ترجمهء بیانیهء بیت العدل اعظم خطاب به اهل عالم
مرکز جهانی بهائی
اکتبر ١٩٨٥
صلح بزرگی که آرزوی دل و جان نیک اندیشان جهان در قرون و اعصار بوده و در باره اش عارفان و شاعران در نسلهای پی در پی سخن گفته و در کارگاه خیال نمودارش ساخته اند، صلحی که تحقّقش نوید تمام کتب مقدّسه در هر دور بوده حال به دستیابی ملل عالم نزدیک گشته است.
این اوّلین بار در تاریخ جهان است که می توان تمام کره زمین را با وجود اختلافات بیشمار مردمش به شکل یک واحد مجسّم کرد. پس استقرار صلح جهانی نه تنها امکان دارد بلکه اجتناب ناپذیر است و مرحله دیگری از ترقّی و تکامل عالم است که به قول یکی از متفکّرین بزرگ، مرحله جهانی شدن عالم بشری است.
صلح جهانی آیا فقط بعد از وقوع وحشت و بلائی عظیم که مولود تمسّک مُصرّانه بشر به روشهای ناهنجار قدیمی است باید تحقّق یابد یا آنکه فی الحال صورت پذیر است و از طریق اراده و عزمی راسخ که نتیجه مذاکره و مشورت باشد حاصل خواهد شد؟ اختیار یکی از این دو راه، امروز در مقابل اهل عالم قرار گرفته است. اگر بشر در این موقع بحرانی و حسّاس که مشکلات بیشمار ملل مختلفه به یک مشکل مشترک یعنی بیم درباره سرنوشت جهان مبدّل گشته در نابودی جنگ و آشوب موفّق نشود به مسئولیت وجدانی خویش عمل نکرده است. امّا خوشبختانه نشانه های مثبت و امید بخشی در افق عالم پیداست:
از جمله قدمهای محکم و بلندی است که بشر به سوی یک نظم جهانی برداشته و به تأسیس جامعه ملل در اوائل این قرن پرداخته که حال منجر به تشکیل سازمان ملل متّحد با اساسی وسیع تر گشته است.
از جمله موفّقیت اکثریت ملل جهان بعد از جنگ دوم جهانی به کسب استقلال کشور های خویش است که مبیّن انجام و اتمام سیر تکاملی اقوام در تأسیس اوطان و شرکت این ملل نوخاسته با کشور های کهنسال در امور و منافع مشترک است.
از جمله ازدیاد فراوان همکاری در فعّالیتهای علمی، تربیتی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی توسّط مردمی است که تا به حال دشمن یکدیگر و جدا از هم بوده اند.
از جمله افزایش بی سابقه تعداد سازمانهای بین المللی خیریه و انسان دوست در چند دهه اخیر و توسعه نهضت های زنان و جوانان به منظور خاتمه دادن به جنگ و ستیز است.
از جمله رشد و نموّ طبیعی دسته های وسیع و منظّمی از مردم عادی جهان است که خواهان ایجاد تفاهم بین خود از راه ایجاد روابط و اتّصالات متقابله اند.
پیشرفت های علمی و فنّی که در این قرن بسیار مبارک حاصل گشته، پیشآهنگ و طلیعهء ترقّیات عظیمه در تکامل اجتماعی جهان و مبیّن آن است که حال، بشر برای حلّ مشکلات معمول خویش وسائل و ابزار لازم را در دست دارد. پیشرفت علوم فی الحقیقه وسائل و وسائطی را تدارک دیده که به مدد آنها می توان یک حیات پیچیده و معضل جهان متّحد را به خوبی اداره کرد. با وجود این هنوز موانع بسیاری بر سر راه است. شکّ و تردید ها، کج فهمی ها، تعصّبات، سوء ظنّ ها و خود خواهی های کوته نظرانه بر روابط میان کشور ها و بر مردم جهان مستولی گشته است.
ما امنای امر بهائی بنا به وظیفهء روحانی و وجدانی خویش بر آنیم که فرصت را مغتنم شماریم و انظار اهل عالم را به کلام نافذ حضرت بهاء اللّه مؤسّس آئین بهائی که بیش از یکصد سال پیش اوّل بار به فرمانروایان جهان ابلاغ فرمود متوجّه سازیم. می فرماید:
"اریاح یأس از جمیع جهات در عبور و مرور است و انقلابات و اختلافات عالم یوماً فیوماً در تزاید، آثار هرج و مرج مشاهده می شود چه که اسبابی که حال موجود است به نظر موافق نمی آید." اتّفاقات عالم و تجارب عمومی بشری این قضاوت و پیش گوئی را تأیید نموده است، معایب و نواقص نظم کنونی جهان به خوبی واضح و نمایان است زیرا کشورهای جهان که به صورت ملل متّحد متشکّل شده اند از نابود کردن شبح جنگ عاجز و از منع تهدیدی که متوجّه انهدام نظم اقتصادی جهان و شیوع هرج و مرج و ترور گردیده ناتوانند و قادر نیستند مصائب و بلایائی را که این مشکلات و صدمات دیگر متوجّه میلیونها نفر از بشر نموده از میان بردارند. حتّی اینگونه تعدّیات و مخاصمات چنان تار و پود نظامهای اجتماعی و اقتصادی و دینی ما را فرا گرفته که بسیاری را بر آن داشته که زور گوئی و تجاوز را در خمیره طبیعت بشری سرشته دانند و از میان بردنش را مستحیل و غیر ممکن شمارند.
اتّکاء به چنین نظر و اعتقادی نتیجه اش تضادّی است که امور بشری را دچار فلج می سازد زیرا از طرفی مردم تمام کشور ها اعلان می کنند که نه تنها حاضر به صلح و سلامند بلکه آرزومندند که صبح صلح و آشتی بدمد و ترس و هراس وحشتناکی که زندگی روزانه شان را معذّب ساخته نابود شود. از طرف دیگر بی دریغ مُهر قبول بر این نظر می نهند که چون نوع انسان ذاتاً خود پرست و متعدّی است از بنای یک نظام اجتماعی که در عین حال مترقّی و صلح آمیز و متحرّک و هم آهنگ باشد عاجز و نا توان است نظامی که هم ابتکار و خلّاقیت افراد انسانی را آزاد گذارد و هم مبتنی بر تعاون و تعاضد و تفاهم متقابله باشد. هر چه نیاز ما بصلح جهانی بیشتر شود لزوم ارزیابی دربارهء تضادّ مذکور که مانع حصول صلح است بیشتر می گردد و باید دربارهء تصوّراتی که معمولاً معیار وضع نامساعد تاریخ بشر است تحقیقی بیشتر شود و اگر منصفانه تحقیق شود معلوم می گردد که آن وضع نه تنها مبیّن فطرت اصلیهء انسان نیست، بلکه نمایش نا درستی از روح بشری و حقیقت انسانی است. قبول این نکته مردم را بر آن می دارد که قوای سازنده اجتماعی را به حرکت آورند و چون آن قوا موافق با فطرت بشری است باعث هم آهنگی و همکاری می گردد نه جنگ و ستیز.
اختیار چنین نظری مستلزم آن نیست که آنچه را که در گذشته بر سر بشر آمده منکر شویم بلکه سبب می شود که علل بروز آن وقایع را درک نمائیم. آئین بهائی آشوب کنونی جهان و مصائب حاصله در حیات انسان را به منزله یک مرحلهء طبیعی از مراحل رشد و نموّ یک جریان حیاتی و زنده بشری می شمارد که مآلاً و حتماً به وحدت نوع انسان در ظلّ یک نظم اجتماعی که حدود و مرزی جز مرز کره زمین ندارد، منجر خواهد شد.
عالم بشری به منزلۀ یک واحد ممتاز و زنده، مراحل تکامل چندی را مشابه مراحل شیرخوارگی و کودکی یک فرد طی کرده و در این زمان به آخرین مراحل پر شور و شرّ نوجوانی رسیده که خود مقدّمه ورود به مرحله بلوغ موعود است. اگر صادقانه اذعان کنیم که تعصّب و جنگ و استثمار همه مظاهر مراحل کودکی و نابالغی بشر در مسیر گسترده تاریخی اش بوده و اگر قبول کنیم که این سرکشی و طغیان که امروز نوع بشر ناچار بدان مبتلاست علامت وصول هیئت اجتماع به مرحلهء بلوغ اوست آنوقت جائی دیگر برای یأس و حرمان باقی نمی ماند زیرا دیگر همه آنها از لوازم ضروری و از عزم جزم بشر در بنای یک عالم مقرون به صلح و آرامش به شمار می آید. اینکه آیا چنین امر خطیری ممکن الحصول و قوای سازندهء چنان بنائی موجود است و اینکه آیا می توان بنیان هائی نهاد که جامعهء انسانی را متّحد سازد، مطالبی است که از شما تقاضا داریم تا درباره اش به تجربه و تحقیق بپردازید.
هر قدر سالهای آینده محتملاً مشحون از عذاب و مصیبت باشد و هر قدر افق کنونی عالم تیره و تار دیده شود، جامعه بهائی معتقد است که نوع بشر بر مقابله با چنین امتحان و انقلاب بزرگی تواناست و از نتائج مطلوبه حاصله اش مطمئنّ است.
به عقیدهء ما این انقلابات مدهشه ای که عالم انسانی به سرعت با آن رو به رو می شود سبب نابودی تمدّن بشری نمی گردد بلکه باعث بروز قوای مکنونه در حقیقت انسان می شود و " مقام و رتبه و شأن هر انسانی را " ظاهر و عیان می سازد.
مواهبی که نوع انسان را از سایر مظاهر وجود ممتاز می کند در لطیفه ای مکنون است که از آن به روح انسانی که عقل نیز از خواصّ ذاتی آنست تعبیر می شود.
این مواهب سبب شده که انسان را قادر بر ساختن بنیان تمدّن سازد و از لحاظ مادی مرفّه اش نماید. اما موفّقیت در این امور هرگز سبب ارضاء روح انسانی نگشته است زیرا روح انسانی لطیفه ای است که به عالم برتر مایل و به جهان غیب راغب است پروازش به سوی حقیقت مطلقه و ذات لایُدرَک یا جوهر الجواهری است که نامش خدا است و ادیان که پی در پی در هر زمان به واسطه شموس ساطعه روحانی ظاهر شده و مهمترین رابطه بین بشر و آن حقیقت غیبیهء مطلقه بوده اند همه سبب شده اند که استعداد و قوای بشری بیدار و مصفّا گردد و توفیقات روحانی انسان با ترقّیات اجتماعیش هم عنان شود. لهذا هیچ کوشش معتبری در راه اصلاح امور انسانی و تأسیس صلح جهانی نمی تواند از امر دین غافل ماند.
سعی بشر در فهم حقیقت دین و عمل به فرائض دینی در صفحات تاریخ ثبت است. یک مورّخ بزرگ دین را به قوّه ای تعبیر نموده که در طبیعت بشری سرشته شده است. هر چند نمی توان منکر شد که سوء استفاده از این قوّه در بروز بسیاری از فتنه ها و آشوبها در جامعه و ظهور جنگ و جدال بین افراد سهمی بسزا داشته است ولی در عین حال هیچ ناظر منصفی قادر بر انکار تأثیر کلّی دین بر آثار اساسی مدنیت انسانی نمی باشد.به علاوه لزوم دین برای نظم جامعه و تأثیراتی که دین بر قوانین و اخلاقیات بشری داشته مکرّراً به ثبوت رسیده است.
حضرت بهاء اللّه در وصف دین در مقام یک نیروی اجتماعی می فرماید:"دین سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمینان من فی الامکان است." و در بارهء فساد و زوال دین چنین می فرماید:"اگر سراج دین مستور ماند هرج و مرج راه یابد و نیّر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمینان از نور باز مانند." و آثار بهائی در بارهء نتائج حاصله از چنین وضعی حاکی است که " اگر عالم از پرتو دین محروم گردد، انحراف طبیعت بشری و تدنّی اخلاق و فساد و انحلال مؤسّسات انسانی به شدید ترین و بدترین وجه صورت پذیرد، طبیعت بشری به ذلّت گراید، اطمینان سلب گردد، نظم و ضبط قانون از میان بر خیزد و ندای وجدان مسکوت ماند و پردهء حیا دریده شود و حسّ مسئولیت و هم بستگی و وفا و رعایت یکدیگر خاموش گردد و نعمت آرامش و شادمانی و امید به تدریج فراموش شود."
پس اگر بشریت به تضادّ فلج کننده ای دچار گشته باید به خود بنگرد و غفلت خویش را به یاد آورد و به نداهای گمراه کننده ای که به آن دل بسته بیندیشد و متوجّه شود که چگونه به نام دین این همه سوء تفاهم و سرگردانی و آشفتگی به وجود آمده است. کسانی که چشم بسته و خود خواهانه اصرار به معتقدات مخصوص و محدود خود و تفاسیری غلط و ضدّ و نقیض از کلام پیغمبران خدا به پیروان و مُریدان خویش تحمیل نموده اند مسئولیت سنگینی در ایجاد این سر گردانی و آشفتگی دارند علی الخصوص که این آشفتگی بر اثر موانع و سدهای مصنوعی که میان عقل و ایمان و علم و دین برپا گشته غلیظ تر و شدید تر می گردد.
چون با نظر انصاف در کلام مؤسّسین ادیان بزرگ تحقیق شود و محیط اجتماعی زمانی که آن بزرگواران به رسالت خویش پرداخته اند در نظر آید معلوم می گردد که این مشاجرات و تعصّباتی که سبب تدنّی جامعه های دینی و بالنّتیجه تدنّی تمام شئون انسانی گشته در پیشگاه دین مردود است. شاهدی که نظر مذکور را تأیید می کند آنکه در تمام ادیان بزرگ جهان این پند مکرّر آمده که آنچه به خود نمی پسندی به دیگری مپسند و این تعلیم از دو طریق مؤید آن نظر است یکی آنکه جوهر و چکیدهء مفاهیم اخلاقی و آشتی بخش تمام ادیان است در هر زمان و مکان که ظاهر شده باشند و دیگر آنکه نفس این تکرار جنبهء وحدت ادیان را که حقیقت ذاتی آنهاست به ثبوت می رساند حقیقتی که مع الاسف بشر با تعابیر نارسا و نادرستی در تفسیر تاریخ به کلّی از درک آن غافل مانده است.
اگر نوع بشر مربّیان روحانی عصر طفولیت خویش را با دیدگانی واقع بین می نگریست و در فطرت حقیقی آنان به عنوان وسائط بنای تمدّن عالم غور و تحقیق می کرد یقیناً از نتائج و ثمرات ظهور پی در پی آنان بهره ای صد چندان می گرفت. افسوس که چنین نشد. احیاء حمیت مفرطه از جانب متعصّبان مذهبی را که حال در بسیاری از نقاط جهان به وجود آمده نباید چیزی جز سَکَرات مُوت، شمرد زیرا نفس عُنف و تعدّی و تجاوز که همراه اینگونه نهضت ها است خود نشانهء ورشکستگی و افلاس آنهاست. واقعاً از غم انگیز ترین و عجیبترین خواصّ این تعصّبات مذهبی آنست که هم ارزش کمالات معنوی را که اسباب حصول وحدت عالم انسانی است پایمال می کند و هم موفّقیت اخلاقی و معنوی را که نصیب هر یک از آن ادیان گشته خوار و بی اعتبار می سازد.
دین قطع نظر از اینکه قوّه ای حیاتی در تاریخ بشری بوده و قطع نظر از احیاء تعصّبات جائرانهء مذهبی در این ایام، در نظر عدّه روزافزون مردم جهان امری لغو و باطل و در قبال حلّ مشکلات دنیای جدید بسیار نارسا به شمار آمده است. لهذا مردم یا در پی کسب لذّات و ارضاء شهوات مادّی رفته اند و یا مرامهای ساختهء بشر را جانشین دین ساخته اند و آنها را سبب نجات جامعه از یوغ کمر شکن شرّ و فساد دانسته اند.
امّا افسوس تقریباً همهء این مرامها به جای آنکه مفهوم وحدت عالم انسانی را در بر گیرد و به ترویج توافق و آشتی در میان مردم مختلف پردازد، از طرفی از حکومت های ملّی بتُی ساخته و سایر مردم جهان را مُنقاد و مطیع یک ملّت یا یک نژاد یا یک طبقه قرار داده و مباحثه و مبادلهء افکار را ممنوع و متوقّف دانسته و میلیونها مردم گرسنه را بی رحمانه رها کرده تا قربانی معاملات خود سرانهء بازار های جهان گردند که خود باعث تشدید مصائب اکثریت نوع بشر گشته است و از طرف دیگر اجازه داده است که عدّه قلیلی از آدمیان در ثروت و رفاهی غوطه ور شوند که آباء و اجداد شان حتّی خوابش را هم نمی دیده اند. چه رقّت انگیز است کارنامهء مرامهائی که اصحاب عقل و دانش این جهان به جانشینی دین ساخته و پرداخته اند.
قضاوت قاطع و ثابت تاریخ دربارهء ارزش آن مرامها را باید در یأس و حرمان انبوه مردمانی جستجو نمود که در محراب آن مرامها نماز می گزارند. این مرامها که ده ها سال توسّط نفوسی که از این ممرّ در جامعهء انسانی مقام و منصبی یافته و با قدرتی بی حدّ و حصر و روز افزون به اجرای آنها پرداخته اند چه ثمر داشته و جز مفاسد و امراض اقتصادی و اجتماعی مهلکی که در این سالیان اخیر قرن بیستم هر گوشه جهان را مبتلا ساخته چه نتیجه ای به بار آورده است؟
تمام این مصائب ظاهری یک ضرر و آسیب معنوی داشته که انعکاسش در لاقیدی و بی مبالاتی متداول کنونی و نیز در خاموش شدن شرارهء امید در قلوب میلیونها نفر از مردم محروم و بلا کشیدهء جهان به خوبی دیده می شود.
دیگر وقت آن فرا رسیده تا به حساب مروّجین مرامهای مادّی، چه در شرق و چه در غرب چه منسوب به کاپیتالیسم و چه به کمونیسم، که مدّعی رهبری اخلاقی جهانیان بوده اند رسیدگی کرد و پرسید که آیا جهان جدیدی که این مرامها وعده داده بودند در کجاست؟ آیا صلح جهانی که دعوی تحصیلش را داشته و خود را وقف آن می شمرده اند چه شد؟ آیا وصول به مرحلهء پیروزی های فرهنگی که می گفتند بر اثر تفوّق فلان نژاد و فلان کشور و فلان طبقه از طبقات بشر حاصل می شود به کجا انجامید؟ چرا اکثریت مطلق جمعیت جهان در این زمان بیش از پیش در گرسنگی و بدبختی غوطه ورند و حال آنکه ثروتهای نامحدودی که حتّی فرعون ها و قیصرها و یا حتّی امپراطوریهای قرن نوزدهم خوابش را هم نمی دیدند اینک در دست حاکمان امور بشری انبار شده است؟
باری ریشهء این خطا را که می گویند نوع انسان ذاتاً و قطعاً خود خواه و متجاوز است باید در این نکته دانست که دنیا دوستی و مادّیت پرستی که موجد و مولّد و در عین حال صفت مشترک جمیع آن مرامها است مورد تمجید و تقدیر واقع شده و همین جاست که باید زمینهء بنای یک جهان جدید را که شایستهء فرزندان ما باشد پاک و هموار ساخت.
این که مقاصد و اهداف مادّی نتوانسته است حاجات بشر را روا نماید امریست که به تجربه رسیده و نفس این تجربه باید ما را بر انگیزد تا برای یافتن راه حلّ مشکلات مهلک جهان کوشش های دیگر تازه ای مبذول داریم. شرائط تحمّل ناپذیری که جامعهء بشری را فرا گرفته همه از شکستی مشترک حکایت می کند و این وضع به جای آنکه گروه های متخاصم بشر را که در مقابل هم سنگر گرفته اند تشویق به آرامش و دوستی کند تهییج و تشویق به خصومت می گرداند.
پس این مرض را علاجی کلّی و فوری باید یافت و درمان این درد در رتبهء اوّل مربوط به طرز فکر جهانیان است. باید دید که آیا بشر در غفلت و سرگردانی خویش همچنان مداومت می ورزد و به مفاهیم کهنه و مندرس و خیالبافی های غیر منطقی تمسّک می جوید یا آنکه رهبران بشر پیرو هر مرام و آئینی که باشند حاضرند قدم همّت به پیش نهند و با عزمی راسخ و مشورت یکدیگر متّحداً به حلّ معقول مشکلات پردازند؟
چه نیکوست که خیر اندیشان و خیر خواهان نوع انسان به این پند گوش فرا دهند: " اگر مرامهای مطلوب نیاکان و مؤسّسات دیر پای پیشینیان و اگر بعضی از فرضیات اجتماعی و قواعد دینی از ترویج منافع عمومی عالم انسانی عاجزند و حوائج بشر را که دائماً رو به تکامل می رود دیگر بر نمی آورند چه بهتر که آنها را به طاق نسیان اندازیم و به خاموشکده عقائد و تعالیم منسوخه در افکنیم. در جهان متغیری که تابع قوانین مسلّم کُون و فساد است چرا آن مرامها را باید از خرابی و زوال که ناگزیر جمیع مؤسّسات انسانی را فرا می گیرد، معاف و مستثنی دانست؟ وانگهی معیارهای حقوقی و عقائد و قواعد سیاسی و اقتصادی فقط برای آن به وجود آمده که منافع عموم بشر را محفوظ دارد نه آنکه به خاطر حفظ اصالت یک قانون یا یک عقیده بشر قربانی شود."
تحریم سلاحهای اتمی و منع گاز های سمّی و غیر قانونی ساختن جنگهای میکروبی ریشهء علل جنگ را در جهان خشک نمی کند. و هر چند این اقدامات عاملی از عوامل مهمّ استقرار صلح محسوب است باز به خودی خود سطحی تر از آنست که بتواند نفوذی عمیق و پایدار داشته باشد و ملل عالم آنقدر زیرک و صاحب ابتکارند که اسباب و وسائلی به شکل دیگر تدارک نمایند و به مدد غذا و مواد خام و پول و اقتصاد و صنعت و مرام و تروریسم بنیان یکدیگر را بر اندازند و سیادت پایان ناپذیر خویش را بر دیگران تحمیل نمایند.
اختلال عظیم کنونی را که در امور بشری روی داده نمی توان از طریق رفع اختلافات و منازعات معین و مخصوص بین ممالک از میان برداشت بلکه یک شالودهء صحیح و موثّق بین المللی باید یافت تا چارهء کار گردد.
شکّی نیست که رهبران کشور ها از جوهر مشکلات عالم باخبرند و آن را پیوسته در مسائل روز افزونی که با آن مواجه هستند منعکس می بینند و به قدری پیشنهاد و راه حلّ مشاکل از نفوس هوشیار و اهل تحقیق و سازمانهای وابسته به ملل متّحد پی در پی عرضه شده و روی هم انباشته گشته که دیگر کسی نمی تواند ادّعا کند که از مسئلهء ضرورت مقابله با حوائج شدید زمانه غافل و بی خبر است.
امّا مشکل اینجاست که در عزم و ارادهء ما فلج و عجزی حاصل شده که باید به آن توجّه نمود و با جرأت و ثبات به حلّش پرداخت. ریشهء این عجز و ناتوانی چنانکه گفته شد در این پندار نهفته است که بشر بالذّات جنگجو و ستیزه خو است و لذا حاضر نیست برای حفظ مصالح نظم جهانی از منافع خصوصی ملّی دست بردارد و نمی خواهد برای تأسیس یک حکومت جهانی با همه مزایای عظیمی که دارد با جرأت دست به کار شود.
علّت دیگر آنست که جمهور خلایق که اکثراً بی خبر و تحت انقیادند نمی توانند به اظهار این آرزو پردازند که طالب نظم جدیدی هستند که در سایه اش با سایر مردم جهان در صلح و آرامش و رفاه به سر برند.
قدمهائی که مِن باب آزمایش مخصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم به سوی تأسیس نظم عالم برداشته شده، بسیار امید بخش است. تمایل روز افزونی که جرگه هائی از ملل مختلفه در ایجاد روابط میان خود بر اساس همکاری در حفظ منافع مشترک به منصّهء ظهور در آورده اند مبیّن این نکته است که بالمآل تمام ملل عالم قادرند که بر علّت فلج و ناتوانی مذکور فائق آیند. اتّحادیهء کشور های جنوب شرقی آسیا، جامعه و بازار مشترک کشور های کارائیب، بازار مشترک آمریکای مرکزی، شورای تعاونی اقتصادی، جامعهء اقتصادی اروپا، جامعهء کشور های عربی، سازمان وحدت افریقا، سازمان کشور های آمریکائی،شورای جنوب پاسیفیک این سازمانها و نظائرش با مساعی و مجهودات مشترک خود راه را برای استقرار نظم جهانی هموار می سازند.
از علائم امید بخش دیگر آنکه انظار مردم روز به روز بیشتر به مشکلاتی که ریشه های عمیق تر دارد معطوف می گردد چنانکه سازمان ملل متّحد با وجود تمام نقائصش بیش از چهل بیانیه و میثاق بین المللی علی رغم بسیاری از ممالک به تصویب رسانیده و مردم عادّی را جان تازه ای بخشیده است. اعلامیهء بین المللی حقوق بشر، میثاق منع کشتار دسته جمعی و مجازات آن و سایر اقداماتی که برای رفع تبعیضات نژادی و جنسی و مذهبی مبذول گشته، رعایت حقوق کودک، منع استعمال شکنجه، قلع و قمع گرسنگی و سوء تغذیه و استفاده از پیشرفتهای علمی و فنّی در راه صلح و به سود مردم. تمام این اقدامات اگر از روی شهامت و شجاعت مُجری گردد و توسعه پذیرد سبب خواهد شد که به زودی طلیعهء آن روز فرا رسد که کابوس جنگ دیگر نتواند بر روابط بین المللی سایه افکند. لازم نیست که از اهمّیت موضوع هائی که در این بیانیه ها و میثاق های بین المللی مندرج است ذکری کنیم امّا بعضی از آن مطالب چون مستقیماً مربوط به استقرار صلح جهانی می گردد مستحقّ توضیحی بیشتر است.
از جمله آنکه نژاد پرستی که یکی از مهلکترین و ریشه دارترین مفاسد و شرور است سدّ محکمی در راه صلح به شمار می آید و حیثیت و اصالت انسان را زیر پا می گذارد و به هیچ بهانه و عنوانی نمی توان موجّهش دانست. نژادپرستی ظهور استعدادهای بیکران قربانیانش را معوّق و عاطل می سازد و مروّجینش را به فساد و تبهکاری می کشاند و ترقّیات بشری را متوقّف می دارد. اگر بخواهیم بر این مشکل فائق آئیم باید سعی کنیم تا تمام کشور ها اصل وحدت عالم انسانی را که مستظهر به اقدامات مناسب حقوقی و تدابیر اجرائی است قبول کنند.
دیگر آنکه اختلاف فاحش و مفرط میان فقیر و غنی سر چشمهء مصائب بسیار شده که جهان را از حال توازن خارج می کند و عملاً به پرتگاه جنگ می کشاند. بسیار کم اند جامعه هائی که درست به این مشکل پرداخته باشند. راه حلّ این مشکل را باید در ترکیبی از مجموعه ای از اقدامات روحانی و اخلاقی و عملی جستجو نمود و به آن با دیدهء تازه ای که مستلزم مشورت با متخصّصین در میدانهای وسیع و متنوّع باشد نگریست. مشورتی که خالی از شائبهء مجادلات مرامی و اقتصادی باشد و در آن مردمی را که قرار ها و تصمیمهای متّخذه در زندگیشان تأثیر مستقیم دارد ذی مدخل سازد. این امر نه تنها وابسته به لزوم تعدیل معیشت و از میان بردن فقر و ثروت مفرط است بلکه با حقائق روحانیه ای مربوط است که ادراکش سبب اتّخاذ یک روش و رفتار جدید بین المللی می گردد که خود سهمی عظیم در حلّ آن مسئله دارد.
دیگر آنکه مبالغه و افراط در تمسّک به اصول ملّیت که امری جدا از حسّ وطن پرستی سالم و مشروع است باید جای خود را به اخلاص و وفاداری وسیع تر یعنی محبّت عالم انسانی تفویض نماید. حضرت بهاء اللّه چنین می فرماید: "عالم یک وطن محسوب است و مَنْ عَلَی الاَرض اهل آن ". این مفهوم که عالم وطن ما است نتیجه ای است که بر اثر ترقّیات علمی و بر اثر وابستگی غیر قابل انکار کشور ها به یکدیگر حاصل شده و جهان حکم یک وطن یافته است. در عین حال بدیهی است که جهان دوستی ممانعتی با وطن پرستی ندارد بلکه امروز در جامعهء جهانی مصلحت هر جزء هنگامی به بهترین وجه تأمین می شود که منافع کلّ منظور و ترویج گردد. از این جهت فعّالیتهای بین المللی کنونی در میدانهای مختلف که سبب ایجاد محبّت متقابل و هم بستگی در میان اهل عالم می گردد باید افزایش یابد.
دیگر آنکه اختلافات دینی در سراسر تاریخ باعث حدوث نزاعها و جنگهای بی ثمر و مانع ترقّی و پیشرفت گشته و روز به روز نزد مردم دیندار و بی دین هر دو مبغوض تر و منفور تر جلوه می کند. پیروان ادیان باید با مسائل اساسیه ای که علّت این منازعات گشته رو برو گردند و جوابی صریح برای آن بیابند و ببینند که این اختلافات را هم از لحاظ عملی و هم نظری از چه راهی میتوان مرتفع ساخت. امر مهمّی که مقابل رهبران مذهبی قرار گرفته این است که با قلبی سرشار از جوهر شفقت و حقیقت جوئی نظری به حال اسف بار بشر اندازند و از خود بپرسند که آیا نمی توانند در پیشگاه خالق متعال خاضعانه اختلافات فلسفی و مشاجرات دینی خود را با سعهء صدر و حلم و مدارا به کنار افکنند و قادر گردند که با یکدیگر برای حسن تفاهم بیشتر بین ابناء بشر و ایجاد صلح و سلام همّت و همکاری نمایند؟
دیگر آنکه آزادی زنان و وصول به تساوی میان زن و مرد هر چند اهمّیتش چنانکه باید هنوز آشکار نباشد یکی از مهمترین وسائل حصول صلح جهانی محسوب است. انکار تساوی بین زن و مرد نتیجه اش روا داشتن ظلم و ستم به نیمی از جمعیت جهان است و چنان عادت و رفتار نا هنجاری را در مردان به وجود می آورد که اثرات نا مطلوبش از خانه به محلّ کار و به حیات سیاسی و مآلاً به روابط بین المللی کشیده می شود. انکار مساوات میان زن و مرد هیچ مجوّز اخلاقی و عملی یا طبیعی ندارد و فقط زمانی که زنان در جمیع مساعی بشری سهمی کامل و متساوی داشته باشند از لحاظ اخلاقی و روانی جوّ مساعدی خلق خواهد شد که در آن صبح صلح جهانی پدیدار گردد.
دیگر آنکه تعلیم و تربیت عمومی که هم اکنون سپاهی از مردم متعهّد را از تمام ادیان و کشور ها برانگیخته و بر خدمت خویش گماشته، باید مورد عنایت و حمایت حکومات جهان قرار گیرد زیرا بلاتردید جهل علّت اصلی سقوط و عقب ماندگی مردم و پایداری تعصّبات است. هیچ کشوری موفّق نمی شود مگر آنکه تمام مردمش از تعلیم و تربیت نصیب یابند. فقدان منابعی که قدرت کشور ها را در سبیل تعلیم و تربیت عمومی محدود می کند باید اصحاب قدرت را بر آن دارد که اولویت و ارجحیت را به تعلیم زنان و دختران اختصاص دهند زیرا به واسطهء مادران درس خوانده و تعلیم یافته است که ثمرات علم و دانش را سریعاً و قاطعاً می توان در تمام جامعهء بشری انتشار داد. نکتهء مهمّ دیگری که در این مورد باید در نظر داشت آنکه اقتضای زمانه چنان است که جهان دوستی و مفهوم اهل عالم بودن به عنوان یکی از اصول تربیتی به تمام اطفال جهان تلقین گردد.
دیگر آنکه باید به اختیار یک زبان بین المللی که علاوه بر زبان مادری به تمام مردم عالم آموخته شود توجّهی فراوان مبذول داشت زیرا عدم مخابره و تفاهم بین مردم است که مساعی بشر را در حصول صلح جهانی تضعیف می کند و اختیار زبان بین المللی تا حدّ زیادی سبب حلّ این مشکل می شود.
باری در آنچه مذکور افتاد بر دو نکته باید تأکید نهاد. اوّل آنکه منسوخ کردن جنگ تنها به امضاء قرار داد ها و عقد معاهدات وابسته نیست بلکه به اقداماتی معضل و پیچیده بستگی دارد که مستلزم یک نوع تعهّد و اهتمام جدید در حلّ مسائلی است که معمولاً کمتر کسی آنها را مسائلی مربوط به حصول صلح جهانی می شمارد. اساساً حصول امنیت اجتماعی فقط بر مبانی پیمانهای سیاسی خیالی واهی و باطل است.
دیگر آنکه اوّل و الزم قدم در راه حلّ مسائل مربوط به صلح جهانی آنست که موضوع صلح از مرحله صرفاً عملی و اجرائی باید به سطحی بالاتر یعنی توجّه به موازین اخلاقی و اصولی ارتقاء داده شود. زیرا جوهر صلح و آرامش چکیدهء یک امر درونی است که با مفاهیم روحانی و معتقدات معنوی تقویت می گردد و فقط با به کار بستن این مفاهیم و معتقدات است که راه حلّ ثابت و استواری را برای تأمین صلح جهانی می توان پیدا کرد.
برای حلّ هر مشکل اجتماعی می توان بر اصول روحانی یا به قول دیگر، بر ارزشهای انسانی اتّکاء نمود زیرا هر شخص خیر اندیشی برای مشکلات راه حلّی پیشنهاد می نماید ولی خیر اندیشی و داشتن دانش عملی معمولاً کافی و وافی برای حلّ مشکل نیست. اینجا است که اهمّیت و ضرورت اصول روحانی بیشتر معلوم می شود زیرا هم سبب به وجود آوردن محیط مساعدی می شود که موافق و متوازن با فطرت اصلیهء انسانی است و هم یک رفتار و یک تحرّک و یک اراده و آرزوئی را بر می انگیزد که به موجب آن راههای عملی برای حلّ مشکل مکشوف تر و اجرایش آسان تر می گردد.
رهبران کشور ها و تمام صاحبان رتبه و مقام وقتی می توانند بهتر به حلّ مشاکل پردازند که ابتداء اصول مبادی مربوط به آن مشاکل را بشناسند سپس در پرتو آن ها به اقدام پردازند.
اوّلین سؤالی که جوابش را باید پیدا کرد این است که چگونه جهان کنونی را با این مخاصمات عمیقش می توان به جهانی دیگر تبدیل کرد که همکاری و هم آهنگی بر آن مستولی باشد؟
نظم جهانی را فقط بر اساس محکم اعتقاد به وحدت عالم انسانی می توان استوار ساخت و این یک حقیقت روحانی است که به تأیید علوم بشری نیز رسیده است، علوم مردم شناسی، روانشناسی و کالبد شناسی انسان را فقط یک نوع می دانند. نوع انسان یکی است هر چند که در جنبه های ثانوی تفاوت های بیشماری داشته باشد اذعان باین حقیقت مستلزم ترک تمام انواع تعصّبات است. تعصّب قومی، طبقاتی، نژادی، مذهبی، وطنی و جنسی، تعصّب ناشی از تقدّم در تمدّن مادّی و تعصّب در اعتقاد به برتری و افضلیت به هر سبب که باشد، باید تمام متروک و فراموش شود.
قبول وحدت عالم انسانی اوّلین شرط ضروری و اساسی تغییر سازمان جهان و ادارهء آن به صورت یک کشور است که به منزلهء وطن نوع انسان است. قبول عمومی این اصل معنوی برای هر کوششی در راه تأسیس صلح جهانی ضرورت دارد. از این جهت اصل وحدت عالم انسانی را باید در سطح جهانی اعلان نمود و در مدارس تعلیم داد و در هر کشوری پیوسته از آن حمایت کرد تا در بنای جامعهء بشری مقدّمات یک تغییر اصلی بر اساس وحدت فراهم شود.
در نظر بهائی قبول وحدت عالم انسانی لازمه اش تجدید بنا و خلع سلاح جهان متمدّن است، جهانی که در جمیع شئون حیاتش یعنی در سازمان سیاسی اش و در آمال روحانی اش و در تجارت و اقتصادش و خط و زبانش کاملاً متّحد و یگانه بوده، در عین حال در خواصّ ملّی هر یک از کشور های متّحده اش بی نهایت متنوّع باشد.
در توضیح این امر اساسی حضرت شوقی افندی ولی امر بهائی در سال ١٩٣١ چنین بیان فرموده که "این امر در پی تخریب اساس موجود جامعهء انسانی نیست بلکه مقصدش توسعهء اساس و تعدیل مؤسّسات آن است تا با مقتضیات و حوائج این جهان دائم التّغییر موافق و ملایم گردند. این امر با هیچ تابعیت و وفاداری مشروعی مخالفت ندارد و روح صداقت و اخلاص حقیقی را تضعیف نمی نماید، قصدش آن نیست که شعلهء وطن پرستی صحیح و سالم را در دل مردمان خاموش سازد و نظام حاکمیت مستقلّ ملّی را که لازمهء دفع شرّ تمرکز افراطی قوّهء حاکمه در مرکز واحد است از بیخ و بن بر اندازد و یا از تنوّعات نژادی و آب و هوا و تاریخ و زبان و سنن و افکار و عادات موجود که سبب تمایز ملل و اقوام جهان است غفلت ورزد و سعی نماید محو و نابودشان سازد بلکه ندایش دعوت به اعتناق و وفاداری وسیعتر و آمالی بلند تر از آن است و به تأکیدی تمام از جهانیان می طلبد تا دوافع و منافع ملّی را تحت الشّعاع و مادون مقتضیات ضروریهء اتّحاد جهان قرار دهند. اگر از طرفی مرکزیت یافتن افراطی را مردود می شمارد از طرف دیگر از هر کوششی برای یکسان و یکنواخت ساختن جهان امتناع می ورزد. شعارش وحدت در کثرت است."
وصول به این مقاصد مستلزم طی مراحلی چند در تعدیل و اصلاح روش ها و مسالک سیاسی است که حال به پرتگاه هرج و مرج کشیده شده است زیرا قوانین واضح و معّین و اصولی که روابط بین المللی را تنظیم نماید و مقبول عام و قابل اجراء باشد موجود نیست.
جامعهء ملل و سازمان ملل متّحد و بسیاری از سازمانهای دیگر و قراردادهائی که وضع کرده اند البتّه در تخفیف بعضی از تأثیرات منفی منازعات بین المللی مفید بوده اند امّا بِنَفْسِها نتوانسته اند از بروز جنگ ممانعت نمایند چنانکه از خاتمهء جنگ جهانی دوم تا کنون جنگ های بسیاری رخ داده و هنوز ادامه دارد.
تسلّط این مشکل بر جهان از قرن نوزدهم میلادی پیدا بود و این همان زمانی است که حضرت بهاءاللّه اوّل بار طرحی را برای تأسیس صلح عمومی اعلان و نیز اصل امنیت مشترک را در رسالات خویش به فرمانروایان جهان در آن زمان ابلاغ فرمود. حضرت شوقی افندی در توضیح آن ابلاغات چنین می فرماید: آن بیانات عالیات را معنائی جز این نیست که مقدّمهء ضروری برای تشکیل جامعهء مشترک المنافع تمام ملل جهان که همانا تقلیل شدید قدرت های بی حدّ و حصر ملّی است، به وجود آید. یعنی باید یکنوع حکومت عالی که مافوق حکومات ملّی است بر اثر تکامل جهان تدریجاً قوام گیرد که تمام ملل عالم در راه استقرارش به طیب خاطر حقّ اعلان جنگ و محاربه را برای خود تحریم کنند و از بعضی از حقوق در وضع مالیات و نیز از کلّیهء حقوق تسلیحات مگر به اندازه و به منظور حفظ نظم داخلی کشور های خود، صرف نظر نمایند. چنین حکومت اعلائی باید متضمّن یک قوّه مجریهء مقتدری باشد که سلطه بلا منازعش را علیه هر عضو طاغی اتّحادیهء جهانی تنفیذ نماید و همچنین یک پارلمان جهانی داشته باشد که اعضایش را تمام مردم در هر کشور انتخاب و دولت های متبوعه نیز آنرا تأیید نمایند و همچنین دارای محکمهء کبرای بین المللی باشد که رأیش برای همه، حتّی کشور هائی که به طیب خاطر، حاضر به رجوع به آن محکمه نبوده اند، نافذ و جاری باشد.
" در چنین جامعهء جهانی تمام موانع اقتصادی به کلّی مرتفع گردد و وابستگی سرمایه داران و کارگران و لازمیت و ملزومیت آن بالصّراحه تصدیق گردد، جامعه ای که در آن عربده و هیاهوی تعصّبات و مشاجرات دینی تا ابد مسکوت ماند و شعلهء دشمنی های نژادی عاقبت الامر خاموش شود، جامعه ای که در آن مجموعه ای از قوانین بین المللی که ثمره قضاوت دقیق نمایندگان پارلمان جهانی است تدوین شود و ضامن اجرایش مداخلهء فوری و شدید مجموع قوای مرکّب از نیروهای کشور های متّحد باشد و بالاخره باید یک جامعهء جهانی بوجود آید که در آن جنون وطن پرستی جنگجو و پرخاشگر به اعتقاد راسخ به جهان دوستی دائمی تبدیل شده باشد. این است کیفیت اجمالی نظمی که حضرت بهاءاللّه پیش بینی فرموده و در آینده به منزله گوارا ترین میوه عصری شناخته خواهد شد که به تدریج رو به کمال و بلوغ می رود."
تحقّق این اقدامات بسیار وسیع را حضرت بهاءاللّه چنین بیان فرموده: " لابدّ بر این است مجمع بزرگی در ارض برپا شود و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمایند." جرأت و عزم و همّت و حسن نیت و محبّت بی شائبه ملل نسبت به یکدیگر که همه صفاتی روحانی و معنوی است برای برداشتن قدم اصلی در راه صلح لازم است و وقتی مثمر ثمر می شود که در قالب اراده به عمل انجامد و برای تحریک اراده لازم باید به حقیقت انسان که متجسّم در افکار اوست توجّه نمود و نیز اگر به اهمّیت نفوذ افکار انسان پی بریم و بدانیم چقدر به موضوع ارتباط دارد کاری می کنیم که آن سرّ مکنون از طریق مشورتی صریح و بی طرفانه و صمیمانه به نتیجه و تصمیمی منتهی شود سپس نتیجهء آن مشورت از قوّه به فعل در آید. حضرت بهاءاللّه مؤکّداً توجّه ما را به محسّنات مشورت و ضرورت آن در اداره و انتظام امور انسانی معطوف داشته می فرمایند:
" مشورت بر آگاهی بیفزاید و ظنّ و گمان را به یقین تبدیل نماید. اوست سراج نورانی در عالم ظلمانی، راه نماید و هدایت کند. از برای هر امری مقام کمال و بلوغ بوده و خواهد بود، بلوغ و ظهور خرد به مشورت ظاهر." جهد در راه حصول صلح از طریق مشورت چنان جوّ مساعد و مناسبی را در میان جهانیان به وجود میآورد که هیچ نیروئی نمی تواند مانع ظهور نتیجه غالبه آن گردد.
دربارهء مذاکرات چنین مجمعی حضرت عبدالبهاء فرزند حضرت بهاءاللّه و مبیّن منصوص تعالیمش چنین می فرماید:
" مسئلهء صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند و به جمیع وسائل و وسائط تشبّث نموده عقد انجمن دول عالم نمایند و یک معاهده قویه و میثاق و شروط محکمه ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده به اتّفاق عموم هیئت بشریه مؤکّد فرمایند. این امر اتمّ اقوم را که فی الحقیقه سبب آسایش آفرینش است کلّ سکّان ارض مقدّس شمرده جمیع قوای عالم متوجّه ثبوت و بقای این عهد اعظم باشند و در این معاهدهء عمومیه تعیین و تحدید حدود و ثغور هر دولتی گردد و توضیع روش و حرکت هر حکومتی شود و جمیع معاهدات و مناسبات دولیه و روابط و ضوابط ما بین هیئت حکومتیه بشریه مقرّر و معین گردد و کذلک قوّه حربیه هر حکومتی به حدّی معلوم مخصّص شود. چه اگر تدارکات محاربه و قوّهء عسکریه دولتی ازدیاد یابد سبب توهّم دول سائره گردد. باری اصل مبنای این عهد قویم را بر آن قرار دهند که اگر دولتی از دول مِن بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کلّ دول عالم بر اضمحلال او قیام نمایند بلکه هیئت بشریه به کمال قوّت بر تدمیر آن حکومت برخیزد. اگر جسم مریض عالم به این داروی اعظم موفّق گردد البتّه اعتدال کلّی کسب نموده و به شفای دائمی باقی فائز گردد."
افسوس که انعقاد چنین مجمع بزرگی بسیار به تأخیر افتاده است. ما از صمیم قلب از رهبران تمام کشورها تمنّا می کنیم که این فرصت مناسب را مغتنم شمارند و در راه تشکیل چنین مجمع جهانی قدمی محکم بردارند. تمام نیروهای تاریخ نوع بشر را جبراً به چنین اقدامی که نشانهء طلوع فجر بلوغ موعود عالم است سوق می دهد. آیا وقت آن نرسیده که سازمان ملل متّحد با پشتیبانی تمام اعضایش به تشکیل چنین مجمعی که سر آمد وقایع عالم بشری است قیام نماید؟
چه نیکوست در همه جا زنان و مردان و جوانان و کودکان از فوائد جاودانی چنین اقدام لازمی با خبر گردند و بانگ رضا و قبول خویش را به عنان آسمان رسانند. چه خوش است نسل کنونی نسلی باشد که چنین عصر پر جلالی را در تکامل حیات اجتماعی انسان آغاز نماید.
سرچشمهء این خوشبینی ما عبارت از تجسّم عالمی است که از حدّ اختتام جنگ و ایجاد سازمانهای همکاری بین المللی بالاتر رود. صلح پایدار در میان ملل هر چند مرحله ای است مهمّ و ضروری امّا حضرت بهاءاللّه آن را بنفسه مقصد غائی تکامل اجتماعی نوع انسان نمی دانند زیرا ما ورای متارکهء جنگ که در مراحل اوّلیه اجباراً بر اثر وحشت از فاجعهء جنگ اتمی به وجود آید و ما ورای صلح سیاسی که به اکراه میان کشور های رقیب و مظنون به یکدیگر حاصل شود و ماورای اقدامات عملی برای امنیت متقابل و همزیستی و حتّی ماورای بسیاری از تجارب همکاری و تعاونی که بر اثر حصول عواملی که قبلاً مذکور داشتیم در جهان پدید میآید، ماورای تمام اینها یک مقصد غائی عالی نهفته است که عبارتست از اتّحاد و اجتماع اهل عالم تحت لوای یک خانوادهء جهانی.
در این زمان ادامهء اختلاف و بیگانگی چنان خطرناک است که دیگر ملل و مردم جهان تاب تحمّلش را ندارند و نتائجش چنان وحشتناک است که تصوّرش را هم نمی توان کرد و چنان واضح است که شاهدی نیز نمی خواهد. حضرت بهاءاللّه یک قرن پیش چنین فرمود:
" اصلاح عالم و راحت امم ظاهر نشود مگر به اتّحاد و اتّفاق." حضرت شوقی افندی در توضیح این نکته که "نالهء انسان بلند است و مشتاق و آرزومند که به شطر اتّحاد واصل شود و شهادت دیرینه اش خاتمه یابد "، چنین فرموده:
اتّحاد اهل عالم ما به الامتیاز عصری است که حال جامعهء انسانی به آن نزدیک می شود. مجاهدات در حصول اتّحاد خانواده و قبیله و تأسیس حکومت شهری و وطنی یکی بعد از دیگری به محک تجربه آمده و با موفّقیت تحقّق یافته است. حال اتّحاد جهانی هدفی است که بشر پریشان به سویش روان است. دورهء تأسیس اوطان خاتمه یافته و هرج و مرجی که ملازم حاکمیت مطلقه حکومت ملّی است حال به اوج خود رسیده است و جهانی که به مرحله بلوغ وارد می گردد باید این طلسم را بشکند و به وحدت و یگانگی و جامعیت روابط انسانی اعتراف نماید و یکباره دستگاهی ابدی بوجود آورد که این اصل اساسی وحدت را در حیاتش تجسّم بخشد."
تمام قوای تغییر دهنده و مبدّله عصر ما نظر مذکور را تأیید می کند چنانکه شواهدش را در مثالهای بسیاری می توان یافت و قبلاً به عنوان علائم امید بخش صلح جهانی در نهضت ها و تحوّلات بین المللی مذکور شد. سپاهی از مردان و زنان از هر فرهنگ و هر نژاد و هر ملّت که حال در سازمانهای متعدّد ملل متّحد به خدمت مشغولند نمونه ای از "کارمندان اداری جهانی" هستند. توفیقات مؤثّرشان در اجراء وظائف نشان می دهد که حتّی در شرائط نا مناسب و ناملایم نیز می توان به درجه ای از همکاری بین المللی نائل آمد.
باری میل و کشش به وحدت و یگانگی چون یک بهار روحانی در حال شکفتن است و در کنگره های بیشمار بین المللی که مردمان مختلف را از هر طبقه و کشور کنار هم می آورد، جلوه گر است و همان جاذبهء وحدت است که خواهان طرح نقشه های بین المللی مخصوص کودکان و جوانان است و همان است که مصدر و منبع نهضت شگفت انگیز در سبیل اتّحاد ادیان است که به موجب آن پیروان ادیان و مذاهبی که طی تاریخ بجان یکدیگر افتاده بودند، به اتّحاد می گرایند. پس می توان گفت که از یک طرف شیوع تمایلات جنگجوئی و تفوّق طلبی و از طرف دیگر حرکت و سوق به سوی وحدت عالم انسانی از جمله خصائص و تصرّفات پردامنه و مشهود حیات عالم در این سالیان اخیر قرن بیستم است.
تجاربی را که جامعهء بهائی بدست آورده می توان به عنوان نمونه و مثالی بارز از این اتّحاد روز افزون دانست. جامعهء بهائی جامعه ایست مرکّب از سه تا چهار میلیون نفر [تا 1985 میلادی] از بسیاری از کشور ها و فرهنگ ها و طبقات و افرادی که سابقاً متدیّن به ادیان مختلف بوده و حال در خدمات روحانی و اجتماعی و اقتصادی در اغلب نقاط عالم که خدماتشان مورد نیاز است مشغول به کار و کوششند. جامعه ایست به صورت یک واحد زنده و متحرّک که مظهر تنوّع خانوادهء انسانی است و امورش را با نظامی مقبول بر اساس اصول مشورت اداره می نماید و نیز از فیوضات هدایت آلهی که در تاریخ بشری جاری گشته مستفیض می گردد. وجود جامعه بهائی در حدّ خود دلیل مثبت دیگری است که آنچه مؤسّس بزرگوارش درباره وحدت عالم انسانی از قبل بیان فرموده امری است قابل اجراء و شاهد دیگری است بر اینکه عالم انسانی با وجودی که با مشکلات عدیده ناشی از رسیدن به مرحله بلوغ مواجه است باز قادر است که در یک جامعه جهانی متّحد زندگانی نماید. اگر تجربه بهائی بتواند به نحوی از انحاء در افزایش امید بشر در ایجاد وحدت عالم انسانی کمک و مساعدتی معنوی بنماید ما با کمال منّت و سرور آنرا به عنوان نمونه و مثال برای تحقیق و مطالعه جهانیان بر طَبَق اخلاص می نهیم.
چون به اهمّیت عظیم مبارزه ای که حال در مقابل جمیع جهان قرار دارد بیندیشیم با کمال خضوع سر تعظیم به پیشگاه خالق متعال فرود می آوریم که با محبّت نامحدودش جمیع بشر را از یک سلاله خلق فرمود و جوهر ثمین حقیقت انسانی را بر او عرضه داشت و به شرف هوش و دانائی و بزرگی و هستی جاودانی سر افرازش فرمود و "انسان را از بین امم و خلایق برای معرفت و محبّت خود که علّت غائی و سبب خلقت کائنات بود اختیار نمود."
ما به یقین مبین معتقدیم که انسان " از برای اصلاح عالم خلق شده" و" شئونات درنده های ارض، لایق انسان نبوده و نیست" و کمالات و فضائلی که لایق مقام شامخ انسان است امانت و بردباری، رحمت، شفقت و مهربانی به تمام بشر است. معتقدیم که "مقام و رتبه و شأن هر انسانی باید در این یوم موعود ظاهر شود ". این است قوای محرّکهء ایمان راسخ ما به این که وحدت و صلح و سلام مقصدی ممکن الحصول است که نوع انسان به سوی آن روان است.
در این هنگام که این رساله در شرف تحریر است ندای مشتاق بهائیان را می توان شنید که با وجود ستمها و مظالمی که حال در موطن آئین خویش می بینند بی پروا به ارتفاع آن ندا پرداخته اند و با اعمال خویش و آمال راسخ و ثابت خود شهادت می دهند که صلح مطلوب که رؤیای بشر در طی اعصار و قرون بوده، حال بر اثر نفوذ کلام خلّاق حضرت بهاءاللّه که مؤید به قوّه الهی است تحقّقش قطعی است. لهذا آنچه ما می گوئیم عرضه رویائی در قالب الفاظ نیست بلکه گفتار ما از کردار و ایمان و جانبازی مدد گرفته است.
ما در این رساله تمنّای همکیشان خویش را در سراسر دنیا برای حصول صلح و وحدت بگوش عالمیان می رسانیم و به همه مظلومانی که قربانی تعدّی و تجاوزند، به همهء آنان که در آرزوی خاتمهء دشمنی و نزاعند، به نفوسی که تعلّقاتشان به اصول صلح و نظم جهانی سبب ترویج مقاصد جلیلی است که خداوند مهربان ما را برای آن خلق فرموده، می پیوندیم و با همه آنان همگام و همعنانیم و برای آنکه شدّت شوق و امید و غایت اطمینان خود را از اعماق دل و جان به گوش جهانیان برسانیم این وعده مبارک حضرت بهاءاللّه را نقل می کنیم که می فرماید:
"این نزاعهای بیهوده و جنگهای مهلک از میان بر خیزد و صلح اکبر تحقّق یابد."
اکتبر ١٩٨٥
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر