حرفهایم گوش نمی دهد و تنها جمله ای را تکرار می کند که " این مسائل در حیطه ی وظائف من نیست " تصمیم به ادامه شکایاتم به وزارت علوم و سازمان سنجش تهران گرفتم.

در مراجعه به سازمان سنجش تهران آقای نوربخش (مسئول گزینش سازمان سنجش) با بیان اینکه با من حرفی ندارند، اجازه ی ملاقات ندادند ولی با مراجعات مکرر بالاخره توانستم بصورت تصادفی دو بار ایشان را ببینم و با ایشان صحبتی داشته باشم. آقای نوربخش با صراحت تمام از من خواستند با نوشتن متنی مبنی بر اینکه مسلمان هستم و نسبت به تشکیلات بهایی (که در ایران وجود ندارد) احساس انزجار می کنم اجازه دهند وارد دانشگاه شوم (هر چند که باز هم بعید به نظر می رسد !) و هنگامی که با این اقدام مخالفت کردم با بی تفاوتی به دفترشان رفتند. چندین بار به وزارت علوم رفتم و بعد از شکایات و رفت و آمدهای بسیار توانستم توسط نامه ای که از دفتر ریاست جمهوری دریافت کرده بودم با آقای رستمی مشاور وزیر در بخش شکایات وزارت علوم دیداری 20 دقیقه ای داشته باشم.

ایشان با ذکر این مساله که طبق قانون شورای انقلاب فرهنگی در صورتی اجازه اخراج بهاییان را دارند که آنان ابراز کرده باشند بهایی هستند قول دادند که با مسئولان مربوطه (آقای نوربخش و ...) صحبت خواهند کرد؛ در مراجعات بعدی ایشان به من گفتند آقای نوربخش نیز این مساله را تائید کرده اند. به شورای انقلاب فرهنگی مراجعه کردم، در ابتدا منکر آن می شدند که این موضوع به آنان ارتباطی داشته باشد ولی در نهایت این مساله را متذکر شدند که سازمان سنجش طبق نامه ای این مورد (ممنوعیت و اخراج بهائیان از تحصیل) را از ما خواسته، ما آنرا تصویب کرده ایم و در نهایت به تائید دولت هم رسیده و دوباره به سازمان سنجش ارجاع داده شده و چون این سازمان وظیفه ی اجرایی آن را بر عهده دارد باید به آنجا مراجعه کنم. نکته ی بسیار مهم برای من اینست که در کتابهایمان خوانده بودیم در کشور مرجعی به نام قانون اساسی داریم که کلیه قوانین باید با اصول آن هماهنگ و هم جهت باشند (گرچه خود این قانون با معیار های بین المللی مغایرت بسیار دارد) با این وجود سازمانهایی چون شورای انقلاب فرهنگی قوانینی تصویب می کنند که با قانون اساسی مغایر است و از همه جالب تر این که باز هم به نوعی خلاف آن عمل می شود ؟!

در نهایت به کمیسیون حقوق بشر اسلامی و دفتر سازمان ملل متحد رفتم. در کمیسیون، پرونده ای در این خصوص تشکیل دادند و شکایتی را به وزارت علوم فرستادند هر چند یکی از مسئولان آنجا به من گفتند که این شکایات نتیجه ای نخواهد داشت و کاملا تشریفاتی است، کاملا مشابه همان مطلبی که یکی از نمایندگان در دفتر سازمان ملل به بنده گفتند مبنی بر اینکه در ایران فرمی تهیه شده است و مواردی را که ما نباید در آن دخالت کنیم برای ما مشخص کرده اند از جمله مسائل مربوط به ادیان و رسیدگی به شکایات شخصی؛ به صراحت کامل به من گفتند که در اینجا هر گونه شکایتی انجام بدهی سرنوشتی جز سطل زباله نخواهد داشت.

امروز 20 مهر ماه در موقعیتی هستم که نه تنها هیچ پاسخی برای سوالاتم نگرفته ام بلکه صدها پرسش دیگر نیز برایم ایجاد شده است ولی این باعث نخواهد شد تا از کوشش، تلاش و زجرهائی که 166 سال برای احقاق حقوق تک تک افراد ایرانی بالاخص بهائی انجام شده شانه خالی کنم؛ اگر چه رعایت عدالت، قانون، اخلاق و تمامی اصول و منطق در مقابله با من نادیده انگاشته شود.

صفحات قانون اساسی را دوباره ورق زدم، تعدادی از اصول آنرا مطالعه کردم و بسیار متعجب شدم که شاید این کتاب قانون کشوری دیگر باشد. دوباره روی جلد آنرا نگاه کردم.

بلی قانون در سرزمین من تنها نامی حک شده در کنار کلمه مقدس ایران است.
صبا محب پور
20/07/1388

* تصویر اول پس از وارد نمودن مشخصات یکی از داوطلبان بهایی در سایت سازمان سنجش در اعلام نتایج اولیه به دست آمده است. تعداد زیادی از داوطلبان بهایی کنکور سراسری 88 پس از وارد نمودن مشخصاتشان با پیغام نقص پرونده مواجه شدند.

* تصویر دوم پس از وارد نمودن مشخصات صبا محب‌پور در زمان دریافت نتایج انتخاب رشته به دست آمده است و آنطور که مشاهده می‌شود وی با پیغام نقص پرونده مواجه شده است. تعداد دیگری از داوطلبان بهایی که در کارنامه اولیه با پیغام نقص پرونده مواجه نشده بودند در اعلام نتایج انتخاب رشته با این پیغام روبرو گشتند.

برای دیدن تصویر بزرگتر، کلیک کنید
برای دیدن تصویر بزرگتر، کلیک کنید

۱۳۸۸-۰۷-۲۶

برای پدرم و دیگر زندانیان بهایی

سعید رضائی برای پدرم و دیگر زندانیان بهایی
مأمن رضایی (دختر یکی از هفت بهایی زندانی)
کمیته گزارشگران حقوق بشر

ساعتهاست بر صندلی های سالن انتظار اوین نشسته ایم تا اسامیشان را بخوانند. از بلندگوصدایی میگوید: مهوش ثابت! فریبا کمال آبادی! وحید تیز فهم! عفیف نعیمی! جمال الدین خانجانی! بهروز توکلی! سعید رضایی !

پله ها را با سرعت طی می کنیم. هیجان در چشمان همه موج میزند. سعی میکنیم هرچه زود تر خود را به طبقه بالا برسانیم تا بیش از این عزیزانمان را در انتظار نگذاریم.

یک هفته کامل انتظار برای یک ربع ملاقات با خانواده! بی عدالتی است. همه این را می دانیم و با این وجود وقتی چهره های معصومشان را می بینیم که از آن سوی کابین ملاقات با شوق به ما چشم دوخته اند همه ی سختی ها و بی عدالتی ها را فراموش می کنیم.

شانزده ماه است که این داستان ادامه دارد.

شانزده ماه است که این هفت نفر انسان های شریف بی گناه همچون صدها هموطن دیگرشان در بند ظلم گرفتارند. شانزده ماه است که منتظر برگزاری دادگاهند. دادگاهی که می گویند قرار است بعد از بارها تغییر تاریخ این هفته برگزار شود.

هربار که پدرم خبری این چنینی را می شنود لبخند می زند. در پشت لبخند او دنیایی از احساسات پنهان است. دنیایی از آرامش و توکل ناشی از ایمان قوی او به راهی که در پیش گرفته و دنیایی از غم ودلتنگی انسانی که تشنه ی آزادی است.

گاهی که ملاقات حضوری است بدن لاغر شده او را در آغوش میگیریم و دست های سرد او را در دست می فشاریم تا انرژی و عشق خود را به او منتقل کنیم و او به تک تک ما توجه می کند از زندگی و فعالیت هایمان می پرسد و با پیوند که در سالهای اولیه نوجوانیش از داشتن پدر محروم است شوخی می کند و او را در آغوش می فشارد.

از خاطرات زندان برایمان می گوید. چه خاطراتی که سالهای زندگی افرادی که در جامعه چنان مفید بودند اکنون در روزمرگی درون دیوار های زندان تلف می شود. هرکدام با مشکلات جسمی خاصی روبرو هستند و از کمترین امکانات همچون داشتن تخت هم محرومند. هر چند به خوبی می دانند که برای رسیدن به اهداف عالی همیشه فداکاری واز خودگذشتگی لازم است. و این بهائی است که لازم است پرداخته شود.

در این چند ماه اتهامات گوناگونی به این هفت نفر نسبت دادند و آن ها با تکیه بر اعتقادات راسخشان چون کوه استقامت کرده و از عقاید و خواسته های خود و جامعه بهاییان ایران دفاع کردند. این جامعه که سالها هدف انواع ظلم ها و تضییقات بوده است اکنون بیش از پیش نگران وضعیت مدیران اسبق خود و دیگر افرادی است که تنها به دلایل اعتقادی در زندان به سرمی برند و مشخص نیست که چه حکمی در مورد آنها اجرا خواهد شد.

در ملاقات ها به پدرم چشم می دوزم ودر حالی که اشکم روان است در این اندیشه فرو می روم که اگر دادگاه اینان نیز بر اساس اصول قانونی و حقوق بشری برگزار نشود و اگر ما را برای همیشه از نعمت داشتن او و آرامش و عشقی که به زندگیمان می بخشد محروم کنند، چگونه می توانم به زندگی با خلائی که این چند ماه به واسطه نبودنش در زندگیم وجود داشت ادامه دهم؟

اما می دانم که رنجی که در طی این چند ماه کشیده شد،سختی دوری از پدر ها و مادرهایمان و روز هایی که این عزیزان بی هیچ گناهی در بند بودند فراموش نخواهد شد. تاثیرات این استقامت ها به زودی آشکارخواهد شد و ایرانی سربلندو آزاد برای همه ی افراد از عقاید و باور های مختلف خواهیم داشت. این را باور دارم و به امید آن روز و دیدار مجدد پدرم به زندگی ادامه می دهم.

مأمن رضایی (دختر سعید رضایی)

لینک مطلب: کمیته گزارشگران حقوق بشر

۱۳۸۸-۰۷-۲۵

آیا دادگاه هفت مدیر جامعه بهایی برگزار می شود؟

آیا دادگاه هفت مدیر جامعه بهایی برگزار می شود؟
سپهر عاطفی

دادگاه هفت شهروند بهایی، دستگیر شده در اردیبهشت ماه سال 87 قرار است 26 مهر ماه سال جاری یعنی کمتر از دو روز دیگر البته در صورتی که باز هم مانند دو بار گذشته به تعویق نیفتد برگزار شود، این که چه طور می توان 7 نفر را 16 ماه بدون اثبات اتهام و حتی برگزاری دادگاه در زندان نگاه داشت از آن جمله موارد غیر قانونی است که تنها در نظام های قانون گریز نظیرش را می توان یافت.

ماده ی 37 قانون اساسی می گوید اصل، برائت است و هیچ‌کس از نظر قانون مجرم‌شناخته نمی‌شود، مگر این که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد. اما در مورد بسیاری از متهمین از جمله 7 شهروند بهایی موسوم به گروه "یاران ایران" اصل بر مجرم بودن گذاشته شده است وگر نه توجیه پذیر نیست که اصل را بر برائت بگذاریم اما 1 سال و 4 ماه بدون برگزاری دادگاه سپری شود،اصل سی و دوم قانون اساسی نیز می گوید موضوع اتهام ‌باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثرظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع‌صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه‌، در اسرع وقت فراهم‌گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود. پس باز هم توجیهی ندارد که 7 نفر بازداشت شوند و بعد در طول مدت حبس با اتهامات مختلفی از جمله جاسوسی برای اسرائیل و مفسد فی الارض مواجه شوند که البته این به جز اتهام سازی نمی تواند باشد.

موارد نقض حقوق ایشان چه از شروع بازداشت که بدون حکم و توسط ماموران لباس شخصی و با بد رفتاری و تفتیش منزل و توهین همراه بوده و چه در ادامه کم نبوده است، از روند بازداشت و اتهام سازی ها برای ایشان می توان حدس زد که دادگاه وعده داده شده نیز نمی تواند به قول ماده ی 37 قانون اساسی "صالح" باشد و این احتمال وجود دارد که باز هم با دادگاهی نمایشی رو به رو باشیم.

دادگاه های نمایشی دادگاه هایی هستند که در نظام های دیکتاتوری برای حذف مخالفان و دگر اندیشان به کار می روند و از هنجار های یک دادگاه عادلانه و منصفانه به دورهستند و هدف نهایی آنها تحقیر متهم و نهایتا مجازات های سنگین برای آنان و ارعاب دیگران است که نظیر آن را در این مدت بسیار دیده ایم .

شاید یکی دیگر از دلایل به تعویق افتادن های مداوم دادگاه این گروه سردرگمی مسئولین در مورد رای صادره باشد، زیرا نه سند و مدرکی دال بر جاسوسی و تبلیغ علیه نظام دارند و نه موفق به گرفتن کوچکترین اعترافی از ایشان شده اند، هر چند در دیگر موارد نیز بدون مدرک حکم می دهند، نمونه اش دادگاه فرزاد کمانگر که در کمتر از ده دقیقه او و دو نفر دیگر از فعالان کرد را به اعدام محکوم کرد اما به نظر می رسد توجه جامعه ی جهانی به وضعیت این گروه باعث شده است نتوانند حکم از پیش تعیین شده ی خود را در دادگاهی صوری ابلاغ کنند. باید دید نرسیدن ابلاغیه ی دادگاه به دست وکیل مدافع این گروه که بر اساس قوانین باید دو روز زودتر از موعد برگزاری دادگاه به دست ایشان برسد، آیا به معنی تعویق دوباره ی این دادگاه است یا خیر.

۱۳۸۷-۱۲-۲۶

نامه‌یی به پدر

نامه‌یی به پدر
دوشنبه ، 19 اسفند 1387

سعید رضایی (عضو هیات مدیران جامعه‌ی بهایی) به همراه هم‌کاران‌شان در سحرگاه روز 25 اردیبهشت سال جاری توسط مامورین اطلاعات دست‌گیر شدند ، باورش سخت است که ده ماه را بی وجود تو سپری کرد‌ه‌ایم. بدون شوخی‌ها و خنده‌های‌ات، بدون آغوش پر محبت‌ات و بدون صدای گرم‌ات.

وجود تو همیشه خانه را پر از آرامش و امنیت می‌کرد و حال که نیستی تنها منبع آرامش‌مان خاطرات شیرین‌ات است و اطمینان به این که خداوند در همه حال پشتیبان‌ات خواهد بود.

سحرگاه 25 اردیبهشت بود که برای دستگیری‌ات آمدند. از آن روز فقط لب‌خندهای تو را به یاد دارم که ما رابه آرامش دعوت می ‌کرد و چشمان پر اشک مارثا – خواهرم – و نگاه نگران و پر از عشق مادر را و پیوند، برادر 12 ساله‌ام، که تو را محکم در آغوش می‌فشرد زیرا می‌دانست تا مدتی از بازی با تو و بودن در کنارت محروم خواهد بود. چقدر سخت است دوازده سال بیش‌تر نداشته باشی و شاهد این باشی که پدرت بی‌هیچ گناهی به زندان می‌افتد. اما او درک می‌کند چون خود به او آموخته‌یی که شرط به دست آوردن چیزهای با ارزش، فداکاری و از خود گذشته‌گی است.

پدر عزیزم، می‌دانیم تنها بهانه‌ی این بی‌عدالتی عضویت‌ات در هیات مدیره‌ی جامعه‌ی بهایی ایران بود‌، جامعه‌یی که در تلاش است با وجود همه‌ی محرومیت‌ها و تضییقات زنده بماند و به رشد خود ادامه دهد.

در این چند ماه از نسبت دادن هیچ تهمت ناروایی به شما عزیزان فروگذاری نشد ، و من آرزو می‌کردم که ای کاش قلم توانایی داشتم تا بتوانم از شما دفاع کنم یا صدایی که بتوانم بی گناهی‌تان را فریاد بزنم.

در جریان اقدامات‌مان برای اثبات مظلومیت‌ و احقاق حقوق شما در بسیاری موارد به بن‌بست می‌رسیدیم. بسیاری از مسئولین حتا حاضر نبودند ما را ملاقات کنند و گاهی این احساس به ما دست می‌داد که هیچ‌کس در جهت پشتیبانی از حق و حقیقت از منافع خود چشم‌پوشی نخواهد کرد.

در این میان کسانی بودند که ما را به گرمی می‌پذیرفتند و امیدواری می‌دادند و متعهد می‌شدند که در کمک به ما از هیچ تلاشی اهمال نخواهند کرد و نیز گاه‌گاهی خبر حمایتِ اقشار مختلف از شما بود که می‌گفت فراموش نشده‌اید و هنوز هم مردمانی منصف در سراسر دنیا هستند که جنسِ بی‌گناهیتان را می‌شناسند و دلیل زندانی شدن‌تان فقط برای ما نیست که چون روز روشن است.

فکر کردن به تو و آن‌چه طی این ده ماه متحمل شده‌یی قلب‌ام را آکنده از اندوه و افتخار می‌کند.

نیاز شدیدم به بودنت، به راهنمایی هایت و به گپ‌های دوستانه‌مان را هیچ چیز جبران نمی‌کند اما به این دل خوشم که راهی را که انتخاب کرده‌ای راه خدمت به بشریت است و می‌دانم در این راه استقامت خواهی کرد.

به تو افتخار می‌کنم، به تو افتخار می‌کنم چون چرایی زندگی‌ات را یافته‌ای و چگونه‌گی‌اش را با سرافرازی متحملی، و به تو افتخار می ‌کنم چون وجودت و استقامت‌ات اثبات می‌کند که انسان و انسانیت زنده است و هنوز مردان و زنانی وجود دارند که برای آن‌چه با ارزش می‌انگارند تا پای جان ایستاده‌گی می‌کنند.

دختر کوچک‌ات
مأمن

۱۳۸۷-۱۲-۲۳

پاسخ یک بانوی بهائی به دادستان جمهوری اسلامی ایران

پاسخ یک بانوی بهائی به دادستان جمهوری اسلامی ایران

خانمی از هموطنان بهائی در نامه ای تأثر انگیز که با نثری ساده نوشته شده است قصه پر غصه زندگی خود و فرزندش را در جمهوری اسلامی روایت می کند. دادستان کل جمهوری اسلامی چندی پیش در مصاحبه با تلویزیون «پرس تی وی» که بازوی تبلیغاتی رژیم در خارج از کشور است خبرهای مربوط به آزار و اذیت بهائیان را تکذیب کرده و از جمله گفته بود: "بهائیان همچون دیگر اتباع کشور از همه امکانات کشور و حتی بیشتر از آن استفاده کرده اند و به عنوان شهروند جمهوری اسلامی وفق اصل سوم و فصل سوم قانون اساسی از حقوق مقرره برخوردارند!" ...

به نام خداوند بخشنده و مهربان

چند روز پیش چشمم به صحبت های جناب دری نجف آبادی در مورد بهائیان افتاد که ذکر کرده بودند:"...بلکه به عنوان یک انسان مورد احترام ما هستند و از همه امکانات کشور بر خوردار بوده اند.... و از همه امکانات کشور و حتی بیشتر استفاده کرده اند..."

حیرت و خشم و افسوس سراپای وجودم را در بر گرفت. تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده حرف های دلم را بگویم. در مورد معنای انسان و حقوقش، سالهاست که فکر می کنم و سالهاست که آرزو دارم روزی بیاید که همه انسان ها به حقوق واقعی خود که خداوند مقرر فرموده برسیم.

از کودکیم آغاز می کنم. نیک به یاد دارم که یازده ساله بودم که معلمم در مدرسه، هر روز مرا سر کلاس بلند می کرد و جلوی دیگر همکلاسی هایم اعتقاداتم را به تمسخر می گرفت، تهمت ها و افتراها وارد می ساخت و از بچه ها خواسته بود که با من حرف نزنند، بازی نکنند و راه نروند، که در غیر این صورت پنج نمره از امتحان ثلثشان کم خواهد شد. هنوز احساسات آن زمانم را فراموش نکرده ام که چگونه به تنهایی زنگ های تفریح در حیاط قدم میزدم و همه بچه ها در پی تحریکات آموزگارم که می بایست مظهر عشق و محبت میبود، همچون جذامی ها از من فرار میکردند و نمی دانستم علت این همه آزار و اذیت چیست؟ او سرودی ساخته بود که سر تا سر حرف زشت به پیامبر و مقدساتم را در بر داشت و آن را به بچه ها نیز آموخته بود و به یاد می آورم روزی را که وقتی وارد کلاس شدم هر چهل نفر با هم این سرود را خواندند و من که به شدت میگریستم هق هق کنان به سوی دفتر مدرسه دویدم تا شاید به خیال کودکیم از مدیر مدرسه دادخواهی کنم، اما افسوس که او حتی به اشکهای معصومی که بر گونه هایم سرازیر بود، ادنی توجهی نکرد و مرا از دفتر بیرون راند.

او بین بچه ها ردیه پخش کرده بود و هر جا که قدم می گذاشتم، دوستانم حرف هایی می زدند که فقط می خواستم فریاد بزنم و بگویم: دروغ است، حقیقت ندارد. اما چه کسی باور می کد؟ و زمانی که همچنان گریه کنان به خانه بازمی گشتم، پدرم قرآنی را که در کتابخانه مان قرار داشت باز مینمود و برایم از آیات الهی می خواند که خداوند یکتا به بشر مژده داده است که پیامبران رحمت می آیند، و اینکه بر طبق داستانهای قرآن چگونه در ابتدای هر دیانتی، پیامبران و نیز پیروانش مورد اذیت و آزار قرار می گیرند و آنها را به تمسخر می گیرند و من با شنیدن آن آیات الهی قلبم آرام می گرفت و با خود می اندیشیدم که آری تاریخ در حال تکرار است.

آنگاه مادرم با محبت و مهربانی مادرانه اش، غمهای درون سینه ام را که قطره قطره بر گونه هایم روان بود پاک میکرد و می گفت: دخترم به دوستانت اطلاعات اشتباه داده اند، برو دعا و نیایش کن و از خدا بخواه که آنها را ببخشد و معلمت را هدایت کند چه که اینها نمی دانند، و نمی دانند که نمی دانند. و من در آن حال نمی دانستم که چگونه می توانم برای کسانی که هر روز روح و روانم را رنج و عذاب می دهند دعا بخوانم و از خداوند برایشان طلب عفو و بخشش نمایم، اما به تدریج به امید روزی که تخم کینه و نفرت از روی این کره خاکی بخت برکند، این طرز تفکر و تربیت به یک فرهنگ در سراسر زندگیم مبدل شد.

پانزده ساله شدم. پر از شور و نشاط نوجوانی، زمانی که تازه می خواستم دنیایم را بشناسم، ابتدای انقلاب بود و آتش سوزی های خانه های بهائیان در شهر من شیراز آغاز شد. مردم شیراز، شهرشعر و گل و بلبل، شهر سعدی و حافظ، در اثر تحریکات آیات اعظام و علمای اعلام به منازل بهائیان هجوم می آوردند، ابتدا وسایل را غارت کرده و سپس خانه ها را به آتش می کشیدند. بهائیان بسیاری از روستاهای اطراف از ترس جان ، خانه و کاشانه را رها کرده و به شیراز آمده بودند. حظیرة القدس (محل امور اداری بهائیان) مملو از بهائیانی بود که بی خانمان و سرگردان بودند. دختران فامیل ما که در یکی از دهات اطراف زندگی می کردند، می گفتند که از بلند گوی مسجد مرتب اعلام می کنند که بهائی ها را گرفته و به مسجد تحویل دهید و در صورتی که حاضر نشوند که مسلمان شوند به نوامیسشان تعرض کنید و آن نگون بختها هم چاره را تنها در فرار از قریه آبا اجدادی دیده بودند.

تا مدتی ما هر روز صبح به اتفاق آنها خانه را از ترس هجوم مردم، ترک کرده و تا پاسی از شب در کوچه و خیابان سرگردان بودیم و شبها نیز با کفش و چادر می خوابیدیم که در صورت هجوم مردم، برای فرار آمادگی داشته باشیم.دیدن منازل سوخته دوستانم و غارت اموالشان، قلب هر انسان منصفی را به درد می آورد. چه روزهای طولانی که با ناامیدی و ترس و دلهره به شب رساندیم و چه شبها که از اضطراب دیده بر هم نمی نهادیم.

پس از پیروزی انقلاب اولین اقدام علما، تخریب خانه حضرت باب، پیامبر ایرانی، قائم آل محمد (ص) که مردم برای آمدنش روزها و شبها دعا میکردند، در شیراز بود. به یاد دارم که برق و آب خانه های اطراف آن محل را که همۀ صاحبان آنها بهائی بودند را به مدت شش ماه قطع کردند تا آنها خانه را ترک کنند ولی هنگامی که با مقاومت صاحبان خانه رو به رو شدند، وسایلشان را به خیابان ریختند و خانه ها را با بولدزر صاف نمودند. زمانی که به محل خانۀ مولایم می رفتم و آنجا را تلی از خاک می دیدم اشک از دیدگانم روان می شد و از خود می پرسیدم: اگر کسی خانۀ دیگر پیامبران را ویران کند با او چه می کنند؟

اقدام بعدی دولت جمهوری اسلامی که امروز مدعی است که بهائیان از احترام و امکانات ویژه ای برخوردارند، اخراج دست جمعی بهائیان به دلیل اعتقادشان بود. مادر و پدرم که هر دو سالیان بسیاری با صداقت تمام به میهن خود خدمت کرده بودند، از کارشان اخراج شدند، تنها به این دلیل که بهائی بودند و خانواده کوچک ما ناگهان با درآمدی صفر مواجه شد. به یاد می آورم برادر کوچکم که دوازده سال بیش نداشت، برای بدست آوردن کمی پول به بازار می رفت، نخ و سوزن میخرید و پس از مدرسه در خیابانهای شهر شیراز دست فروشی می کرد تا شاید بتواند پول توجیبی برای خرج مدرسۀ خودش، من و خواهرم را فراهم کند. و گاهی تعریف میکرد تا یکی از دوستانش را می بیند، از شرم و خجالت پشت درختی پنهان می شود.

پدرم که هیچ گاه شغل آزاد نداشت با سرمایه ای هیچ شروع به خرید و فروش نمود و با توکل به خدا امور روزانه مان را گذراندیم. در خیابانهای شیراز کم نبودند از دکترها، مهندسان و دیگر اشخاص تحصیل کرده بهائی که برای امرار معاش سبزی، هندوانه و صابون میفروختند. اما چیزی که توجه مرا جلب می کرد سرور حقیقی در چهره شان بود که نشانی از آتش عشق در قلوبشان بود.

تمام اموال عمومی بهائیان ایران از جمله حظیرة القدس ها و گلستان های جاوید (قبرستانها) را در سطح کشور مصادره نمودند. جالب بود که بعد از چندی که بهائیان قبرستان نداشتند و در قبرستانهای عمومی نیز اجازۀ دفن نمی دادند، به اعتراض، رفتگان خود را رو به روی شهرداری می گذاشتند و می گفتند: خودتان بگوئید با این اجساد چه کنیم؟

هفده ساله بودم که دائی مهربانم را گرفتار و پس از چند ماه اعدام کردند و آپارتمان آنها را مصادره نمودند. چه روزها و چه شبها که زن دائیم پشت در آپارتمانشان زندگی می کرد.من در آن سالهای سخت، به خوبی درس می خواندم و در بهترین دبیرستان شیراز با امتحان ورودی در رشته ریاضی پذیرفته شده بودم به امیدی که وارد دانشگاه شوم و با تحصیل علم، فرد مفیدی برای جامعه باشم. اما افسوس که تمامی دانشجویان و استادان بهائی را به جرم عقیده از دانشگاهها اخراج نمودند و من دانستم که تحصیل علوم عالی در کشورم آرزوئی محال خواهد بود. چندی بعد اسامی هم کلاسی هایم که همگی بدون استثناء در دانشگاهها و مراکز علوم عالی شیراز پذیرفته شده بودند را در روزنامه خواندم، تنها نام من در میان آنها نبود. اما خدا را به شهادت می گیرم که در آن لحظه احساسی از افتخار سراپای وجودم را فرا گرفت، چرا که میدانستم این گذشت و فداکاری را در راه باورها و اعتقاداتم که ایجاد و گسترش صلح و محبت در بین ابناء بشر است، انجام داده ام.

چند سال اول انقلاب فقط خبر از گرفتاری و شهادت دوستان، مصادره منازل و اموال بسیاری از بهائیان بود. در آن روزها مرتب به خانه بهائیان هجوم برده و افراد را روانه زندانها می کردند و در یکی از شبها نیز نوبت به من رسید. البته من تنها نبودم و با تعداد دیگری از خانمهای بهائی و تعداد کثیری از دختران جوان که به خاطر فعالیتهای سیاسی گرفتار شده بودند، در یک بند بودیم. از خود می پرسیدم: آخر جرم من چیست که در عنفوان جوانی باید در بند و زندان باشم؟ شاید جرم من اعتقاد به یکتایی یزدان پاک، جرم من باور به یگانگی نوع بشر از هر رنگ، نژاد، عقیده و مذهب، جرم من اعتقاد به عالم بعد و ترقی روح انسانها در سایۀ محبت الهی، جرم من اعتقاد به تعلیم و تربیت برای همه انسانها، جرم من اعتقاد به صلح، جرم من اعتقاد به خدمت به بشریت، جرم من اعتقاد به تساوی حقوق زن و مرد و جرم من عشق ورزیدن به انسانها بود.

در آن سال تمامی دانش آموزان بهائی از دبستان تا دبیرستان را از کل کشور اخراج کردند و خواهرم از پشت میله های زندان گفت که اخراج شده و مجبور است دروس را در منزل و امتحان را به صورت متفرقه بگذراند. گرچه پس از گذشت یکی دو سال با اعتراض سازمان ملل کم کم دبستانی ها و سپس بقیه را به مدارس راه دادند، اما اجازۀ تحصیل در سطح دانشگاهی هرگز به جوانان بهائی داده نشد. باری، دادگاه من به مدت چهارده دقیقه بدون حضور وکیل صورت گرفت و صحبت قاضی پس از حرفهای زشت بسیار به خودم و اعتقاداتم در این جمله خلاصه می شد که اسلام می خواهی یا اعدام؟ و وقتی که گفتم که بهائی هستم و اسلام را قبول دارم، حکم زندان من صادر کرد که البته این حکم را برای تمام بهائیان صادر کرده بود ولی حدود بیست نفر ،از جمله دختری شانزده ساله بنام مونا محمودی نژاد اعدام شدند .

من در اوج جوانی به جای شادی و لذت بردن از زندگی با تجربۀ مرگ دوستانم، محرومیت از آزادی و تحصیل، غم و غصۀ دوستان اخراجی و بچه های دور از درس و مدرسه و فقر و بیکاری رو به رو شدم.در آن سالها بهائیان در ایران ممنوع الخروج بودند و من شاهد مرگ فرزند سه ساله یکی از دوستانم بودم که به دلیل بیماری و عدم اجازه برای خروج از کشور به جهت درمان واقع شد.

برادرم به خدمت سربازی رفت و او را به دلیل همان جرائمی که من داشتم به بدترین نقطۀ کشور فرستادند، اما او صادقانه به کشورش خدمت نمود و به عنوان سرباز نمونه شناخته شد.
چند سال بعد ازدواج نمودم. همسرم که یک دانشجوی اخراجی بهائی بود، در یک کارگاه کوچک، کارگری می کرد. حقوق بازنشستگی پدر شوهرم را به علت اعتقاد به دیانت بهائی قطع کرده بودند و حالا او در آن سن و سال برای تهیۀ یک لقمه نان تا آخر شب به کار مشغول بود.

بهائیان که به علم و دانایی اهمیت بسیاری می دهند و تحصیل علم یکی از فرائض دینی آنهاست، پس از اخراج از دانشگاهها با کمک استادان اخراجی، دانشگاه خانگی تاسیس کردند یعنی در خانه ها جمع شده و به تحصیل علم می پرداختند اما همین را هم دولت نتوانست تحمل کند و در یکی از روزهای پائیز سال هفتاد هفت با هجوم به خانه ها، تمام کامپیوترها و کتابها و دیگر اوراق دانشجویان را برد، استادان را زندانی ساخت و وسایل منازل و حتی خود منازل را مصادره کرد.

پس از سالها با فشار سازمان ملل، جمهوری اسلامی پذیرفت که بهائیان در کنکور سراسری شرکت کنند. سال اول حدود هشتصد نفر با رتبه های خوب قبول شدند اما اجازۀ انتخاب رشته به آنها داده نشد. سال بعد فرزند من هم جزء شرکت کنندگان در کنکور سراسری بود که قبول هم شد اما پس ورود به دانشگاه بی سر و صدا یکی یکی را اخراج نمودند از جمله او در ترم دوم بود. و وقتی از مدیر دانشگاه برگه ای مبنی بر دلیل اخراجش را خواسته بود؛ او با تعجب گفته بود : می خواهید باز به سازمان ملل شکایت کنید؟ چند نفر از دوستانش به دیوان عدالت اداری شکایت کردند، آنها هم در پاسخ گفتند که فقط اقلیت های رسمی می توانند وارد دانشگاه شوند. و از سال بعد نیز جوانان بهائی در کنکور شرکت نمودند اما در هنگام اعلام نتایج برای آنها نقص پرونده ثبت کرده و بدین ترتیب آنها را از ورود به دانشگاه محروم کردند.

این تنها درد دل یک زن ایرانی بهائی است که خانه دار است و تمامی حقوق انسانیش را زیر پا گذاشته شده، مطمئناً پای درد دل هر ایرانی بهائی بنشینید از این داستانها فراوان دارند.سلب حقوق انسانی تا کی باید برای من و دیگر ایرانیان دگراندیش ادامه پیدا کند؟ حق بهره مند شدن از محبت دوستان و جامعه ایرانی که می بایست از کودکی، همچون هر کودک ایرانی دیگر، از عشقشان نصیب میبردم اما مرا نجس خواندند و به دیگران القا نمودند که با من دوستی نباید کرد، در حالی که من نیز آفریدۀ همان آفریدگاری هستم که آفرینندۀ همۀ کائنات است و البته هرگز کسی را نجس نمی آفریند. وقتی من با تمام وجودم حضور خداوند را در قلبم، در فکرم و در تمام لحظه به لحظۀ زندگیم احساس می کنم، او را می پرستم و به یکتا ئیش شهادت می دهم و ایمان دارم ، به همه القا نمودند که من خدا را نمی پرستم و در عوض انسانی بنام بهاءالله را می پرستم و خدایش می دانم، در صورتی آثارش مملو از وصف خدا و اعتراف به عظمت و بزرگی اوست. حضرت بهاءالله می فرماید: خوشبختی و بدبختی انسان در نزدیکی و دوری از خداست. پس هیچگاه مسرور نشود مگر هنگامی که به او تقرب جوید و هیچگاه محزون نگردد مگر هنگامی که از او دور ماند.

هنگامی که در خانواده و دیانتم، طبق این بیان حضرت بهاءالله که: "ذره ای از عفت و عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت و دریای معرفت است" و مرا به وقار و عفت امر کرده اند و من در همه حال و همواره به این امر پای بند بوده و هستم، مرا به بی عفتی متهم نمودند و افترا بستند که می توانم با پدر و یا برادرم ازدواج کنم و با این حربه به ناجوامردانه ترین نحو محبت مرا از قلب مهربان مردم سرزمینم بیرون کردند.

من که کشورم را مقدس می خوانم و طبق اعتقادم خیانت به مملکتم را گناه نابخشودنی می دانم و فکر و ذکرم خدمت به میهنم است، را به جاسوسی متهم ساخته و فردی خود فروخته و تحت نفوذ صهیونیست ها، انگلیسی ها، روس ها و یا آمریکائی ها کردند.در روزنامه ها و جراید، در رادیو و تلویزونها و بر سر منابر هر تهمتی بود روا داشتند و هر چه خواستند گفتند، اما دریغ از یک لحظه که اجازه دهند در مقابل این موج افترائات و اتهامات ناروا، از خود دفاع کنم و با منطق و دلیل به هم میهنانم نشان دهم که تمامی این افترائات از اصل و پایه دروغهایی است که عده ای از ترس از دست دادن مقام و مریدان خود، به بهائیان نسبت داده اند. جالبتر آنکه اگر حتی در منزلم در مورد این افترائات به دوستانم توضیح دهم و روشنگری کنم، به اتهام و جرم تبلیغ علیه نظام، گرفتار و به زندان خواهند افکند.

زمانی که باورم اینست که "با جمیع اهل عالم به کمال محبت رفتار نمائید" و یا اینکه " امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع بشر قیام نماید" و قصدم خدمت و محبت به هموطنانم است و تا جایی در توانم باشد می خواهم از گرفتاریها و مشکلات آنها بکاهم و با محبت به درد دل آنها گوش می کنم، مرا به ریاکاری متهم می کنند و به همه می گویند که او به کار خوب فقط تظاهر می کند تا شما را فریب دهد و به این ترتیب ُمهر نادانی و نداشتن خرد و اندیشه به همه آنها می زنند، در آن زمان وجودم از غم و اندوه لبالب می شود و از خود می پرسم: اگر رفتار خالصانه انسان را هم زیر سوال ببرند، پس دیگر جه باید کرد؟

من حتی نتواستم پس از آزادی از زندان بر سر خاک دوستانم بروم که آنها را بدون کفن و دفن، با لباس پس از به دار آویختن به خاک سپرده بودند، و از غم دوری آنها اشک بریزم و بر مزارشان دعا بخوانم زیرا گلستان جاوید را پس از تخریب و به آتش کشیدن درختانش، به عده ای اجاره داده بودند تا در آن کار کنند و سپس زمین هایش را قطعه قطعه فروختند و مردم در آن آپارتمان ساختند.

هم اکنون که شاهد موج جدیدی از گرفتاریهای هر روزه بهائیان به دلایل واهی، پخش ردیه ها در بین مردم، تهیه برنامه هایی بر ضد جامعۀ بهائی و اعتقاداتشان در رادیو و تلویزیون، نوشتن مطالبی سرتاسر افترا و دروغ در روزنامه ها، خراب کردن قبرستانها، ندادن جواز کسب و اخلال در کارشان، آزار و اذیت دائمی دانش آموزان، انداختن کوکتل مولوتف به داخل منازلشان، به آتش کشیدن ماشین و مغازه و خانه که اسناد همه موجود است و قابل انکار نیست، هستم و با توجه به آنچه در دوران حیات خویش شاهد آن بوده ام جملات زیر برایم بسیار نامفهوم است:

"...بلکه به عنوان یک انسان مورد احترام ما هستند و از همه امکانات کشور بر خوردار بوده اند...و از همه امکانات کشور و حتی بیشتر استفاده کرده اند....."

از شما خواهش می کنم بر سرنماز و در خلوت خودتان، به عنوان یک شهروند ایرانی به قضاوت بنشینید زیرا همه ما پس از چند صباحی زندگی در این دنیای فانی در پیشگاه عدل الهی حاضر خواهیم شد و پاسخگوی گفتار، افکار و اعمالمان خواهیم بود. به امید آنروز که همه ما ایرانیان دست در دست یکدیگر برای آبادانی کشور مقدّسمان، قیامی عاشقانه بنمائیم.

لینک مطلب: http://www.khandaniha.eu/items.php?id=694

۱۳۸۷-۱۲-۱۵

رنجنامه دانشجوی بهائی اخراج شده از دانشگاه تبریز

رنجنامه دانشجوی بهائی اخراج شده از دانشگاه تبریز
یک علامت سوال بزرگ دیگر !

حدود ساعت11 صبح یکی از روزهای پایانی ماه شهریورسال 1387 برادرم که خود به علت بهائی بودن از دانشگاه اخراج شده است با من تماس گرفت و گفت که با توجه به انتخاب رشته ام توانسته ام در دانشگاه صنعتی سهند تبریز در رشته مهندسی پزشکی قبول شوم.

در پوست خود نمی گنجیدم و بسیار خوشحال بودم چون می توانستم در یک دانشگاه دولتی به تحصیل ادامه دهم و فردی مفید و خادم جهت زادگاهم باشم . به شرایط ثبت نام مندرج در سایت دانشگاه رجوع نموده و براساس ضوابط و قوانین مربوط در روز معین و خواسته شده در دانشگاه حاضر شدم . در فرم ثبت نام دین من نیز از من پرسیده شده بود که به علت گزینه ای بودن فرم در قسمت سایر ادیان علامت زدم.

ثبت نام بدون هیچ مشکلی انجام شد و به عنوان دانشجوی ترم اول شناخته شدم . از اینکه می -توانستم در کنار افرادی با افکار متفاوت از همه جای ایران به خواندن درس در دانشگاه بپردازم احساس مثبت وخوبی داشتم .تا اینکه دانشگاه اقدام به صدور کارت دانشجوئی در دانشگاه کرد و من هم مثل همه دیگر دانشجویان منتظر صدور کارت خود شدم . پس از مدتی متوجه شدم که تمام دانشجویان کارت دانشجوئی خود را دریافت کرده و من هنوز موفق به گرفتن آن نشده ام . به مسئولان مراجعه کردم و آنان ابراز داشتند که دلیل آن را نمی دانند ولی به من قول پی گیری دادند و ابراز داشتند که مشکلی برای من پیش نخواهد آمد و می توانم بدون کارت دانشجوئی امتحاناتم را بدهم.

با وجود تمامی این موارد امتحان های ترم اول را آغازکردم و خدا را شکرنمودم که توانسته ام ترم اول را به پایان برسانم.

ترم اول سپری شد و زمان انتخاب واحد برای ترم دوم رسید . من هم مثل دیگر دانشجویان روال انتخاب واحد را طی نمودم و وارد ترم دوم شدم . از اولین روز ترم دوم وقتی به سایت دانشگاه رجوع کردم اطلاعات مربوط به دروس من درسایت دانشگاه وجود نداشت و این موضوع به منزله این بود که نمی توانم در کلاس ها شرکت کنم و نمی توانم مثل تمامی دیگر دانشجویان روال عادی ترم دوم را طی کنم . چندین بار با مسئولان دانشگاه تماس گرفتم و آنها ابراز بی اطلاعی نموده و مرا امیدوار نمودند که شما نیز مثل دیگر دانشجویان به درسهایتان ادامه خواهید داد . تا اینکه امروز 13 اسفند ماه سال 1387 حتی مشخصات من در سایت محو شده و هنگامی که می خواستم وارد سایت شوم با این پیام روبرو شدم که "این کاربرغیر فعال شده" . درپی دیدن این پیغام با دانشگاه تماس گرفتم و بعد از چندین ساعت بالاخره خانم چراغی مسئول دفتر و مدیریت دانشگاه جواب تلفن را داد و به من گفت که سازمان سنجش نام شما را از لیست سایت حذف نموده و امکان پی گیری تنها از طریق این مرجع امکان پذیر است وقتی خواستار دلیل یا برهان برای این اقدام شدم تلفن را قطع کرد و دیگر جواب من را ندادند .

به راستی این اقدام پایان داستان تحصیل من است ؟ یک جوان ایرانی بهائی بدون امکان ادامه تحصیل مثل هزاران جوان بهائی دیگر ؟ اینکه من بدون هیچ دلیل و مدرکی از دانشگاه اخراج شده ام با یک دنیا آرزو و یک مرجع به نام سازمان سنجش که ظاهرا باید فقط کارش سنجش توانائی افراد در ورود به دانشگاه باشد و نه بستن پنجره سایت به روی قبول شدگان دانشگاه ؟ پاسخ وجدان آنها و شما به من چیست ؟ چون اعتقاد من متفاوت است نمی توانم از حق ادامه تحصیل در کشور خود برخوردار شوم ؟ دانشجویانی که در این دانشگاه تحصیل می کنند با شنیدن این خبر چه عکس العملی نشان خواهند داد ؟ آیا به جای سینا دانا دانشجوی ترم دوم با یک علامت سوال بزرگ روبرو خواهند شد ؟ ویا با قطع گفتگو به راحتی قطع یک تماس تلفنی همه چیز را تمام شده خواهند انگاشت ؟ مغزهای جستجو گر جوانان پاسخ همه این سوالات را خواهند یافت حتی اگر پاسخی داده نشود !

سینا دانا (یکی از سه دانشجوی اخراجی از دانشگاه سهند)

برای چه کسی باید دعا کرد؟

برای چه کسی باید دعا کرد؟
بهروز جبّاری

این روز ها در نقاط مختلف جهان جوامع بهائی که متشکل از ملیّت ها و اقوام مختلف هستند بنا به دستور مرکز جهانی خود برای بهبود اوضاع ایران کشوری که محل ظهور دیانتشان است به دعا مشغولند ومن مانده ام متحیّر که برای چه کسی باید دعا کرد؟

**برای کسانی که مهرورزی را برنامه کارشان قرار دادند ولی با توسّل به دروغ واتّهاماتی واهی وناجوانمردانه انواع ظلم ها را به گروه ها یی از هموطنان خود روا میدارند وعده ای از آنان را بدون اجازه ملاقات با وکیل ماه ها در زندان نگاه میدارند ویا کسانی که با شهامت و بردباری فشارهای زندان را تحمل میکنند ومنکر اعتقات خویش نمی شوند وکینه کسی را بدل نمیگیرند چه که معتقدند "سیاست الهی مهربانی به جمیع بشراست بدون استثناء"

**برای معلّمی که درسرکلاس درس با حربه دروغ وافتراء غیر انسانی ترین اعمال را به جامعه بهائی نسبت میدهد ویا شاگرد بهائی حاضر درکلاس که اجازه حرف زدن و دفاع ندارد واز شدّت ناراحتی آرام آرام اشک میریزد.

**برای کسانی که به تخریب قبرستانهای بهائی می پردازند وآن را خدمت به دیانتشان می پندارند ویا کسانی که ناظر تخریب قبرهای هم کیشان خود ویا افراد خانواده خود میباشند واز مسیر انسانیت و اخلاق بهائی که مامور به آن هستند انحراف نمی جویند.

**برای کسانی که با ادعای داشتن برنامه مهر ورزی از ورود جوانان بهائی به دانشگاه جلوگیری میکنند ویا جوانان مستعد وعلاقمندی که اجازه ورود به دانشگاه نمی یابند ولی حاضر نیستند درمقابل فرم مربوطه بجای دین خود، دین دیگری را ذکر کنند زیرا معتقد به انکار عقیده نیستند ولو اینکه منافعشان ایجاب نماید. (تقیّه نمی کنند)

**برای افرادی که همه روزه در نشریات ووسائل ارتباط جمعی با توسّل به حربه دروغ وافتراء ودادن نسبت های ناروا به اشاعه نفرت نسبت به هم وطنان بهائی خود و بطور کلی افراد بیگناه می پردازند ویا کسانی که اتّهامات را می شنوند واجازه دادن توضیح و دفاع برخلاف همه موازین قانونی واخلاقی در نشریّات مذکور ندارند ومعتقدند که "سرانجام نور صداقت بر ظلمت کذب فائق آیدوشمس حقیقت ابرهای تیره فریب را زائل سازد"

**برای کسانی که به خانه های افراد جامعه بهائی حمله میکنند و به ضبط و مصادره اموالشان می پردازند ویا صاحبان و ساکنین این خانه ها که فشار ها را تحمّل میکنند وبه فکر انتقام جوئی ومقابله به مثل نمی افتند. زیرا معتقدند "ضرب و شتم و جنگ و جدال و قتل و غارت کار درنده های بیشه ظلم ونادانی است اهل حق از جمیع آن مقدّس و مبرّا"

** و بطور کلی برای کسانی که همه روزه به نام دفاع از دین مرتکب اعمال غیر اخلاقی وجنایت میشوند وباید روزی در پیشگاه عدل الهی جوابگو باشند ویا افرادی که مورد تجاوز و بیعدالتی آنان قرار میگیرند ولی همچنان به اصول اخلاقی وانسانی معتقد باقی می مانند. زیرا تحت تأثیر این تعلیم اند که: "مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است آن را سبب عداوت واختلاف منمائید"

**برای کسانی که شب به منزل طبیبی خدمتگزار مراجعه میکنند واو را به بهانه بردن سر مریض ازخانه خارج میکنند و با هشتاد ضربه چاقو به قتل میرسانند وبعد از انقلاب به جنایت خویش اعتراف میکنند و به پاس این خدمت!مورد تشویق وعنایت قرار میگیرند و یکی از آنان به دریافت لقب آیت الله مفتخر میگردد ویا آن طبیب خدمتگزار که از استراحت خویش چشم می پوشد و برای مداوای مریض از خانه خارج میشود و کشته میشود. (داستان کشتن دکتر برجیس در کاشان قبل از انقلاب)

**برای کسانی که چندین نفر از جمله پیرمرد ۸۵ ساله ای را در یکی از دهات یزد به اتهام جاسوسی میکشند ویا آن پیر مرد که از دیانتش تبری نمی جوید وبا نهایت شهامت مرگ را به عدم صداقت ترجیح میدهد.

**برای کسانی که صد ها نفر را به دلیل اعتقادات دینی بدون محاکمه کشتند و دراکثر موارد محل مزار شان را مخفی نگه داشتند ویا بزرگانی چون پرفسور منوچهر حکیم، دکتر مسیح فرهنگی، دکتر حسین نجی و دکتر فرامرز سمندری که مظهر انسانیّت وخدمت به مردم بودند وعمری را به نیکنامی درمیان مردم زیستند وحاضر نشدند از مسیر صداقت وانسانیت خارج شوند و کشته شدند.

ای جان به فدای آنکه پیش دشمن
تسلیم نمود جان و تسلیم نشد

** برای کسانی که به حل مشکلات جامعه خویش نمی اندیشند تا فرقه هائی از آنان با انجام اعمال تروریستی به کشتار یکدیگراقدام ننمایند ولی در عوض تمام فکر وانرژی خود را صرف این مسئله میکنند که باچه ترفند هائی به آزار واذیّت و بدنام کردن گروه های دیگر جامعه بپردازند و یا گروه های بی آزاری که مورد ایذاء واذیّت آنان قرار میگیرند و به اصول اخلاقی دیانتشان پای بند باقی میمانند.

**برای کسانی که برای جاه ومقام و جمع آوری مال و منال همه روزه به انجام اعمال غیر انسانی و ظلم وستم مشغولند یا کسانی که برای چندروزه حیات آنقدر ارزش قائل نیستند تا به انجام اعمال خلاف اخلاق بپردازند وبا تحمل انواع سختی ها از مسیر اعتقادی خویش که خدمت به نوع بشر ومحبت است منحرف نمی شوند.

**برای کسانی که اماکن مقدسّه ومورد احترام گروه های دیگر دینی ومخصوصاً بهائیان را خراب میکنند ویا صاحبان وعلاقمندان به این اماکن که ناظر هستند وبرای بدکاران دعا میکنند .

وسرانجام باید برای ظالمین و بدکاران دعا کرد تا درپیشگاه عدل خداوندی بیش از این شرمسار نباشند و یا مظلومینی که چون به انسانیّت و اخلاق دل بسته اند مورد عنایت الهی هستند.برای چه کسی باید دعا کرد ؟

به نظر میرسد که بدکاران وظالمین که به رحمت الهی محتاج ترند بیشتر نیازمند دعا هستند تا کسانی که پا از دائره اخلاق وانسانیّت بیرون نمی گذارند و با ایمان به حق"ظلمت جور وجفا را به نور حب ووفا زائل مینمایند."

هوالله
ای پروردگار این عالم ظلمانی را جهان انوار فرما و مظاهر شیطانی را ابرار و اخیارکن ابر رحمت بلند فرما و باران موهبت ببار و نسیم جان پرور بوزان وانوار شمس حقیقت ساطع فرما تا این گیاه پژمرده طراوت و لطافت یابد ودرختان بی برگ وشکوفه سبز وخرّم گردد. کوران بینا شوند وکران شنوا گردند. نادانان دانا گردند. وجاهلان واقف اسرار یزدان شوند. توئی مقتدر و مقدّر و مصوّر و مهربان انک انت العزیزالکریم المنّان. ع ع

هوالله
ای پروردگار مهربان این نفوس ندای ملکوت شنیدند وانوار شمس حقیقت دیدند و در فضای جانفزای محبت پریدند عاشقان روی تواند و منجذبان خوی تو وآرزومند کوی تو ومتوجّه به سوی تو وتشنه جوی تو ومشغول به گفتگوی تو توئی دهنده و بخشنده و مهربان . ع ع

لینک مطلب:

هم صدائیم...

هم صدائیم
(02.28.09) (10.12.87)

نامۀ سرگشادۀ «ما شرمگینیم» را خواندیم و صدایتان را به گوش جان شنیدیم و همدلانه میگوئیم:

درود ما به آزاده زنان و آزاد مردان، فرزانه اندیشان و فرهیختگان، روشنفکران و پاره تنان ایرانی

برخود می بالیم که از مرز و بوم دلیران و کوروش ضمیرانی هستیم که علیرغم فراز و نشیب های ناشی از تعصب و تقلید پیوسته پیشگامانِ برافراشتنِ پرچم یگانگی و همدلی اند.

برخود شرمگینیم اگر خواستار شرمندگی عزیزان و هموطنان خویش باشیم.

برخود نبخشائیم آنگاه که گرد نفرت و بیگانگی از خواهران و برادران مان را در دل جای دهیم.

برخود میدانیم که بذر یگانگی را در دل یک یک هموطنان خود، از هر قوم و نژاد و مذهب و گرایشی که باشند، عاشقانه بکاریم.

برخود مسروریم که از زخمهای شخم ۱۶۰ ساله بر زمینِ سینه هایمان سنبلات رنگارنگ همبستگی و محبت سر برزده است.

برخود می جوشیم آنگاه که گرمای صمیمیت و یکرنگیِ آزاداندیشان را بر دلِ شکسته ازسرخوردگی ها حس می کنیم.

برخود بایسته می دانیم که اگرچه دستمان از حقوق حقۀ انسانی مان درخانۀ خود کوتاه است، اما از پایداری نایستیم و راه سربلندیِ وطن عزیزمان و عالم هستی را با دل و جان هموار سازیم.

برخود شایسته می دانیم که دست دردست اهالی دیارمان برنهیم و سربلندی و سرفرازیِ خانۀ پدری را، که تمامی بهائیان گیتی مقدسش می دانند، آباد سازیم.

بر سر شک نداریم،
بر دل تردید روا نمی داریم،
و بر پاهایمان سستی راه نمی دهیم، که
«همه بارِ یک داریم و برگ یک شاخسار»

منصور تأئید: کارگردان، نویسنده و بازیگر تئاتر

۱۳۸۷-۱۲-۱۴

مقاومت در مقابل نواندیشی دینی

مقاومت در مقابل نواندیشی دینی
حوریوش رحمانی

اتهامات وارده بر هفت نفر مسئولان جامعه بهائی ایران از ناحیۀ دادستان کل دولت جمهوری اسلامی پس از نه ماه که از بازداشت غیرمنتظرۀ این گروه می‌گذرد، تکان دهنده، ظالمانه و دروغ محض است. این هفت نفر به عنوان گروه "یاران" به امور روزمره جامعه بهائی ایران رسیدگی می نمودند و به هیچوجه فعالیت پنهانی نداشته‌اند، بلکه با اطلاع و تأئید خود دولت و شفاقیّت کامل فعالیت می‌کردند. لازم به توضیح است که در سال 1983 که دولت جمهوری اسلامی رسماً خواهان انحلال تشکیلات اداری جامعه بهائی شد، این جامعه بر طبق اصول اعتقادی خود که در هر کشوری که ساکن است باید مطیع قوانین و مقررات آن سرزمین باشد، در مقابل این تصمیم دولت، بدون هیچگونه مقاومتی و با حسن نیّت کامل، تمامی تشکیلات اداری خود را در سراسر ایران منحل نمود. مدتی پس از این انحلال، ناگزیر برای حل و فصل مسائل اجتماعی روزمره این جامعه سیصد هزار نفری مانند ازدواج، طلاق، دفن اموات، تعلیم و تربیت کودکان و سایر امور دینی و عبادتی با اطلاع و تأئید دولت، گروهی به نام "یاران" تشکیل شد که به اینگونه امور رسیدگی می نمود و از زمان تأسیس خود تا هنگام بازداشت، اعضای آن به طور مرتب با نهادهای دولتی در ارتباط بودند و در واقع از سوی نهادهای دولتی به عنوان نمایندگان جامعه بهائی شناخته می‌شدند.

در عین حال جامعۀ بهائی همچنان به طور پیوسته تحت فشار و از کلیه حقوق انسانی و شهروندی خود محروم بوده است که این روند در طی چند سال گذشته و بخصوص در ماه‌های اخیر به نهایت شدّت خود رسیده و با خشونت‌های‌ فراوانی در سراسر ایران همراه بوده است، شدّت این مظالم علیه این جامعه آرام و صلح دوست به حدّی است که توجه همۀ رسانه‌های گروهی و فعّالان حقوق بشر را در سراسر جهان جلب نموده است.

جمعی از ایرانیان آزاده و فرهیخته روا داشتن چنین ظلم عظیمی را نسبت به گروهی از هموطنان خود در سرزمینی که پرچمدار آزادی در جهان باستان و پاسدار اولین منشور حقوق بشر بوده است، دون شأن ایران و ایرانی دانسته و در مقام فرزندان خلف کورش کبیر، جوانمردانه با صدور بیانیه لب به اعتراض گشوده‌اند.

امّا اتهامات وارده بر "یاران" عبارتند از "جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدّسات مذهبی و تبلیغ علیه جمهوری اسلامی". در مورد اتهام "جاسوسی برای اسرائیل"، وجود مرکز بین المللی بهائی در خاک اسرائیل کنونی دست آویزی برای این تهمت گردیده است، حال آنکه این موضوع بارها از طرف جامعۀ بهائی توضیح داده شده که در نیمه قرن نوزدهم حضرت بهاءالله، مؤسس آئین بهائی، توسط حکومت قاجار و امپراطوری عثمانی با ظلم و جور فراوان و به طور مادام العمر به این منطقه که در خاک فلسطین و جزو امپراطوری عثمانی بود تبعید شد و سرانجام در همان محل دیده از جهان فرو بست و در نتیجه مقبره ایشان و دیگر رهبران این آئین در این سرزمین واقع شده است. به این ترتیب ملاحظه می‌شود که حدود هشتاد سال قبل از تأسیس کشور اسرائیل، مرکز جهانی دیانت بهائی در این سرزمین مستقر گردید که متأسفانه این وضع خود نتیجه مستقیم ظلم و ستمی است که از طرف دولت قاجار و روحانیون شیعه که ذهنیّتی کاملاً مشابه رژیم کنونی ایران داشتند بر بنیان گذار آئین بهائی تحمیل گردید. البته اگر زور و اجباری در کار نبود، ایشان و خانواده شان به هیچوجه حاضر نبودند وطن عزیز را ترک کنند و آوارۀ دیار شوند. شرح این وقایع در تاریخ ثبت گریده و اسناد معتبر تاریخی و احکام صادره از طرف دولت ایران و امپراطوری عثمانی که مؤیّد این تبعید است موجود می‌باشد و جای هیچ انکاری نیست.

در مورد اتهام "توهین به مقدّسات مذهبی"، باید گفت که هر کس با آئین بهائی و تعالیم آن اندکی آشنائی داشته باشد به خوبی می‌داند که یکی از تعالیم اصلی این آئین وحدت ادیان است. بهائیان بر طبق تعالیم خود پیامبران و کتب مقدسه همه ادیان و از جمله پیامبر اسلام و قرآن کریم را محترم می شمرند و توهین به آنها را توهین مستقیم به مقدّسات خود می‌دانند. توجّه خوانندگان گرامی را به مطالعه آثار مقدّسۀ این آئین جلب می‌نمائیم تا ملاحظه فرمایند که از حضرت محمد و ائمۀ اطهار با چه احترامی یاد شده و آیات قرآن در متن آثار بهائی با چه لحن محترمانه‌ای نقل گردیده است. البته خود مسئولین جمهوری اسلامی هم بر این حقیقت واقفند، چه که همه کتب و نوشته‌های بهائی را از همان اول انقلاب مصادره نموده و مطالعه کرده اند، ولی چه می‌توان کرد که این حضرات برای مبارزه با بهائیان به هر دروغی متوسلّ می‌شوند و لابد آن را نزد خودشان دروغ مصلحت آمیز توجیه می‌کنند!

در واقع بهائیان تنها گروهی هستند که در خارج از جهان اسلام از حقانیت اسلام دفاع می‌کنند و با تأسف باید گفت که به لحاظ تصویر موحشی که تندروهای مذهبی از اسلام در اذهان عمومی ترسیم نموده‌اند، امروزه دفاع از اسلام برای بهائیان که از همۀ ادیان دفاع می‌کنند چالشی به شمار می‌رود.

در مورد "تبلیغ علیه جمهوری اسلامی" لازم به تذکر است که بهائیان بر طبق تعالیم خود موظفند که در هر کشوری که ساکن هستند از دولت اطاعت نموده و به قوانین و مقررات آن مملکت احترام بگذارند. در این مورد فقط دو بیان از حضرت بهاءالله نقل می‌شود و قضاوت را به خوانندگان گرامی واگذار می‌کنیم:

حضرت بهاءالله در لوح بشارات می‌فرمایند: "این حزب در مملکت هر دولتی ساکن شوند باید به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند."

همچنین می‌فرمایند: "بر احدی جایز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد."(ص 270 جلد 3 امر و خلق)

امّا پرسشی که این روزها در رسانه‌های گروهی به طور مکرر مطرح می‌شود اینست که علت اینهمه مخالفت با جامعه بهائی چیست و چرا این اتهامات گوناگون علیه افراد این جامعه عنوان می‌شود؟ در پاسخگوئی به این پرسش باید اذعان نمود که مقاومت در مقابل اندیشه‌های نو در طول تاریخ، در همۀ جوامع همواره وجود داشته است. در حقیقت هر یک از ادیان بزرگ جهان از آغاز ظهور خود با چنین مقاومت‌هائی از ناحیه سنت گرایان و قشریونی که تاب تحمّل اندیشه‌های تازه را نداشته‌اند روبرو بوده و در اکثر موارد این مقاومت‌ها آنچنان شدّت یافته که به مبارزات خونینی منتهی گردیده است. اوراق تاریخ شاهدی است بر این مبارزات ناجوانمردانه که پی‌آمدهای اسف باری برای جامعۀ بشری داشته است. می‌توان گفت بارزترین نمونه این مبارزات در تاریخ ادیان مصلوب نمودن حضرت مسیح است. نواندیشی و نو آوری در علم نیز در جامعه متحجّر اروپا در قرون وسطی با مقاومت شدیدی روبرو بود که شاهد آن مبارزات اصحاب کلیسا با دانشمندانی چون گالیله است. البته به شهادت تاریخ هیچیک از این مبارزات موجب محو شدن آن افکار نو و سازنده نشده و در نهایت تمدّن بشری به مدد آن اندیشه‌ها به پیشرقت خود ادامه داده است.

جامعه بهائی در طول صد و پنجاه سال گذشته در ایران پیشرو نواندیشی و طرفدار اصولی مبتنی بر یگانگی نوع انسان، برابری حقوق زن و مرد، صلح جهانی، وحدت ادیان، برطرف نمودن فقر و هم آهنگی دین و علم بوده است و علیرغم همه فشارها، کشتارها و مصائبی که از سوی مرتجعین و متعصبین مذهبی بر این جامعه وارد شده همچنان با عزمی راسخ و قدمی استوار در این راه ایستادگی نموده است.

آئین بهائی آئینی خردگراست و دیدگاه نوینی ارائه می‌دهد که پاسخگوی نیازهای جهان امروز است. تعالیم عالی اخلاقی این آئین، بزرگداشت مقام انسان، خرافات زدائی، ارج نهادن بر خِرَد، تأکید بر تعلیم و تربیت وارائه اصولی جدید و انقلابی در جهت بهبود وضع جامعه در ابتدای ظهور این آئین همچون مغناطیسی موجب جذب قلوب روشنفکران، اصلاح طلبان مذهبی و جمعی از مردمان آزاده ایران گردید. استقبال پرشور مردم آزادی خواه از این آئین جدید در ایران قرن نوزدهم که عرصۀ خرافات، تعصبات و تحجّر فکری بود موجی از مخالفت شدید روحانیون قشری و عناصر مرتجع و کهنه پرست سنتی را برانگیخت. به این ترتیب از بدو پیدایش این جنبش، متعصبین مذهبی که تاب تحمل هیچگونه دگراندیشی را نداشتند و متأسفانه به عنوان روحانی و پیشوای دینی در جامعه ایرانی صاحب قدرت و نفوذ فراوان بودند با تمام قوا به مخالفت با آن برخاستند و با کمک حکومت و تحریک مردم عوام، با شدت و حدّت هر چه تمام تر به مبارزه با این آئین نوپا و کشتار و قلع و قمع پیروان بی‌دفاع آن پرداختند.

کسانی که از همان ابتدای شکل گیری جامعۀ بهائی در ایران به مبارزه با این جنبش پرداخته‌اند مانند همۀ عناصر متعصّبی که در هر جامعه به جنگ اندیشه‌های تازه می‌روند، به ترفندهای مختلفی متوّسل شده‌اند تا این آئین را در انظار مردم گمراه، ضد خدا، دشمن دین، منحرف، فاسد و وابسته به سیاست های خارجی قلمداد نمایند. ابتدا کوشیدند تا با بحث و مجادله و توسّل به آیات قرآن و احادیث و اصول اسلامی، این آئین را دروغین و مخالف مبانی و اصول اسلام معرفی نموده مردم مسلمان را از توجه به آن باز دارند. در مقابل، دانشمندان و فرهیختگان بهائی نیز که خود با مطالعۀ کامل و احاطه به آیات قرآن و احادیث اسلامی و تبحر در الهیات وعلوم دینی به این آئین پیوسته بودند و بعضی از آنان مانند آقا محمد قائنی ملقب به نبیل اکبر حتی به مقام اجتهاد رسیده و از شخصیّت بی نظیری چون شیخ مرتضی انصاری حکم اجتهاد گرفته بود و یا جناب ابوالفضائل گلپایگانی و دیگران با استناد به آیات قرآن و احادیث معتبر و اصول عقلانی، با بیانی روشن و استدلالی قاطع به پاسخگوئی و دفاع برخاستند و با وجود فشار و تضییقات فراوان به روشن کردن اذهان پرداختند و در این زمینه کتب استدلالیه متعددی منتشر نمودند.

مخالفین و معارضین چون استدلال عقلی و نقلی بهائیان را قوی و مستند یافتند و توان جوابگوئی در مقابل آن را نیافتند به سلاح ضعفا که دروغ و تهمت و افترا باشد متوسل شدند و به منظور مخدوش نمودن اذهان عمومی و بدبین ساختن مردم، شروع به تهمت و افترا و جعل اکاذیب و نشر کتب و مقالات افتراء آمیز دربارۀ این آئین نمودند و کوشیدند آن را دست نشانده سیاست‌های خارجی و عامل آنها بخوانند، ترفندی که هنوز هم به آن متمسکند. جالب اینجاست که در هر دوره‌ای سعی نمودند این آئین را به سیاستی نسبت دهند که در آن زمان مورد نفرت مردم بوده است. از اینروست که ملاحظه می‌شود زمانی این آئین را دست نشانده روسیه خوانده و چندی بعد صد و هشتاد درجه تغییر جهت داده آن را به انگلیس و سپس به آمریکا و در این زمان به اسرائیل نسبت داده اند. در واقع ناظری که با بیطرفی به این بازی مزورانه می نگرد حیران می‌شود که چگونه ممکن است یک گروه هر چند صباحی به سیاست و کشوری وابستگی داشته باشند و چگونه این دول مختلف که دارای سیاست‌های متفاوت و متضادی هستند و در بسیاری موارد دیدگاه‌هایشان مخالف و معارض یکدیگر است و منافعشان به شدت با هم در اصطکاک قرار می گیرد می‌توانند به اتفاق در ایجاد یک جنبش مداخله داشته باشند؟

خوشبختانه امروزه درخشش آفتاب دانش و فناوری همۀ زوایای تاریخ تمدّن و صحنۀ افکار و اندیشه‌های جامعه انسانی را روشن ساخته و ظهور اینترنت همۀ دانسته‌های بشری را در دسترس تمامی مردم جهان قرار داده است. در یک چنین زمانی دیگر برای هیچ جنبش، گروه، حزب یا سازمانی امکان ندارد که عقاید و فعالیت‌های خود را از انظار مخفی نگهدارد. همۀ سیاست‌ها و وابستگی‌ها آشکار شده و می شود و بیش از پیش موجب خسران و روسیاهی مفتریان و دروغ پردازان می‌گردد.

مضحک ترین تهمتی که به جامعه بهائی وارد می‌سازند، جاسوسی است. چگونه یک جامعه که از نظر تنوع، بسیار وسیع است و اعضایش از همه اقشار و طبقات جامعه تشکیل شده و شامل زن و مرد و پیر و جوان و کودک و روستائی و شهری و اقوام مختلف است می‌تواند جاسوس خوانده شود؟ در چه نقطه‌ای از جهان دیده شده و در کجای تاریخ ثبت شده که تمامی یک جامعه جاسوس باشند؟ گذشته از این، دیانت بهائی تنها منحصر به ایران نیست، بلکه در اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان تشکیلات اداری شناخته شده ای دارد و در واقع به شهادت دائرة المعارف برینانیکا بعد از مسیحیّت گسترده ترین دین جهان است. حال کدام عقل سالمی اتهام جاسوسی چنین جامعه‌ای را در ایران می‌تواند بپذیرد؟ آیا همه پیروان این آئین در همۀ کشورهای جهان جاسوس هستند، پس چگونه است که هیچ دولتی به جز دولت جمهوری اسلامی ایران تا کنون چنین اتهاماتی به بهائیان وارد نساخته است؟

در واقع جامعۀ بهائی هیچگونه فعالیّت پنهانی نداشته و ندارد و دیدگاههای خود را از هیچکس پنهان نمی‌دارد، بلکه برعکس بهائیان پیوسته در مقام آن هستند که باورها خود را به همه مردم اعلام دارند. معتقدات و فعالیت‌های بهائیان در همۀ کشورهای جهان کاملاً روشن و شفاف است. حتی در ایران که از دیر باز به خاطر معتقدات خود تحت ظلم و ستم و فشار بوده‌اند، هرگز هویّت و عقیده خود را پنهان نکرده‌اند و با اینکه جانشان در خطر بوده با شهامت ایستاده و به صراحت اقرار کرده‌اند که بهائی هستند. چگونه می‌توان افراد چنین جامعه ای را جاسوس خواند، حال آنکه لازمۀ جاسوسی پنهان کاری و مخفی بودن از انظار است؟ مسئولین و اولیای امور دولت جمهوری اسلامی خود بهتر از هرکس دیگری می‌دانند که بهائیان از این افترائات به کلی مبّرا هستند، چه که سی سال است تمام کتب و اسناد و نوشته‌های جامعه بهائی را که از تشکیلات بهائی و منازل بهائیان ضبط کرده‌اند در اختیار دارند و از زیر ذره بین گذرانده و کوچکترین مدرکی که دلیل بر جاسوسی بهائیان باشد پیدا ‌نکرده‌اند.

ایرانیان بهائی در این برهه از زمان که طوفان ظلم و ستم از هر جهت آنها را احاطه نموده است از هموطنان شریف و آزادۀ خود صمیمانه انتظار دارند که بیطرفانه با دیدۀ انصاف در اصول آئین بهائی بنگرند و از خود سئوال کنند که آیا تعالیمی مانند اتّحاد ادیان، صلح عمومی، وحدت عالم انسانی، تساوی حقوق زن و مرد، تحّری حقیقت، هم آهنگی دین با علم و عقل، ترک همۀ تعصّبات، دین باید سبب الفت و محبت باشد، تعلیم و تربیت عمومی و مبارزه با فقر و تعدیل معیشت چگونه می‌تواند با سیاست‌های جانب‌گرای روسیه، انگلیس، آمریکا و اسرائیل سر سازگاری داشته باشد و کدامیک از منافع این کشورها را تأمین می‌نماید؟

آری همۀ این مبارزات و سرکوبی‌ها که همواره با اتهامات دروغین و تحریک مردم عوام همراه بوده است تنها و صرفاً به خاطر نواندیشی جامعه بهائی و تعالیم پیشرفتۀ آن است. اگر با ذهنی خالی از تعصّب، فقط همین چند تعلیم دیانت بهائی که در بالا به آن اشاره رفت با دیدگاه‌های کسانی که با بهائیان مبارزه می‌کنند مقایسه گردد ابعاد وسیع این نو اندیشی آشکار می‌شود و تضاد آرمان‌های ترّقیخواهانه این آئین با افکار واپسگرائی که ایران را به بیراهۀ کنونی کشانده است روشن می‌گردد. به امید روزی که ایران و ایرانی از بند خرافات و تعصّبات رهائی یابد.

لینک مطلب:
http://www.negah32.info/index.php?option=com_content&task=view&id=1003&Itemid=24

اختناق اقتصادی جامعۀ بهائی ایران

اختناق اقتصادی جامعۀ بهائی ایران
موژان مومن

اذیت و آزاری که جامعۀ بهائی ایران از ابتدای انقلاب اسلامی این کشور در سال 1979 تا کنون متحمّل آن شده، به صورتی کاملاً مستند ثبت شده است. حمله به حیات اجتماعی بهائی شامل تخریب اماکن مقدّسهء آنها، مصادره و غالباً تخریب بناهای جمعی، از جمله قبرستانها، و انحلال ساختارهای اداری آنها به دستور حکومت بوده است. علاوه بر این حمله ها علیه املاک عمومی جامعه، اموال و مؤسّسات جامعه، سوءرفتارهای عمده و فاحش زیادی در زمینۀ نقض حقوق بشر افراد بهائی نیز معمول شده است. اخراج دانشجویان و دانش آموزان از دانشگاه‌ها و مدارس، خودداری اولیای امور از تعقیب و مجازات عاملان جُرم و جنایت علیه آنها از این جمله اند ، و در بسیاری از موارد شامل زندانی کردن ایشان و مبادرت به محاکمه‎های نمایشی و اعدام آنها بوده است.

امّا، آنچه که در نظر عموم چندان واضح و آشکار نبوده عبارت از فعّالیت گسترده اقتصادی است که علیه جامعۀ بهائی صورت گرفته است. این فعّالیت گرچه در آغاز به روشی نسبتاً بی‌نظم با حملاتی بر هدفهای آشکار اقتصادی شروع شد امّا در چند سال گذشته به برنامه ای ستمگرانه و دهشت زا تبدیل شده که به نحوی هدفمند و سازماندهی شده، افراد بهائی را هدف قرار داده است. اختناق اقتصادی جامعۀ بهائی ایران در مراحل متعدّد رخ داده است، گو این که باید در نظر داشت که این روند طیفی است و هم‎پوشی قابل ملاحظه‌ای بین آنها وجود دارد. اگرچه مراحلی که در زیر مطرح می شود دارای ویژگی‎های اصلی آن مرحله است ولی باید توجه داشت که تمامی عناصراین اختناق در مرحله های دیگر نیز به میزانی کمتر رخ ‌داده است. شواهد مربوط به آنچه که در اینجا ذکر می‌شود در ضمایم این مقاله عرضه می‌گردد. اسناد عرضه شده عبارت از گزارش‌های بهائیان نیست بلکه اسناد رسمی حکومتی و انتشارات جراید است. باید به این نکته واقف بود که مثال‎های متعدّد از هر واقعه و نوع تحریم اقتصادی وجود دارد و فقط نمونه‎ای از اسناد به عنوان شاهد و مدرک عرضه می‎گردد. هر یک از اسناد موجود در ضمایم موارد مشابه زیادی دارد که آورده نشده است.


مرحلۀ اوّل: هجوم به مؤسّسات مالی اشتراکی بهائی

انقلاب اسلامی در ماه‌های آخر سال 1978 وارد اوج خود شد و در اوایل سال 1979 وقتی شاه ایران را ترک کرد و خمینی به ایران بازگشت، انقلاب در شُرف اتمام بود. در سراسر سال 1978، وقایعی از حملات علیه بهائیان ایران رخ می‌داد که بعضی توسّط انقلابیون تندرو اسلامی صورت می‌گرفت و بعضی نیز از سوی حکومت شاه بود که سعی داشت صلاحیت اسلامی خود را به نمایش بگذارد. وقتی نظام انقلابی اسلامی خود را از رقابت با جریانهای رقیب آزاد دید و قدرت را به طور کامل در دست گرفت، آهنگ حملات علیه جامعۀ بهائی فزونی گرفت که شروع آن هجوم تمام عیار به تشکیلات و مؤسّسات دین بهائی در ایران بود.

جامعۀ بهائی دارای صندوق‌های عمومی و اشتراکی مشخّصی است که در سطوح محلّی، ملّی و بین‌المللی فعالیت می کند. از جمله این صندوق‌ها، حقوق‌الله است که تکلیفی فردی محسوب می‌گردد، گو این که پرداخت آن داوطلبانه است و هیچ فشاری برای تأمین آن بر فرد وارد نمی‌شود. حقوق‌الله به ریاست بین‌المللی جامعۀ بهائی برای تأمین نیازهای جامعۀ بهائی و نیز فراهم آوردن رفاه اجتماعی پرداخت می‌گردد. از صندوق بهائی که فقط از محلّ پرداخت‎های داوطلبانۀ بهائیان تأمین می‌شود هزینۀ فعالیت‌های بهائی در سطوح ملّی و محلّی پرداخت می‌گردد. در جامعۀ بزرگی چون بهائیان ایران، تمامی صندوق‌های محلّی و صندوق ملّی و نیز مبالغی که به حساب صندوق بین‌المللی و حقوق‌الله در داخل کشور نگهداری می‎شد جمعاً مبلغی هنگفت می‌گشت. تمامی این وجوه متعلق به جامعۀ بهائی را حکومت ایران، بلافاصله بعد از انقلاب، در ابتدا مسدود و سپس مصادره کرد.

جامعۀ بهائی ایران تا سال 1979 دارای بیش از هزار مورد یا بیشتر مِلک اشتراکی بود. از جملۀ این املاک ساختمان‎‌های مورد استفاده برای گردهمآئی و عبادات، قبرستانها ، اماکن مقدّسه مرتبط با مؤسّسان امر بهائی و بیمارستانی بزرگ در تهران می‎شد؛ در این بیمارستان بیمارانی از میان پیروان جمیع ادیان درمان می‎شدند و خدمات درمانی برای فقرا رایگان بود. به دلایل حقوقی این املاک اشتراکی به نام مؤسّسه‌ای به اسم شرکت امناء ثبت شده بود. در چند ماه اول انقلاب این شرکت توسّط حکومت جدید مصادره گردید، دفاترش مورد هجوم واقع شد، مدارک و اسناد مالکیتش ضبط و کلّیه اموال و املاکش، از جمله بیمارستان و قبرستانها، شناسایی و تحت اختیار حکومت قرار گرفت.

شرکت نونهالان، که شرکتی برای پس‌انداز کودکان بود، در سال 1917 فعالیتش را به عنوان ابزاری برای پس انداز کودکان شروع کرد. با گذشت سالها، نسلهای پیاپی کودکان بهائی پس‌اندازهای خود را در این شرکت حفظ کردند، و مؤسّسات محلّی و ملّی بهائی نیز وجوه خود را در این شرکت به ودیعه سپردند. دفاتر این شرکت نیز اوائل ژوئن 1979 مورد هجوم قرار گرفت و جمیع دارایی آن که بالغ بر 5 میلیون دلار تخمین زده می‎شود، مسدود گردید.

سه شرکت کوچک‌تر متعلّق به جامعۀ بهائی، به اسامی وهّاج، مطلع، و حقوق، وسیله‌ای برای حفظ انواع گوناگون وجوه واملاک بودند.[1] دارایی این سه شرکت و شرکت امناء و شرکت نونهالان تماماً توسّط جمهوری اسلامی با احکامی که شعبهء یک دادگاه انقلاب اسلامی مرکز روز هفتم نوامبر 1979 صادر نمود (نگاه کنید به ضمیمهء 1) مصادره شد. این صرفاً ضربه‌ای به تشکیلات بهائی نبود بلکه تقریباً پانزده هزار نفر از افراد بهائی که پس‌اندازهای خود را در شرکت نونهالان نگهداری می‌کردند (که در بسیاری از موارد پس‌انداز تمام عمر آنها بود) از این ضربه زیان دیدند.

در چند ماه بعد دارایی‌های جوامع محلّی بهائی در سراسر کشور، از جمله تالارهای محلّی تشکیل جلسات، دفاتر اداری و گورستان‌های بهائی تصرّف و مصادره شد. این جریان بالاخره با مصادرۀ تمامی املاک بهائی فروکش کرد. ولی به هر حال جامعۀ بهائی ناچار بود قطعاتی زمین در سراسر کشور برای دفن مُردگان خود بخرد (گورستان مدنی وجود ندارد؛ تمامی تدفین‎ها در زمینی که متعلّق به هر جامعۀ مذهبی است صورت می‌گیرد). بنابر این مصادرۀ املاک بهائی در سطوح پایین تا به حال ادامه داشته و هر از گاهی حکومت محلّی قبرستان بهائی را مصادره و تخریب می‌کند و جامعه را وادار می‎سازد زمین دیگری را خریداری نماید.

تمامی تشکیلات جامعه با صدور حکمی از سوی دادستان کلّ به تاریخ 29 اوت 1983، از طرف حکومت ممنوع اعلام شد. در نتیجه و طبق اصل بهائی اطاعت از حکومت، هیأت اداری ملّی و بیش از چهار صد هیأت اداری محلّی جامعۀ بهائی منحل شد. از آنجا که وظیفۀ این مؤسّسات بهائی شامل حمایت از فقرا و ناتوانان بود، یک ابزار مهم حمایت از بهائیان که به نحوی فزاینده در اثر اقدامات حکومت از لحاظ اقتصادی آسیب می‌دیدند نیز از صحنه خارج شد.


مرحلۀ دوم: اخراج بهائیان از شغلهای دولتی

جمهوری اسلامی، که تمامی دارایی‌های نقد و سپردۀ متعلّق به جامعۀ بهائی را اخذ کرده بود، در مرحلۀ بعد فشار بر افراد بهائی را شروع کرد و اصرار نمود که از ایمان و باورهای خود دوری جویند و با اخراج از استخدام دولت بهائیان را تحت فشار مالی قرار داد. حاکمیت این کار را از بخش دولتی که کاملاً بر آن مسلّط بود آغاز کرد.

در سال 1979 تعداد کثیری از بهائیان در ایران در استخدام بخش عمومی بودند. از آنجا که امر بهائی بر اهمّیت تعلیم و تربیت تأکید دارد، بخش قابل توجّهی از جامعۀ بهائی در مشاغلی بودند که به تحصیلات عالی نیاز داشت. به‌علاوه، بهائیان، با توجّه به آنچه که در آموزه های بهائی دربارۀ حرفه و شغل آمده، نسبت به بعضی زمینه‌های خدمات عمومی مانند بهداشت و تحصیل گرایش زیادی دارند. ابتدا، افراد بهائی که در بخش عمومی شاغل بودند تحت فشار قرار گرفتند که از ایمان و عقیدۀ دینی خود دوری جویند. چون اکثر قریب به اتفاق آنان موافقت نکردند، از کارهای خود اخراج و پاکسازی شدند. این اقدام در سال 1980 شروع شد؛ در آن زمان اولیاء حکومت ایران در جمیع نقاط ایران، به ابتکار خویش، شروع به اخراج پراکندۀ بهائیانی نمودند که در بخش عمومی مشغول کار بودند و شکّی نیست که امید داشتند به این ترتیب نظر مساعد حکومت اسلامی را به خود جلب کنند. و بنابراین، مثلاً، روزنامهء اطّلاعات در 18 فوریه 1980 گزارش داد که 50 تن از آموزگاران در یک استان، یعنی آذربایجان شرقی اخراج شدند (ضمیمهء 2)؛ روزنامهء جمهوری اسلامی در تاریخ 30 ژوئن 1980 خبر اخراج 44 معلّم در استان فارس را گزارش کرد (ضمیمهء 3)؛ و کیهان به تاریخ 9 اوت 1980 اخراج 23 معلّم بهائی در استان ساحلی جنوب را به علّت "داشتن اعتقاداتی خلاف اسلام" اعلام نمود. همچنین بهائیان از دانشگاه‌ها، بیمارستان‎های دولتی، ادارات دولتی، موزه‌ها و غیره اخراج شدند. در اعلام اخراج آموزگاران در آذربایجان شرقی، که در بالا به آن اشاره شد، و، در بعضی موارد، در اسنادی که در مورد اخراج افراد به آنها تسلیم می‎شد، این شرط ذکر می‎شد که در صورتی که از باور دینی خود برگردند می‎توانند به شغل خود بازگردند (ضمیمهء 4).

سپس با دستوری رسمی که در 7 دسامبر 1981 صادر و در روزنامۀ نیمه‎رسمی کیهان در روز هشتم دسامبر 1981 انتشار یافت، اخراج کلّیه بهائیان از تمامی مشاغل دولتی به سیاست رسمی دولت تبدیل شد (ضمیمهء 5). از این زمان به بعد، اخراج بهائیان از سازمانهای دولتی و محلّی به طور برنامه‎ریزی شده اجرا گشت. تا ژوئیه 1982، جامعۀ بهائی گزارش می‌داد که عملاً به خدمت کلّیه پزشکان، پرستاران، معلّمان و سایر کارمندان دولت خاتمه داده شده و حتّی پرداخت حقوق بازنشستگی بهائیان نیز متوقّف گردید.[2] تعیین تعداد دقیق بهائیانی که از مشاغل خود اخراج شدند ممکن نیست امّا جامعۀ بین‌المللی بهائی (نهادی که نمایندگی جامعۀ جهانی بهائی در سازمان ملل متّحد را به عهده دارد) تخمین می‎زند که تعداد بهائیان اخراج شده از مشاغل خود در طیّ دهۀ 1980 در حدود ده هزار نفر بود.[3] از آنجا که تمام خدمت بهداشتی و آموزشی، در دوران پس از انقلاب، عملاً در انحصار دولت در آمد و ملّی شد، برای افراد اخراج شده چشم‌انداز مطلوبی برای یافتن شغل جایگزین در عرصۀ حرفۀ پیشین وجود نداشت.

آیت‌الله صدوقی، با اعلام اخراج بهائیان از مشاغل دولتی، تهدید کرد علیه هر مقام مسئولی که همچنان افراد بهائی را در استخدام داشته باشد، اعلام جرم خواهد کرد.[4] کشاورزان روستایی بهائی نیز که از دسترسی به شرکت تعاونی زراعی تحت حمایت دولت، تنها منبع تدارک بذر، سموم ضدّ آفت، کود و اخذ وام و اعتبار، محروم شدند، قشر دیگری بودند که از اقدامات دولت لطمه دیدند.

در ضربۀء باورنکردنی دیگری به سال 1984 میلادی، روحانیون و دادگاه‎های اسلامی اعلام کردند که حکومت اسلامی نمی‎بایستی هیچ حقوقی را به کارکنان بهائی پرداخت می‎کرد و بنابراین تمامی حقوق‌ها و مستمرّی‌های بازنشستگی پرداختی به کارمندان پیشین از این قبیل غیرقانونی بوده و باید بازپس گرفته شود، حتّی اگر متضمّن دهها سال درآمدهایی باشد که در جمع مبلغ بالائی شود و اساساً احتمال نداشت هیچ کارمند دولتی توانایی پرداخت چنین وجهی را دارا باشد. (ضمیمهء 6). دادستان کلّ سپس سعی کرد، با صدور احضاریه‌هایی علیه کارکنان بهائی سابق دولت، چنین حکمی را به اجرا گذارد. از آنجا که اکثر بهائیان قادر نبودند چنین مبالغ گزافی را بازپرداخت نمایند، این امر به افزایش شدید تعداد زندانیان بهائی در دهۀ 1980 منجر شد.


مرحلۀ سوم: اخراج بهائیان از اشتغال در بخش خصوصی

مرحلۀ سوم اقدامات اقتصادی علیه بهائیان در دهۀ 1980 آغاز شد ولی در دهۀ 1990 برجسته‌تر و آشکارتر گردید. با تسلط بیشتر حکومت و حامیان واکنشگرای آن بر بخش‌هایی کلان از اقتصاد کشور، شروع به استفاده از قدرت خویش برای اِعمال فشار بر مؤسّسات تجاری و خصوصی نمودند تا کارکنان بهائی‌ را اخراج نمایند. گاهی اوقات این فشار از طریق حکومت محلّی وارد می‌آمد و مؤسّسات خصوصی را تهدید می‎کردند که اگر تسلیم این فشارها نشوند اقدامات رسمی علیه آنها به عمل خواهد آمد و گاهی از طریق وابستگی روحانیون به کارخانه‌ها و سایر مؤسّسات این فشار وارد می‎شد. این روحانیون در محلّ مستقر می‌شدند تا مقصودشان در اخراج بهائیان اجرا شود. در این موارد روحانیون کارکنان مسلمان را علیه همکاران بهائی‎شان تحریک می‌‎کردند.

ابتدا اقداماتی که علیه بهائیان معمول می‌شد فقط از نوع آزار و اذیت بود، مانند آنچه که در کارخانۀ الیاف رخ داد و در طیّ آن کارکنان مسلمان تحریک شدند تا در ژانویه 1982 تقاضا نمایند کارکنان بهائی در بخش مجزّایی کار کنند و وادار شوند بشقاب‌های مخصوص به خود را به غذاخوری کارکنان بیاورند تا غذای کارکنان مسلمان نجس نشود (ضمیمهء 7). امَا، در سال 1982، بر تعدادی از بهائیان که، در بعضی از شهرهای مانند کرمانشاه، در کارخانه‌ها کار می‎کردند فشار آوردند که یا از ایمان و عقیدۀ خود برگردند یا از کار اخراج شوند (ضمیمهء 8).

به نظر می‌رسد که فرمان آغازین که به تمامی شرکت‌های خصوصی دستور می‎داد کارکنان بهائی خود را اخراج نمایند در دسامبر 1981 صادر شد امّا در آن زمان دولت اجرای آن را به طور برنامه‌ریزی شده و منظّم پیگیری ننمود. وقتی حکومت، در دهۀ 1980، به هدف اصلی خود که اخراج بهائیان از بخش عمومی بود، رسید، توجّه خود را بر بخش خصوصی متمرکز کرد. از این تاریخ به بعد مؤسّسات تجاری و شرکت‌ها توسّط وزارت ارشاد اسلامی دربارۀ نیروی کاری‎شان مورد سوال قرار گرفته و سپس وادار شده‌اند کارکنان بهائی خود را اخراج نمایند (برای نمونه نگاه کنید به ضمیمۀ 9 که به یک آژانس مسافرتی در سال 1994 مربوط می‌شود).

سندی وجود دارد که نشان می دهد که تمامی این اقداماتی که در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، از 1989 تا 1997 معمول گردید، اقدامات تصادفی و پراکندۀ مقامهای متعصّب نبود، بلکه بخشی از اقدامات برنامه‎ریزی شدۀ حکومت بود. این سند به شکل تصمیم حکومتی به تاریخ 25 فوریه 1991 است که در جلسۀ مشترکی با حضور علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت ایران، و شورای عالی انقلاب فرهنگی، اتّخاذ گردید و به رهبر عالی کشور، آیت‌الله علی خامنه‌ای، ارسال گردید که آن را با مهر و امضای خود در پای سند تصویب نمود. در این سند آمده است که، "برخورد نظام با آنان [بهائیان] باید طوری باشد که راه ترقّی و توسعۀ آنان مسدود شود" و این که "در صورت ابراز بهائی بودن اجازۀ استخدام ندارند" و به این ترتیب واضح ساخته که هدف عبارت از آن است که جامعۀ بهائی از لحاظ فرهنگی و اقتصادی در دشواری و سختی قرار گیرد (ضمیمهء 10). این سند توسّط رینالدو پول، نمایندهء ویژهء سازمان ملل متّحد در امور حقوق بشر در ایران کشف و در ضمن گزارش سال 1993 وی منتشر شد.[5]


مرحلۀ چهارم: تعطیل کردن شرکتهای بازرگانی بهائیان

دهۀ 2000 به نحوی امیدوار کننده و نویدبخش برای جامعۀ بهائی ایران شروع شد. محمَد خاتمی، اگرچه قبلاً از روحانیون تندرو بود، در سال 1997 با خطّ مشی آزادی‌خواهانه و در جریان 2 خرداد به ریاست جمهوری برگزیده شد. ارزیابی صداقت و خلوص شخصی خاتمی دشوار است امّا فشار اطرافیان او که در انتخابات او را همراهی می‌کردند برای ایجاد تغییر و تحوّل به جامعۀ بهائی امید بخشید. امّا با گذشت زمان آشکار شد که در عمل تغییر چندان زیادی صورت نگرفته است. روحانیون تندرو اطراف خامنه‌ای، رهبر عالی، بدون توجّه به ارادۀ مردم ایران به برقراری دموکراسی، قصد نداشتند اجازه دهند کنترل اوضاع از اختیار آنها خارج شود و خود خاتمی نیز قصد نداشت برای تغییرات بنیادی فشار بیاورد. در نهایت موج اصلاحات به عقب رانده شد و جامعۀ بهائی دیگربار با دشواری و سختی مواجه گردید (برای مثال نگاه کنید به تأییدیه هیأت تحقیق دولتی بر اخراج یکی از آموزگاران که قبلاً صورت گرفته بود؛ ضمیمهء 11).

سپس در سال 2005، محمود احمدی‎نژاد با حمایت روحانیون تندرو فرقۀ حجّتیه که از دیرباز از دشمنان مصمّم و کینه‎توز آئین بهائی بوده‌اند، به قدرت رسید. حرکت‌های آزاری دیگربار به سطحی رسید که از سالهای آغازین انقلاب اسلامی مشاهده نشده بود. این بار شواهد نشان می‌دهد که این حرکت اختناق اقتصادی از برنامه‌ریزی بیشتر و کامل‌تری برخوردار است و در صدد شکار معدود بهائیانی است که ممکن است در استخدام دولتی یا بخش خصوصی باقی مانده باشند. این بار هدف حاکمیت بهائیان خویش‌فرما با واحدهای تجاری کوچک نیز بود.

در روزهای آغاز انقلاب اسلامی، گروه‌های انقلابی اسلامی به زور وارد دفاتر ملّی بهائی در تهران شدند و تمامی صورت اسامی اعضاء جامعه را که در آنجا نگهداری می‎شد به سرقت بردند. شواهدی وجود دارد که اولیاء حکومت با استفاده از این فهرست‌ها، یا به وسایل دیگر، از سال 2005 به بعد تلاشی شدید و فشرده را برای یافتن محلّ اقامت تک تک بهائیان، تعیین منبع درآمد آن فرد بهائی، و تلاش برای قطع آن را شروع کرده‌اند. آنچه که به نحوی مستند ثابت می‌کند که این اقدامات به طور متمرکز برنامه‌ریزی می‌شود ابلاغیۀ دولتی به تاریخ 29 اکتبر 2005 است که گزارشگر ویژۀ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متّحد در امر آزادی دین یا عقیده، به نام خانم اسما جهانگیر در ماه مارس 2006 آن را به دست آورد و به گفته خودش سبب شد که نسبت به وضعیت جامعۀ بهائی در ایران "شدیداً نگران شود." این ابلاغیه، که مُهر "خیلی محرمانه" خورده و به امضاء رئیس ستاد مشترک قوای مسلّح ایران رسیده در درجۀ اوّل خطاب به رئیس قوای مسلّح ایران است، امّا رونوشت به نیروی انتظامی، سرویس‌های اطّلاعاتی و سپاه پاسداران انقلاب ارسال شده است. در این ابلاغیه آمده است که بنابر دستور مقام رهبری، آیت‌الله خامنه‌ای، "کلّیه فعالیت‌های" جامعۀ بهائی " از جمله اقدامات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی" باید تحت نظارت قرار گیرد و "گزارش جامع و کاملی" باید "به قصد شناسایی کلّیه افراد" جامعه فراهم گردد (ضمیمهء 12). درستی این ابلاغیه با شواهدی ثابت می‌شود که، از این زمان به بعد، دستورالعمل‌هایی به استانداران داده شده که فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی کلّیه بهائیان را تحت نظارت و اداره قرار دهد (نگاه کنید به نامهء وزارت کشور به تاریخ 19 اوت 2006 به ادارات استانداری کلّیه استانها، ضمیمهء 13). سند دیگری نیز وجود دارد که نشان می‎دهد دولت و نهادهای آن مشغول فراهم آوردن فهرست‌هایی محلّی از بهائیان هستند؛ برای نمونه نگاه کنید به نامۀ مورّخ 2 مه 2006 از مجمع خدمات صنفی، تولیدی و فنّی کرمانشاه به اتّحادیه باطری‌سازان، که تقاضا دارد "فهرست از اسامی کسانی که به فرقۀ بهائی تعلّق دارند و در حوزۀ فعالیت اتّحادیه شما قرار دارند" فراهم شود (ضمیمهء 14).

شرکتهای تجاری بهائیان همیشه تحت فشار بوده‌اند و مؤسّسات بزرگتر اوایل انقلاب مصادره و اموال و دارایی آنها ضبط شد. برخی از صاحبان این شرکتها وادار به فرار از ایران شدند چون زندگی آنها در خطر بود. در طول سالها، بسیاری از شرکتهای تجاری بهائیان زیر فشار و آزار قرار گرفت و با تحریم‎های سازماندهی شده توسّط رهبران مذهبی تا تخریب و تاراج و تعطیلی اجباری و مصادره مواجه شدند. امّا شواهد نشان می دهد که درسال 2007، حکومت فعّالیت گستردۀ دقیق و مدوّنی را برای تعطیل کردن شرکتهای تجاری بهائیان را آغاز کرد. به این ترتیب، برای مثال، نامه‌ای از دفتر مرکزی رئیس پلیس اطّلاعات و امنیت نیروی انتظامی به تاریخ 9 آوریل 2007 (ضمیمهء 15) کشف شد. این نامه که خطاب به کلّیه قوای انتظامی در سراسر ایران است، به آنها دستور می‌دهد که کلّیه مشاغل متعلّق به بهائیان در منطقۀ مربوط به آنها شناسایی و در بعضی موارد تعطیل شود:

1- کلّیه مشاغل در زمینهء فرهنگی، تبلیغاتی و اقتصادی. یازده نمونه نیز ذکر شده است: جراید و نشریات؛ جواهر و طلاسازی و ساعت‌سازی؛ چایخانه‌داری؛ گراورسازی؛ مؤسّسات توریستی و اتومبیل کرایه؛ نشر کتاب؛ کتابفروشی؛ مسافرخانه‌داری؛ هتل‌داری؛ آموزشگاه خیّاطی؛ عکّاسی و فیلم‌برداری؛ گیم‎نت؛ رایانه و کافی‎نت.

2- کلّیه مشاغل مربوط به تهیّۀ غذا از آنجا که ممکن است غذای مسلمین را نجس نمایند (بهائیان طبق رسوم نجس محسوب می‌‎شوند به نحوی که حتّی لمس غذا توسّط آنها سبب نجس شدن مسلمانان می‌گردد). مثال‌هایی که دراین مقوله ذکر شده عبارتند از: تدارک غذا در تالارهای پذیرایی؛ رستوران و سلف‎سرویس؛ اغذیه‌فروشان و موادّ غذایی؛ چلوکباب و چلوخورشت؛ قهوه‌خانه؛ فروشندگان مواد پروتئینی؛ سوپرمارکت؛ بستنی و آب‌میوه و نوشابه؛ قنّادی و شیرینی‌فروشی؛ کافی‎شاپ.

3- کلّیه مشاغلی که مالک بهائی در آن موفّق است و درآمدزایی آن بالا است.

در نتیجۀ این ابلاغیه و احتمالاً سایر اوامر صادره که فاش نشده، در طیّ سال 2007، فشار بر مشاغل کوچکتر بهائی شدّت یافت و تعداد زیادی از مشاغل بهائی در سراسر کشور (آبادان، آباده، گرگان، همدان، اصفهان، کاشان، کرمان، خرّمشهر، خرّم‌آباد، مشهد، سنندج، سمنان، شیراز، طهران، بروجرد، الیگودرز، اراک، مرودشت، شهرکرد، اردبیل، جلفا و غیره)، یا در اثر خودداری از تمدید جواز آنها، خودداری از ارسال کالا، تحریم یا تخلیۀ مِلک استیجاری وادار به تعطیل کردن فعالیت شغلی خود شدند (ضمیمهء 16). جایی که بهائیان در بازرگانی با مسلمانان شراکت داشتند، شرکت تحت فشار قرار گرفت تا فرد بهائی ناچار شود ترک شراکت نماید.

همانند حرفه های شهری، کشاورزان بهائی نیز با مواردی مواجه شدند: مزارع و باغ‌های میوۀ آنها به زور اشغال شد، محصولات آنها ضبط و املاک آن مصادره گردید. آنها قادر نبودند لوازم مورد نیاز برای مزارع خود را تهیّه نمایند یا محصولات خود را به فروش برسانند. بسیاری از کشاورزان روستایی بهائی در روستاهای کوچک مجبور به ترک روستا و شیوۀ معمول امرار معاش خود و عزیمت به شهرها شدند. این رویدادها در روستاهایی صورت گرفت که بهائیان اکثریت جمعیت را تشکیل می‌دادند. تمامی روستا در اقدامی در "پاکسازی قومی" که یادآور وقایع بوسنی است، از وجود بهائیان زدوده شد. روستاییان بهائی مجبور شدند به شهرها عزیمت کنند و مانند پناهندگان، متّکی به کمک‌ها و بخشش سایر بهائیان، زندگی نمایند. پیش از این، برخوردهایی این چنین مخصوص روستاهایی با تعداد زیادی از بهائیان بود، امّا از سال 2005 به این سو به اقدامی رسمی تبدیل شده که روستاهایی با جمعیت کم یا بیش بهائی را نیز شامل شده است (ضمیمهء 17).

اولیاء حکومت و دوایر دولتی، به بسیاری از راههای دیگر که مستند کردن آنها دشوار است، به اذیت و آزار بهائیان در کسب و حرفه مشغولند: ایجاد موانع غیر ضروری متعدّد برای بهائیان در مشاغل آنها، مانند فرستادن آنها به این اداره و آن اداره (یا به دوایری که ابداً وجود ندارند) برای گرفتن یا تسلیم نمودن اسناد شغلی؛ "گم شدن" چند بارۀ پرونده‌های کاسبکاران بهائی؛ برخورد تند و شدید با بهائیان؛ ورود به محوطۀ ساختمانی حرفه ای متعلّق به بهائیان و مصادره تجهیزات؛ ملزم کردن بهائیان به پر کردن برگه‎هایی که طالب اطّلاعات تفصیلی شخصی دربارهء خود آنها و سایر اعضاء خانوادهء آنها است؛ فشار آوردن بر مسلمانان برای لغو قراردادهایی که با شرکتهای شغلی متعلّق به بهائیان دارند؛ مهر و موم کردن محوطۀ شغلی که گاهی هفته‌ها طول می‎کشد. بانکها، به دستور وزارت اطّلاعات، از پرداخت وام به بهائیان، و هنگامی که تمامی شرائط مربوط به صلاحیت اخذ وام را دارند، خودداری می‌کنند. اولیاء حکومت، در سیاستی سامان یافته برای ایجاد شکّ و بی‌اعتمادی در میان بهائیان، در سیاست‌های خود نسبت به آنها روش واحد و ثابتی را در پیش نمی‌گیرند؛ گاهی اوقات به یک بهائی جواز لازم برای فعّالیتی را اعطا می‌کنند و از موافقت با همان شغل برای بهائی دیگر خودداری می‌نمایند. وقتی بهائیان، که وسیلهء دیگری برای تأمین معاش خود ندارند، مِلک خود را به اجاره واگذار می‎کنند، به مستأجر گفته شده که اجاره‎بها به مالک بهائی نباید پرداخت شود و باید به نهادهای حکومتی پرداخت گردد. چنین به نظر می رسد که نظام ایران مصمّم است تمام راهها را برای امرار معاش بهائیان مسدود سازد و به این ترتیب امیدوار است هیچ راهکاری باقی نگذارد تا بهائیان یا مجبور به ترک دین خود شوند یا کشور را ترک کنند.


فروپاشی اقتصادی و اختلال در وضعیت افراد بهائی

علاوه بر فعالیت اقتصادی مرحله‌ای فوق علیه جامعۀ بهائی، اذیت و آزار بهائیان به شکل‌های گوناگون در تمام طول این دوران از 1979 تا کنون ادامه داشته است، گو این که از زمان انتخاب احمدی‌نژاد به ریاست جمهوری در سال 2005 به این سو حرکت‌های آزار و اذیت به مراتب شدیدتر شده است. جریان مداوم آزارهای جزئی، هجوم به منازل و اموال، جریمه‌ها، دوره‌های زندان و محرومیت از عدالت در دادگاه‌های زندگی شخص را از هم می‌پاشد، و کسب درآمد را برای او از محالات می‌سازد، و امنیت مالی یا پیشرفت شغلی، تجاری یا حرفه‌ای را عملاً غیرممکن می‌نماید. در سالهای اخیر، این رویدادها سیمای شوم‎تری به خود گرفته، و تهدیداتی بر دیوار منازل و مشاغل بهائیان نقش بسته که اگر مؤسّسهء خود را تعطیل ننمایند و از شهر خارج نشوند، به قتل خواهند رسید. گاهی اوقات این تهدیدها با حملات و آتش سوزی عمدی انجام شده است (نگاه کنید به ضمیمهء 18). اگرچه ممکن نیست که این فعّالیت‎ها را مستقیماً به حکومت مربوط ساخت ولی اساس قضیه این است که در این موارد حکومت در حمایت از بهائیان یا پیگیری قضیه جهت یافتن مسئولین چنین اعمالی هیچ اقدامی به عمل نمی‎آورد. حملات به منازل و مشاغل بهائیان در سال اوّل بعد از انقلاب از رویدادهای مکرّر و معمول بود امّا در آن زمان این عمل عمدتاً عناصر خلافکار به آن مبادرت می‎کردند و می‌دانستند که می‎توانند به منازل بهائیان حمله کرده همه چیز را به تاراج ببرند بدون این که ترسی از اقدامات تنبیهی علیه خود داشته باشند. در واقع، اگر بهائیان به نیروی انتظامی یا مراجع قضایی شکایت می‌کردند، غالباً خود آنها دستگیر می‌شدند. مثلاً، یک یا چند مورد از اینگونه تهاجمات در شاه‌آباد، میاندوآب، قصر شیرین، شیشوان، کتا، آباده، سوسنگرد، دیزج، شهمیرزاد، رضائیه، طهران، بهنمیر (مازندران)، کشه (نزدیک نطنز) و تبریز در ظرف فقط یک ماه، در ژانویه 1979، رخ داد و حملاتی از این دست در طول آن سال ادامه یافت. بعد از آن، تعداد این قبیل حملات کاهش یافت تا آن که در سال 2005، بعد از انتخاب محمود احمدی‌نژاد، دیگربار فزونی گرفت.

بهائیان غالباً صرفاً به علّت بهائی بودن یا عضویت در تشکیلات انتخابی محلّی بهائی جریمه شده‌اند. مثلاً در شیراز، فردی بهائی به علّت عضویت در شورای محلّی انتخاب بهائی در شهر مزبور در سال 1982 به پرداخت صدهزار تومان جریمه محکوم شده است. این مورد و اجحاف مالی و باج‎گیری که در بالا توصیف شد، و مردم را به بازپرداخت حقوق‎های دریافتی وادار کردند به میزان زیادی بنیهء مالی بهائیان را به تحلیل برد.

از سال 1979 به این سو، هزاران بهائی دوره‌هایی از زندانی را گذراندند که از چند روز تا ده سال یا بیشتر تفاوت داشت. بسیاری از آنها مکرّراً به زندان افتادند. اواسط دهۀ 1980، در هر زمانی از سال، حدود 750 تن از بهائیان در زندان به سر می‎بردند در حالی که بسیاری از آنها برای مدّتی محبوس بودند و سپس آزاد شده مجدّداً دستگیر می‌شدند. چنین اختلالی در زندگی شخصی سبب شد که بسیاری از آنها نتوانستند مشاغل خود را حفظ نمایند یا به کار خود ادامه دهند. در دهۀ 1990 و اوایل دهۀ 2000، در مدّت زمانی کوتاه تعداد بهائیان زندانی کاهش یافت امّا از سال 2005 و آغاز ریاست جمهوری احمدی‌نژاد به این سو، تعداد بهائیان بازداشتی دیگربار افزایش یافته است. بدیهی است فرد بهائی که در زندان به سر می‎برد نمی‌تواند کسب معاش نماید یا شغل خود را حفظ کند. همچنین آنچه که به میزان زیادی بر موانع سر راه بهائیان می‌افزود و سبب می‌شد نتوانند شغلی یا حرفه‌ای را دنبال نمایند جلوگیری از دسترسی آنها به دانشگاه‌ها و تحصیلات عالیه بود (ضمیمهء 20). این اقدامات فقط به فردی که علیه او معمول شده لطمه نمی‌زد بلکه بر کلّ خانواده‌اش نیز تأثیر می‌گذاشت. می‌توان استدلال نمود که با فقیر نمودن بخش عظیمی از جمعیت، کلّ جامعه تأثیر می‌پذیرد، زیرا بهائیان مشتری نیز هستند و اگر یک بخشی جامعه عمداً تضعیف گردد و به این ترتیب به فقر کشیده شود، کلّ اقتصاد لطمه می‎بیند.

در دوران جنگ ایران و عراق، به دلیل کمبود بسیاری از کالاها جیره‌بندی شدند. از آن زمان تا کنون، در اثر وخیم‎تر شدن وضعیت اقتصادی، جیره‌بندی برخی از کالاها ادامه یافته و دسترسی به آنها فقط از طریق کوپن‌های جیره‌بندی توسّط دولت ممکن است و این کوپن ها فقط از طریق مساجد، توزیع می‎گردد. در نتیجه بهائیان از دسترسی به این اقلام جیره‌بندی محروم شده‌اند (ضمیمهء 21).

مسألۀ عمده برای بهائیان این است که هیچ امیدی به دستیابی به عدالت از راه قانونی و در دادگاه‎ها ندارند. هر مسلمانی می‎تواند جنایتی را علیه بهائیان مرتکب شود، از جمله سرقت، راهزنی، و اخّاذی و ارعاب و سپس اگر دستگیر شود می‎تواند از خود دفاع کرده بگوید که بهائیان در قانون هیچ وضعثت رسمی و قانونی ندارند و بنابراین هیچ عملی علیه آنها جُرم حساب نمی شود. حتّی قاتلان از این وسیلهء دفاعی استفاده کرده و آزاد شده‌اند (ضمیمهء 22). دادگاه‌ها بهائیان را از دریافت مِلک و سایر اموالی که در نتیجه وراثت استحقاق دریافتشان را داشته‌اند، محروم کرده‌اند. دستگاه قضایی حتّی فردی بهائی را که پسرش در حین خدمت به کشور و فعالیت در میدان جنگ علیه عراق کشته شده، از شناخته شدن به عنوان وارث قانونی او محروم کرده‌اند (ضمیمهء 23). همچنین کسی را که در جنگ خدمت کرده و متحمّل ناتوانی قابل توجّهی در اثر دفاع از کشورش در جنگ ایران و عراق گشته، صرفاً به علّت بهائی بودن، از دریافت مستمرّی مخصوص معلولان جنگی که حقّ او بوده محروم کرده‌اند (ضمیمهء 24).

محرومیت بهائیان از حق و حقوق وراثت معضل مصادرۀ خودسرانۀ املاک و اموال بهائیان را که از سال 1979 تا کنون جریان داشته وخیم‌تر می‎سازد. آقای میلون کوثری، گزارشگر ویژهء سازمان ملل متّحد در امر مسکن کافی، در گزارشی به تاریخ 29 ژوئن 2006، اعلام کرد شواهد مستندی را دریافت کرده که حاکی است حدّاقل 640 مورد از املاک و اموال بهائیان از سال 1980 تا آن زمان مصادره شده است. امّا اظهار می‌دارد که "قضایای متعدّد دیگری، بخصوص در استان‌های دوردست وجود دارد که مستند نیست زیرا در این استانها اطّلاعات لازم را به سادگی نمی‌توان جمع‌آوری کرد." در این گزارش آمده است که: "اموال و املاکی که فهرست شده شامل منازل مسکونی و اراضی کشاورزی است ... گفته می‎شود که به مالکان متضرّر فرصتی داده نشده که در تشریفات جاری مصادرۀ اموال شرکت نمایند یا اخطاریه‌ای قبل از آن دریافت کنند." در مناطق روستایی، بنا بر این گزارش، "مصادرۀ اموال ... قبل و در دوران زمان تخلیه اجباری مِلک، غالباً با تهدیدات و خشونت‌های جسمی همراه بوده است." آقای کوثری گفت که او نگران شواهد واضح رفتار تبعیض‌آمیز نسبت به مالکیت بهائیان، از جمله منزل مسکونی آنها است.[6] آقای کوثری، در کنفرانس خبری اعلام این گزارش، با اشاره به روش دیگری که به وسیلۀ آن مصادره صورت می‌گیرد، اظهار داشت، "در دو سال گذشته، تعداد رهبران بهائی یا افراد برجسته‌ای که بدون هیچ اتّهامی دستگیر و سپس به قید وثیقه‎های سنگین آزاد شده‌اند فزونی گرفته است. و تنها طریق تأمین وثیقه این است که مِلک خود را گرو بگذارند. به نظر می‌رسد این روش دیگری برای مصادره باشد."


چکیده و نتیجه

شواهدی که در این مقاله ارائه گردید نشان می‎دهد که از زمان انقلاب اسلامی سال 1979 در ایران تا کنون، جامعۀ بهائی در این کشور قربانی اقدامات مداوم و سازمان یافته اختناق اقتصادی بوده است. شواهدی حاکی از مصادرۀ تمامی دارایی‎های اشتراکی و اجتماعی جامعه که اوایل دوران انقلاب صورت گرفت، عرضه گردید. وقتی که این جریان تکمیل شد، توجّه به اخراج بهائیان از مشاغل دولتی و سپس مؤسّسات بخش خصوصی معطوف گردید. از سال 2005 تا کنون، توجّه بر بهائیان خویش‎فرمای و مشاغل متعلّق به بهائیان، که تنها راه باقیماندۀ کسب درآمد برای بهائیان است، متمرکز شده است. این مشاغل و مؤسّسات تحریم می‎شوند، جواز آنها تجدید نمی‎شود، تحویل کالاهای مورد نیاز جهت ادامهء کار آنها متوقّف می‌گردد.

شواهدی عرضه شده که این حرکت‌های ایذایی اقدامات پراکنده و تصادفی مقامات بهائی ستیز یا متعصّب نیست بلکه اقداماتی مدوّن با برنامه‌ریزی متمرکز است که از بالاترین سطوح حکومت هدایت می‌شود. هدف نهایی این جریان بستن هر شیوۀ امرار معاش برای بهائیان در ایران است. به‌علاوه، اقدامات دیگر مانند تحمیل جرائم، تخریب و چپاول منازل و مشاغل بهائیان، مصادرۀ خودسرانۀ اموال، محرومیت از دسترسی به تحصیلات و دوره‎های مکرّر زندانی سبب شده که آخرین وجوهی که افراد بهائی در اختیار دارند از دست برود، بهائیان از توسعهء دانش و مهارت‌های لازم برای استخدام محروم شوند و از توانایی آنها برای ایجاد شغل یا تعقیب یک حرفه کاسته شود.

این اقدامات و فعالیت‌های سامان یافته و برنامه‌ریزی شده، آنچنان که در مقرّرات دادگاه بین‌المللی جنایی رم[7] (بخش 2، مادّهء 7) تعریف شده، آشکارا "جنایتی علیه بشریت" است: "اذیت و آزار علیه هر گروه یا جمع مشخّص در زمینه‌های سیاسی، نژادی، ملّی، قومی، فرهنگی، دینی، جنسی یا موارد دیگر، در رابطه با هر اقدامی که در این بند به آن اشاره شده یا هر جنایتی در حیطهء حاکمیت دادگاه قرار دارد، صورت گیرد که در سطح جهانی طبق قوانین بین‌المللی غیرمجاز شناخته شده است."[8] حتّی، تحت همان مقرّرات (مادّهء 6، c)، می‌توان آن را اقدامی در جهت نسل‌کشی محسوب داشت: "مبتلا کردن عمدی گروه به شرایطی از زندگی که موجب تباهی و نابودی کلّی یا جزئی جسمی و عنصری گردد."[9] کسانی را که در اینگونه اقدامات علیه بهائیان ایران و بخصوص کسانی که مسئول چنین اقداماتی بوده‌اند طبق این مقرّرات می‌توان تحت پیگرد قانونی قرار داد. حیرت‌آور است که، علیرغم وجود هیأت‌هایی چون دادگاه جنایی بین‌المللی که آشکارا برای پیشگیری ازاقدامات دولت‌هایی به وجود آمده که مرتکب چنین رفتارهای نامطلوبی علیه مردم خود می‎شوند، جامعۀ بین‌المللی توجّه لازم را به وضعیت بهائیان در ایران نکرده است.

لینک مطلب:
http://www.negah32.info/index.php?option=com_content&task=view&id=1001&Itemid=24
--------------------------------------------------------------------------------

[1] شرکت حقوق برای املاک، اشیاء قیمتی و وجوه که بهائیان در رابطه با حقوق‌الله که فوقاً بدان اشاره شد، تأسیس گردید. شرکتهای مطلع و وهّاج برای حفظ بعضی از املاک بهائی ایجاد شد.

[2] یادداشت جامعهء بین‌المللی بهائی با عنوان "به‌روز کردن گزارش گروه حقوق اقلّیت‌ها «بهائیان ایران»"، به تاریخ 23 فوریه 1985

[3] یادداشت جامعهء بین‌المللی بهائی، نیویورک، با عنوان "وضعیت فعلی بهائیان در ایران، اوت 1994"، برای چهل و نهمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متّحد، سپتامبر 1994

[4] راجر کوپر، Baha’is of Iran، گزارش حقوق اقلّیت‎ها، شمارهء 51، مورّخ 1982، صفحهء 13

[5] متن گزارش رینالدو پول را می‌توان از مشاهده و به کامپیوتر منتقل نمود. فقرهء مربوط به دستورالعمل صادری بعد از جلسهء مشترک علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور ایران، و شورای عالی انقلاب فرهنگی در صفحه 55، بند 310 است.

[6] شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متّحد، سند E/CN.4/2006/41/Add.2 (نسخهء انگلیسی)، به تاریخ 21 مارس 2006، نگاه کنید به صفحات 12 و 19 در نشانی زیر: http://daccess-ods.un.org/TMP/2195816.html

[7] Rome Statute of the International Criminal Court (Part 2, Article 7, 1.h)

[8] http://untreaty.un.org/cod/icc/statute/romefra.htm

[9] http://untreaty.un.org/cod/icc/statute/romefra.htm

۱۳۸۷-۱۲-۱۱

این ظلمها در حق کیست؟

این ظلمها در حق کیست؟

با کاوشی نه چندان پیچیده در اخبار روزهای اخیر می توان لیست مفصلی از فشارها، مظالم، تهدیدات، محرومیت ها، و تبعیضاتی را که بر جامعه بهائی ایران وارد میشود تهیه نمود. سابقه تاریخی این نوع رفتار با جامعه بهائی به سالهای اولیه ظهور دیانت بابی و بهائی در ایران دوران قاجار باز می گردد. مخالفت جمعی از علمای وقت با پشتیبانی حکمرانان آن زمان و سوء استفاده از جهالت و ساده انگاری بخشی از مردم جامعه صحنه های فجیعی از قتل، غارت، توهین، و ظلم فاحش بوجود آورد. شدت و کستردگی وقایع به حدی بود که در بسیاری از نوشتجات مستشرقین و خارجیان مقیم ایران به این مظالم اشاره شده است.

در جواب به این سئوال که علت اصلی این فشارها بر جامعه بهائی چیست مقالات و کتب متعددی نوشته شده است. اما سئوال دیگر این است که آیا می توان عواقب این ظلم و فشار را تنها منحصر بر جامعه بهائی دانست یا اینکه همه افراد جامعه از این نوع رفتار متضرر می شوند؟ شاید سئوال دیگری که منطقاٌ از سئوال اول ناشی می شود این باشد که با اعمال فشار بر جامعه بهائی از اشاعه چه نوع طرز فکر و انجام چه نوع فعالیتهایی جلوگیری می شود؟

با یک نگاه صرفاٌ آزاد اندیشانه می توان گفت که جلوگیری از اشاعه و بیان هر عقیده و طرز فکر باعث ایجاد فضای فکری بسته در جامعه شده و آن را تبدیل به اجتماعی تک بعدی، متحجر و عقب مانده می کند. ولی آیا اینها تنها مضرات حاصل از ممانعت طرح افکار دیانت بهائی است؟

بهائیان عالم بر اساس آموزه های دیانت بهائی موظف و مشتاق بر خیرخواهی عموم اهل عالم صرفنظر از ملیت، نژاد و مذهب آنها هستند. حضرت بهاءالله، شارع دیانت بهائی، حدود 150 سال پیش به پیروان خود فرموده اند:

"باید از شما ظاهر شود آنچه که سبب آسایش و راحت بیچارگان روزگار است کمر همت را محکم نمائید شاید بندگان از اسیری فارغ شوند و به آزادی رسند." [1]

همچنین می فرمایند: "یا حزبَ الله، به خود مشغول نباشید. در فکر اصلاح عالم و تهذیب امم باشید. اصلاح عالم از اعمال طیبه طاهره و اخلاق راضیه مرضیه بوده." [2]

نکته مهم این است که در تعالیم بهائی الگویی جامع در ابعاد فردی و اجتماعی برای وصول به اهداف مذکور معرفی شده و این اهداف صرفاٌ ایده آلهای یک جامعه تحت ظلم نیست. برای آگاهی از این الگوها و تعالیم دیانت بهائی می توان به سایت های رسمی جامعه بهائی از جمله http://www.bahai.org و کتب متعدد مراجعه نمود.

وقتی سخن از پیشرفت مادی و معنوی کشور ایران به میان می آید، می توان در آثار بهائی به مطالب خاص تری اشاره نمود. کشور ایران در نظر تمام بهائیان عالم از منزلت و جایگاه معنوی بسیار مخصوصی برخوردار است. شوق سفر به ایران و خدمت به این کشور بی اغراق در قلوب بهائیان سراسر عالم، از اسکیموهای قطب شمال تا بومیان استرالیا، شعله ور است. زیرا این بهائیان آثار و نوشتجات شارع و مبین دیانت خود را در خصوص عظمت و اهمیت کشور ایران خوانده اند و خاک این کشور را مقدس می دانند. حضرت عبدالبهاء مبین دیانت بهائی در خصوص نظر اهل بهاء در مورد ایران می فرمایند:

" اهل بهاء چه در ایران و چه در خارج آن، موطن جمال اقدس ابهی را پرستش نمایند و در اِحیاء و تعزیز و ترقی و ترویج مصالح حقیقیه این سرزمین منافع و راحت بلکه جان و مال خویش را فدا و ایثار کنند." [3]

حضرت بهاءالله می فرمایند: " امیدواریم که از برای ایران اسبابی فراهم آید که سبب راحت و اطمینان عموم گردد؛ عدل و انصاف به میان آید، جور و اعتساف نماند. ما را در امور سیاسی مدخلی نه، خیر عموم خواهیم و ترقی جمهور و به عالم آداب و اخلاق ایران خدمت میکنیم شب و روز می کوشیم که خدا یک روح جدیدی در جسم ایران بدمد تا یک قوه ای خارق العاده در بنیه ایران و ایرانیان جلوه نماید."[4]

شواهد بسیاری وجود دارد که می توان التزام عملی بهائیان ایران را به مطالب فوق ثابت نمود. امروزه در حالیکه بهائیان ایران با محدودیت های شدید اجتماعی و اقتصادی مواجه هستند همچنان به نیت خدمت و کمک به سازندگی کشور مشغول به فعالیت می باشند. نمونه بارز این التزام، فعالیت اجتماعی و خیرخواهانه جمعی از جوانان بهائی به همراه دیگر دوستان جوانشان در شیراز در جهت سوادآموزی و آموزش بهداشت در روستاهای اطراف شیراز است. این گروه در حالی از فعالیت منع شده و سه نفرشان به اتهام تبلیغ دیانت بهائی به حبس محکوم شده اند که تا زمان دستگیری، کودکان، والدین و حتی جوانان همکار غیر بهائیشان اطلاعی از عقیده دینی آنان نداشتند. این موضوع حتی توسط یکی از مسئولین پرونده کتباً تائید شده است.

نکته قابل ذکر این است که از یک طرف این حق ایرانیان بهائی است که مانند دیگر هموطنانشان بتوانند آزادانه به فعالیت های اجتماعی و اقتصادی معمول بپردازند. از طرف دیگر بر اثر این محدودیت ها حقی هم از آحاد ملت ایران سلب شده که همانا حق برخورداری مردم ایران از دریافت خدمات و همکاری های هموطنان بهائیشان است. آیا نباید این فرصت به جامعه بهائی ایران داده شود که خود را در این سبیل محک زده و تواناییهای خود را در کمک به پیشرفت مادی و معنوی ایران در همه ابعاد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بیازماید؟ آیا نمی توان گفت که سلب حقوق اجتماعی یک جامعه چند صد هزار نفری که بر اساس عقاید دینیشان مشتاق خدمت به وطن عزیزشان هستند ظلمی است که بر همه مردم ایران وارد می شود؟ و آیا هیچ دولتی این اجازه را دارد که ملت خود را از چنین حقی محروم سازد؟

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - لوح دنیا – مجموعه الواح مبارکه – ص 286
[2] - لوح دنیا – مجموعه الواح مبارکه – ص 289
[3] - پیام ملکوت – ص 123
[4] - پیام ملکوت – ص 113
منبع:

۱۳۸۷-۱۲-۱۰

افتتاح وب سایت "ما شرمگینیم"؛ امضاءهای جدید

افتتاح وب سایت "ما شرمگینیم"؛ امضاءهای جدید:

کمتر از یک ماه از انتشار اسامی اولین امضاء کنندگان نامهء سرگشاده "ما شرمگینیم" می گذرد (سوم فوریه 2009، 15 بهمن 1387)؛ نامۀ سرگشادهء گروهی از دانشگاهیان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و فعالان ایرانی در سراسر جهان که خطاب به جامعه بهایی، منتشر گردیده و اینچنین آغاز می گردد:

"به نام نیکی و زیبایی، به نام انسان و به نام آزادی،
به عنوان انسان ایرانی، از آنچه طی یک و نیم قرن گذشته در ایران، در حق شما بهاییان روا شده است، ما شرمگینیم...."

این حرکت، به اعتقاد بسیاری، سرآغاز تحولات بزرگ فکری، در بین اقشار مختلف جامعه می باشد، از جمله "جوزف ک. گریبوسکی" رئیس موسسه، چنین می گوید: «این نامۀ سرگشاده اولین گام بزرگ در انتشار و پذیرفتن مسئولیت اجتماعی برای سرکوب بهائیان در ۱۵۰ سال اخیر است. حال مسئولیت حاکمیت ایران است که با اقدام مشابهى جلوی آزار این جامعه را بگیرد.»

جامعه بهائی نیز در راستای قدردانی از نامۀ سرگشادۀ فرهیختگان ایرانی، بیانیه ای را صادر نموده است که متن آن را در اینجا می توانید ملاحظه نمائید.

افراد بسیاری تا کنون به امضای این نامه همت گماشته اند. به همین سبب و در جهت در دسترس قرار گرفتن رسمی این نامه برای همگان و فراهم نمودن امکان امضای افراد به صورت سیستماتیک، وب سایتی راه اندازی گردیده و تا کنون به 12 زبان مختلف، در دسترس افراد قرار گرفته است. لینک بخشهایی از این وب سایت را در زیر مشاهده می کنید:

آدرس وب سایت رسمی "ما شرمگینیم": http://www.we-are-ashamed.com

بخش امضای نامه: (که فقط مختص افراد غیر بهائی می باشد)

همچنین می توانید لیست آخرین امضا کنندگان را از طریق لینک زیر مشاهده کنید:

علاوه بر اسامی 267 نفری که در تاریخ 13 فوریه، منتشر شده است، نام های زیر نیز به جمع امضاء کنندگان این نامه پیوسته اند (تا تاریخ 27 فوریه، 9 اسفند):

New Signatories:

1. Dadashpour-Koenig Efat, Journalist-Teacher-Author - Austria, Vienna
2. Saadat Yasmin, Hedge Fund Manager - USA
3. Zarami Kosro, Photographer - USA
4. Siegel Mina, Writer - USA
5. Adibzadeh Iraj, Journalist - France
6. Dr. Sakuee Saeed, Ariamehr International Television - USA
7. Dr. Sakuee Yasaman, Dentist - USA
8. Dr. Rochssani Khaschaya, Molecular Biologist, Germany
9. Kadivar Darius, Journalist - France
10. Etebari David, Co-founder Stop Child Execution - USA
11. Gharib Kambiz, Engineer - Australia
12. Estahbanati Bahrom, Electronic System Engineer
13. Sabazade Khosrow, IT engineer - Sweden
14. Manoochehri Ben, Engineering advisor - USA
15. Katebi Patricia, Researcher - USA
16. Afsarpour Farhang, Businessman - UK
17. Farrokhi Ali - Iran
18. Yazdani Fred - USA
19. Parham Ramin, Analyst - USA
20. Brannan Timothy, Human Rights Activist - USA
21. Dr. Rahni Davood, University Professor - USA
22. Moeini Arash - Iran
23. Ahmadi Hadi - Iran
24. Siegel Mina, Writer - USA
25. Sepehr Amir, Writer & Politician - Sweden
26. Iranshahi Farhad, Pizza Driver - UK, London
27. Attarha Mark, Engineer - USA
28. Mojtabavi Azita, Hygenist - USA
29. Zahedy Parastu, Student - Germany
30. Dayanim Pooya, President of the Iranian Jewish Public Affairs Committee (IJPAC) - USA
31. Farahmand Faezeh, Home Maker - USA
32. Iranee Aria, Medical Doctor - Iran
33. Eshraghiself Victor, Self Employed - USA
34. Kamarei Azar, Internet Programmer
35. Zabihi Mohammad Husein - USA
36. Ashouri Daryoush, Writer/Researcher - France
37. Dr. Sharifi Gholam, Education - USA
38. Elhamamsy Nagham, Tourism & Hotels - Egypt
39. Kabiri Dariush - Sweden
40. Mehrin Mahyar, Trainer in Aviation - India
41. Javaheri Cyrus, Educator - USA
42. Ghahremani Shayan - Sweden
43. Ghazi Fereshteh, Journalist and Human Right Activist - USA
44. Maghami Mojgan, USA
45. Amiri Paymaneh, USA
46. Mirhosseini Omid, IT Consultant - Netherlands
47. Ghadim Soheil, Journalist - Netherlands
48. Nikou Kamran, Businessman - USA
49. Malek Assad, Retired - USA
50. Shahrad Nia Saeed, Student - Canada
51. Assadollahi Shabnam, Radio Program Producer - Canada
52. Zati Parivash, Retired teacher - Canada
53. Banihashem Shahram Programmer / webmaster (Radio Hamseda) - Canada
54. Rahmani Navid, Construction Manager - Australia
55. Jamchian Jamshid - USA
56. Moussa Sherif, Engineer - Egypt
57. Shafiee Ruhi, Sociologist/Writer - UK
58. Ghafouri Kambiz, Journalist - India
59. Edgar Wilson, Programmer - Portugal
60. Toledo Joan Andrea, Journalist - Philippine
61. Bolodo-Taef Monica, Director Advertising - China
62. Perez Mesa Aleida, Teaching assistent - Holland
63. González Albas Gilma, Biologist - Minga Guazú-Paraguay
64. Cabrera Agustín, Civil Engineer - Minga Guazú-Paraguay
65. Rohiya Ramzy, Statistical Psychologist - Egypt
66. Gonzalez Mari, Executive Assistant - Canada
67. Atrian Vahid - Iran
68. Kasiri Samim, Student - USA
69. Talebzadeh Lua, Student - Ecuador
70. Mokhtari Kambiz, Student - USA
71. Tavakkoli Mehrnoush, Student - USA
72. Mokhtari Leva, Kid - USA
73. Monzavi-Kia Arash, Canada
74. Dr. Hosseini Mir, Medical Doctor - England
75. Delaviz Yadi, Research Scientist / Industrial Chemist - USA
76. Dr. Riazi Hadi, Vascular Surgeon - Denmark
77. Irandoost Maryam, Teacher - Sweden
78. Farzin Yeganeh H., Professor of University of California - USA
79. Mahmoudi Himan, Human Right Activist - Iraq-Arbil
80. Tahvili Sahar, Journalist / Political Activist - Sweden, Stockholm
81. Paymard Shorsh, Kurdistan-Iraq
82. Kalaiee Ali, Human Rights Activist - Iran, Tehran
83. Foad Farhand, Engineer - USA
84. Dr. Parsi Aria, Germany
85. Connor Madlen, Fitness Instructor - USA
86. Shoai Asita, IT Managing Consultant - Germany
87. Kermanshahi Narges, Human Rights Activist-Radio Zan Producer - Canada
88. Ingram Andrew, Financial Services - Canada
89. Rowshanzadeh Habib, Broadcasting Journalist - USA
90. Danjeh Ramin, Canada
91. Sabetiyan Elham, Cardiac Tech - USA
92. Glover Carrie-Anne, H.C.A. and Support Worker - Canada
93. Miraftab Amin, Teacher - USA
94. Massudi Massud - Germany, Mannheim
95. Atashin Faegheh - Singer/Actress
96. Khosraw Khalid, Writer - Afghanistan
97. Mirzaei Kamran, Student - USA
98. Assadi Siroos, Retired Civil Engineer - Canada
99. Nagham Elhamamsy, Tourism - Egypt
100. Mirchi Golnaz Davar, Student - USA
101. Rahimi Arash, Musician - Iran
102. Connor Stephen, Attorney - USA
103. Khadivian Geesou, Student - USA
104. Yazdani Forough, Dentist - USA
105. Niakan Shoreh - USA
106. Platz Marc - USA
107. Eftekhari Bijan, Business Advisor - USA
108. Zeleke Mekete, Finance/Accounting - USA
109. Haroonian George, Iranian Jewish activist - USA
110. Matthews Ron, Physicist - USA
111. Zarrinkhat Audrey Shirin, Teacher/Professor - USA
112. Ansari Ghopeh Neda, Researcher - USA
113. Zahedi Homan - Sweden
114. Golestani Saeed, Student - Iran
115. Aliabadi Saman - USA
116. Sanati Mahdokht - Child Advocate
117. Noorani Parviz, Engineer - Australia
118. Dr. Rayworth Glendon, Psychologist - Canada
119. Irani Syrus, Canada
120. Medel Summer, Artist - USA
121. Dr. Shahram Nadia, Attorney - USA
122. Kassraie Kassra, Bus. owner, USA
123. Phillips Cynthia, Software tester - USA
124. Hovnan Hovanes Heros, Teacher - USA
125. Dr. Sedigh Sahra, Professor - USA
126. Khachaturian Raffi, Actor - USA
127. Dunne Timothy, Musician - USA
128. Bahrami Alireza, Engineer - Iran
129. Taeidi Peyman, Undergraduate Student (UCI) - USA
130. Arya Mania, Student - England
131. Moinzadeh Kamran, Professor - USA
132. Moshtael Soheyl, Engineer - USA
133. Heshmatpour Mona, Interior Designer - USA
134. Houshidari Parnaz, Stylist - USA
135. Abdolzahde Jaleh, Real Estate & Mortgage - USA
136. Moghadam Nasser, MD - USA
137. Afrouz Neda, Curator - USA
138. Roozbahani Kianfar, Academics - USA
139. Afrouz Navid - USA
140. Prastuy Piruz, Civil Engineer - USA
141. Arsto Richard, Pharmacist - USA
142. Shawni Hamid, Student - Canada
143. Rezaei Sanam, Student - Canada
144. Irani Daryoosh, Engineer - Europe
145. Kadkhodaian Sohiel, Teacher - USA
146. Jazzabi Fari, student - USA
147. Azanakhari Mehrdad - USA
148. Fashandy Sorour, Teacher - USA
149. Asadabadi Abbas, Painter - Australia
150. Tahamtan Mehdi, Joiner - Germany
151. Rexmad Resa, Worker - Sweden
152. Shahabi Behrooz, Engineer - USA
153. Dr. Bakhtiar Mohammad, Professor - Iran
154. Abadi Morteza, Software Engineer - USA
155. Sadeghieh Shahla, Self Employed - USA
156. Laghaie Juana Gonzalez, Tourism - Mexico
157. Amini Sonia, Student - Canada
158. Motallebi Mahin, Hotel Worker - USA
159. Motallebi Narges, Retired - USA
160. Motallebi Esfandiar, Retired - USA
161. Arya Saman - Iran
162. Tavakol Sasan, Dentist - Turkey
163. Ghadimi Azar, Engineer - Canada
164. Nikoui Badreddin, Doctor
165. Ebrahimi Asal, Student - Iran
166. Komok Olga, Musician - Russia
167. Afkami Bijan, Professional Speaker - USA
168. Amini Sanaz, Teacher - USA
169. Imankhan Cyrus, Clerk - Iran
170. Shaykh Dultz Bashir Ahmad, Religious Scholar - Germany
171. Fouladi Ramin, Engineer - USA
172. Zamani Navid, Human Rights Activist - Germany
173. Rohani Sina, Analyst - UK
174. Rookhsar Shiva, Instructor - Iran
175. Bell Jill, Homoeopath & Herbalist - UK
176. Elsey Cathi, Business Analyst IT - Canada
177. Zahiry Mahnaz, Architect - USA
178. Rahimian Shae, Engineer - USA
179. Vanelli Maria Jimena, Lawyer - Argentinia
180. Khebrah Ali - UK
181. Roachford Anthony - Barbados
182. Roachford sylvia, Photographer - Barbados
183. Ehsan Homa, Journalist - USA
184. Alireza Aram-Atran, Writer/Researcher, Germany