۱۳۸۷-۱۲-۲۶

نامه‌یی به پدر

نامه‌یی به پدر
دوشنبه ، 19 اسفند 1387

سعید رضایی (عضو هیات مدیران جامعه‌ی بهایی) به همراه هم‌کاران‌شان در سحرگاه روز 25 اردیبهشت سال جاری توسط مامورین اطلاعات دست‌گیر شدند ، باورش سخت است که ده ماه را بی وجود تو سپری کرد‌ه‌ایم. بدون شوخی‌ها و خنده‌های‌ات، بدون آغوش پر محبت‌ات و بدون صدای گرم‌ات.

وجود تو همیشه خانه را پر از آرامش و امنیت می‌کرد و حال که نیستی تنها منبع آرامش‌مان خاطرات شیرین‌ات است و اطمینان به این که خداوند در همه حال پشتیبان‌ات خواهد بود.

سحرگاه 25 اردیبهشت بود که برای دستگیری‌ات آمدند. از آن روز فقط لب‌خندهای تو را به یاد دارم که ما رابه آرامش دعوت می ‌کرد و چشمان پر اشک مارثا – خواهرم – و نگاه نگران و پر از عشق مادر را و پیوند، برادر 12 ساله‌ام، که تو را محکم در آغوش می‌فشرد زیرا می‌دانست تا مدتی از بازی با تو و بودن در کنارت محروم خواهد بود. چقدر سخت است دوازده سال بیش‌تر نداشته باشی و شاهد این باشی که پدرت بی‌هیچ گناهی به زندان می‌افتد. اما او درک می‌کند چون خود به او آموخته‌یی که شرط به دست آوردن چیزهای با ارزش، فداکاری و از خود گذشته‌گی است.

پدر عزیزم، می‌دانیم تنها بهانه‌ی این بی‌عدالتی عضویت‌ات در هیات مدیره‌ی جامعه‌ی بهایی ایران بود‌، جامعه‌یی که در تلاش است با وجود همه‌ی محرومیت‌ها و تضییقات زنده بماند و به رشد خود ادامه دهد.

در این چند ماه از نسبت دادن هیچ تهمت ناروایی به شما عزیزان فروگذاری نشد ، و من آرزو می‌کردم که ای کاش قلم توانایی داشتم تا بتوانم از شما دفاع کنم یا صدایی که بتوانم بی گناهی‌تان را فریاد بزنم.

در جریان اقدامات‌مان برای اثبات مظلومیت‌ و احقاق حقوق شما در بسیاری موارد به بن‌بست می‌رسیدیم. بسیاری از مسئولین حتا حاضر نبودند ما را ملاقات کنند و گاهی این احساس به ما دست می‌داد که هیچ‌کس در جهت پشتیبانی از حق و حقیقت از منافع خود چشم‌پوشی نخواهد کرد.

در این میان کسانی بودند که ما را به گرمی می‌پذیرفتند و امیدواری می‌دادند و متعهد می‌شدند که در کمک به ما از هیچ تلاشی اهمال نخواهند کرد و نیز گاه‌گاهی خبر حمایتِ اقشار مختلف از شما بود که می‌گفت فراموش نشده‌اید و هنوز هم مردمانی منصف در سراسر دنیا هستند که جنسِ بی‌گناهیتان را می‌شناسند و دلیل زندانی شدن‌تان فقط برای ما نیست که چون روز روشن است.

فکر کردن به تو و آن‌چه طی این ده ماه متحمل شده‌یی قلب‌ام را آکنده از اندوه و افتخار می‌کند.

نیاز شدیدم به بودنت، به راهنمایی هایت و به گپ‌های دوستانه‌مان را هیچ چیز جبران نمی‌کند اما به این دل خوشم که راهی را که انتخاب کرده‌ای راه خدمت به بشریت است و می‌دانم در این راه استقامت خواهی کرد.

به تو افتخار می‌کنم، به تو افتخار می‌کنم چون چرایی زندگی‌ات را یافته‌ای و چگونه‌گی‌اش را با سرافرازی متحملی، و به تو افتخار می ‌کنم چون وجودت و استقامت‌ات اثبات می‌کند که انسان و انسانیت زنده است و هنوز مردان و زنانی وجود دارند که برای آن‌چه با ارزش می‌انگارند تا پای جان ایستاده‌گی می‌کنند.

دختر کوچک‌ات
مأمن

هیچ نظری موجود نیست: