۱۳۸۷-۰۹-۰۱

رسمِ عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن

رسمِ عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن
رسمِ عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن

نفْسِ ظهور مظهر امر الهی، حکایتی بدیع است. ظهور او ظهور عشق است. او معشوقِ بندگان است و پیروان، عاشقانِ بی قرارِ او، و در میانهء ایشان عشق و محبت و دلدادگی و سرباختگی حکمفرماست.

در این بساط عقل و فرزانگی رنگ می بازد. تمناهای نفسانی و خودخواهی های بشری از میان می گریزد و آنچه می ماند همه حبّ است و وَلا، همه تسلیم است و رضا. چه که اینها شرط حقیقت و صدقِ عشق است.

مظهرِ ظهوری که به مِهرش دل داده ایم، روز اول ندا سر داده:

گر خیالِ جانْ همی هستت به دل اینجا میا
ور نثارِ جان و دل داری بیا و هم بیار

رسم ره این است گر وصل بهاء داری طلب
ور نباشی مَردِ این ره، دور شو زحمت میار

او در مکتب عشقِ خود، بندگان را با حکایت حبّ و وفا دمساز می کند. مذاقشان را با لذّت چشیدن حلاوت محبّت، آشنا می سازد و در عین حال ایشان را از صعوبت راهی که در پیش دارند، آگاه می گرداند. مبادا که ندانسته قدم در این راه پر نشیب و فراز گذارند.

به آنان می آموزد که هر بار که در نیایش، قصد تقرّب معبود می کنی این عبارت را بر زبان آر: " لا تَنْظُرْ اِلی آمالی وَ اَعْمالی بَلْ اِلی اِرادَتِکَ التّی اَحاطَت السّمواتِ وَ الاَرْض."

و بگو: " ما اَرَدْتُ الّا ما اَرَدْتَهُ وَ لا اُحِبّ الّا ما تُحِبّ"

و به او تعلیم می دهد که: " لا تَحْزَنْ اِلّا فِی بُعْدِکَ عَنّا وَ لا تَفْرَحْ اِلّا فِی قُرْبِکَ بِنا وَ الرّجُوعِ اِلَیْنا."

عاشق در این معامله به مقامی می رسد که معشوق را با خطابِ "یا مَنْ فِی فِراقِکَ ذابَتِ القُلُوبِ وَ الاَکْباد" می خواند و در مقامِ تسلیم می سراید: " اَنْ تَفْعَلَ بِعَبْدِکَ ما تُحِبّ وَ تَرْضی"

و این چنین به تدریج محبّت حقیقی در قلب مؤمن جای می گیرد و رابطۀ او با مظهر امر، به عشقی حقیقی با سوز و گدازی که نتیجۀ طبیعی آن است، بدل می گردد.

در این مرحله است که معشوق، خیل عاشقانی را که در مکتب محبّتش با ترنّمات حُبّیه آشنا و دمساز کرده، دعوت به عمل می نماید. به آنان می آموزد که بسیاری نعمت ها در جهان مادی برایتان آفریده ام. شما از استفاده از هیچیک از آنها محروم و ممنوع نیستید. اما انذار می فرماید که مبادا به آنها دل بندید و محبّت دنیا و مافیها را بر محبّت من ترجیح دهید.

به گوششان می خواند که توجه به زندگی و شئون آن، آنها را از حقیقت عشق خود و تکالیفی که از این بابت بر ذمّه شان قرار گرفته، غافل مسازد. آنها را مأمور می سازد که از آنچه دارند یا مالک می شوند، در راه اثباتِ ایمان خود و دعوت بی خبران محروم به این بزم محبّت استفاده کنند.

به محبّان خود بسیار چیزها می دهد، از مال و ثروت گرفته تا مقام و موقعیت، از علم و دانائی تا هنر و جمال صوری و ظاهری، همه را به رایگان در اختیارشان می گذارد و آنها را به بهره وری و لذّت بردن از تمامی این مواهب می خواند، اما دل بستن بدان ها را خطا می داند و خلاف طریقت محبّت. چه که همه عشق و محبّتِ حبیب، تقدیم محبوب گشته، قلبِ او به تمامه در تصرّفِ محبوب است و دیگر جایی برای راه یافتن حبّ غیر باقی نمانده است. از این روست که فرموده: " گر مرا خواهی، جز مرا مخواه و اگر ارادۀ جمالم داری، چشم از عالمیان بردار."

مؤمنان که تعلیم دیدۀ مکتب معشوقند و حلاوتِ زمزمه های عاشقانه ای را که از روز اول در گوششان خوانده، آمیزۀ جان خود کرده اند، در هر لحظه حاضرند صد جان فدای او نمایند تا چه رسد به تعلّقات دنیوی.

در مقام امتحان، یکی جان را کمینه پیشکشی به ساحت قدسش می داند و دیگری اوقاتِ عمر عزیز را صرف نشر پیام محبّتش می نماید. یکی مال و خانمان و فرزند را تقدیم می کند تا ادّعای عشقش را اثبات نماید و یکی از تحصیل علم و کسب جایگاه ممتاز اجتماعی می گذرد. یکی به اشارۀ جانان، ترک دیار می کند و مجنون وار، آوارۀ صحراها و کوه ها و جنگل ها می شود تا شفای حقیقی و مرهمِ عاجل بر دردهای بیماران معنوی نهد و آن یک فقط با عمل به تعالیم مبارکۀ مولای خود، شرط محبّت را به جا می آورد.

چه این نفوس مقصدشان کسب رضای جانان است و او به قیمت فدای هر چه که هست، باشد. آنچه اهمیت دارد این است که مِهری جز مِهر محبوب به دل راه نداده اند و چون محبّت او را طلب کرده اند، همهء تعلّقات را از دل رانده اند.

ایشان سَرْخوشانِ مستِ دل از دست داده ای هستند که با عشق عالم سوز خود در راهِ کسبِ رضای جانان کوشیده اند.

نازنینی چون تو را دلداده ای باید چو من
عشقِ عالم سوز باید حُسنِ عالمگیر را

۱ نظر:

ناشناس گفت...

رسم عاشق نيست با يک دل دو دلبر داشتن
يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن