۱۳۸۷-۰۶-۰۸

شرح مختصری از حیات حضرت باب

مقام اعلی، آرامگاه حضرت بابمقام اعلی، آرامگاه حضرت باب


شرح مختصری از حیات حضرت باب
به مناسبت فرارسیدن ۲۸ شعبان، سالروز شهادت حضرت باب

حضرت باب که نام مبارکشان، سیّد علی محمد است در تاریخ اول محرّم سال 1235 هجری قمری برابر 20 اکتبر 1819 در شهر شیراز متولد شدند. اصل و نسب حضرت باب به حضرت محمد رسول اکرم، راجع و خاندان ایشان به نجابت و اصالت، معروف و موصوف بودند. در ایام کودکی و جوانی چنان آثار عظمت و قدرت از حضرت باب به ظهور رسید که هیچ کس نمی توانست با آن برابری کند.

قبل از اینکه حضرت باب، رسالت خویش را اعلان نمایند، برخی از نفوس در اکناف عالم در اعماق قلب خویش می دانستند که موعود به زودی ظاهر خواهد شد. از جمله این نفوس، شیخ احمد احسائی بود ایشان که دارای قلبی پاک و بی ریا بود، از فساد و زبونی که در اثر اعمال علماء بر مسلمانان وارد آمده بود و اسلام را به فِرَق و شُعَب مختلف تقسیم کرده بود و مردم را اسیر جنگ و جدال و دشمنی و مغروق بحر نادانی و دشمنی کرده بودند، قلبش آزرده شده و حاضر نبود در مقابل این همه ظلمت سکوت اختیار کند و او در نجف و کربلا، شروع به دایر کردن کلاس های بحث و خطابه و تربیت شاگردانی حق پژوه و مخلص کرد تا مسلمانان را از خواب غفلت بیدار کند و آنان را متوجه علائم قُرب ظهور قائم نماید.

پس از درگذشت این عالم ربّانی، یکی از شاگردانش به نام سیّد کاظم رشتی جانشین شیخ شد او نیز متوجه نزدیکی و قرب ظهور الهی شده بود و شاگردانش را تعلیم می داد که از طریق تحقیق و مداقه پی به ظهور جدید برند و قبل از وفاتش از ایشان خواست که به جستجوی قائم پردازند زیرا او به زودی ظاهر خواهد شد. جناب ملّا حسین بشرویه ای، یکی از شاگردان سید کاظم رشتی بود که به قصد تحقیق و یافتن ظهور قائم، پس از آنکه مدت چهل روز در مسجدی به دعا و توجه، مشغول شد به همرای دو نفر از همراهانش به سمت بوشهر و شیراز حرکت کرد.

بیت حضرت باب در شیراز
بیت حضرت باب در شیراز
بیت حضرت باب در شیراز

در همان روز ورود او به شیراز و همان شب یعنی پنجم جمادی الاولی 1260 هجری قمری در محضر حضرت باب که جوانی 25 ساله بودند، به ندای ایشان لبّیک گفت و بعد از جناب ملّا حسین، هفده نفر دیگر، مستقلاً و به تنهایی توانستند محبوب قلبی خود یعنی حضرت باب را بیایند و هر کدام به هدایت خداوند، حقیقت ظهور جدید را یافته مؤمن شدند و هر یک از این نفوس مؤمن جهت اعلان امر حضرت باب به اطراف ایران مسافرت کردند (این هجده نفر از حواریون حضرت باب، از طرف ایشان به لقب "حُروف حَیّ" ملقّب شدند)* . حضرت باب به همراهی یکی از حروف حیّ به نام ملّا محمدعلی بارفروشی ملقّب به قُدّوس به سمت مکّه حرکت نمودند و پس از اعلانِ امرالله به شریف مکّه به سمت ایران رهسپار شدند.

حضرت باب به محض رسیدن به شیراز به نزد حاکم، بُرده شدند و توهین از جانب حاکم شیراز شنیدند. حکم به اقامت به شرط تحت نظر بودند حضرت اعلی دادند. سپس حضرت اعلی (از القاب حضرت باب)** را به اصفهان بردند در آنجا در منزل منوچهرخان معتمدالدوله منزل گرفتند، حضرت باب در آنجا اوقات خوش و راحتی را گذراندند و معتمدالدوله از هم صحبتی با حضرت اعلی بسیار مسرور بود، اما این سرور و اوقات روحانی دیری نپائید و پس از سه ماه، منوچهر خان درگذشت. جانشین او نیز پس از کسب تکلیف از محمد شاه قاجار، حضرت اعلی را به سمت طهران سُرگون (تبعید) نمود. نیّت شاه این بود که با حضرت اعلی ملاقاتی داشته باشد اما در میانۀ راه، صدراعظم، میرزا آقاسی، شاه را مجبور کرد فرمان را عوض کند و حضرت اعلی را به تبریز بفرستد. در بین راه نیز همچنان حضرت اعلی، جاذب قلوب صافیه بودند و روز به روز بر تعداد پیروانشان افزوده شد.

همین امر سبب شد که حضرت اعلی را به قلعۀ ماکو و سپس به چهریق تبعید نمایند اما این امر هم از نفوذ و پیشرفت امر حضرت باب، ذرّه ای نکاست. سرانجام علماء و اولیای امور، به این نتیجه رسیدند که تا حضرت باب در قید حیات هستند، همچنان مشکلات ادامه دارد.

یکی از وقایع مهم در ایام تبعید و حبس در زندان قلعه ماکو، تشکیل مجلسی با حضور ولیعهد و علمای طراز اول کشور در تبریز بود. ناصرالدین میرزا که در آن زمان ولیعهد، محمد شاه قاجار بود مجلسی را ترتیب داد تا علما و بزرگان کشور در آن گرد هم آیند، و حضرت باب را به آن جمع دعوت کرد تا در مورد ادعای قائمیّت از ایشان سوال کند و علما نسبت به صدق یا کذب ادعای ایشان اظهار نظر نمایند. در این مجلس حضرت باب، با کمال صراحت ادّعای خود را مبنی بر این که همان قائم موعودی هستند که مسلمانان هزار سال است، منتظر ظهور او هستند اعلان نمودند. علما و حضّار جمع از صراحت و اقتدار روحانی حضرت باب، چنان مبهوت و متحیّر شدند که نتواستند سوال و جواب از ایشان را ادامه دهند و مجلس به پایان رسید و ایشان دوباره به زندان ماکو بازگردانده شدند.

علما و اولیای دولت که از نفوذ و گسترش دیانت بابی هراسان شده بودند، ایشان را به قلعه چهریق در جبال آذربایجان تبعید نمودند تا شاید بُعد مسافت و نیز تبعید در میان مردم سنّی مذهب آن منطقه از گسترش امر بابی جلوگیری کند ولی این ترفند نیز اثری نداشت تا اینکه سرانجام بنا به دستور شخص شاه و صدراعظم وقت، امیر کبیر و فتوای بزرگترین علمای آذربایجان، حکم قتل ایشان صادر شد.

برای اجرای حکم، ایشان را به تبریز منتقل کردند و در روز 28 شعبان 1266 هجری قمری (9 جولای 1850 میلادی) پس از شش سال از آغاز اعلام رسالت ایشان، دستور به تیر باران حضرت باب را صادر کردند.

ابتدا، سام خان ارمنی، سرتیپ فوج ارامنه را مأمور اجرای حکم تیرباران حضرت باب نمودند. سام خان در ملاقاتی که پیش از اجرای حکم با حضرت باب داشت، ابراز داشت که او یک مسیحی است و هیچ دشمنی با اولاد حضرت رسول ندارد و نمی خواهد که دستش به خون سیّد باب، آلوده شود. حضرت باب به او اطمینان دادند که اگر نیّت قلبی او خیر باشد، خداوند آن را برآورده خواهد کرد.

صبح روز بعد، هزاران نفر از مردم شهر تبریز و اطراف آن در میدان سربازخانه تبریز، محلّ اعدام آن حضرت جمع شده و منتظر اجرای حکم بودند. صبح آن روز حضرت باب با جناب سيّد حسين کاتب به نجوا مشغول بيانات بودند که فرّاشباشی آمد دست آقا سيّد حسين را کشيده، به دست يک فرّاش داده گفت: امروز روز نجوی نيست. حضرت باب فرمودند: " تا من اين صحبت ها را که با او می داشتم تمام نکنم، اگر جميع عالم با تير و شمشير بر من حمله نمايند، موئی از سر من کم نخواهد شد." فرّاشباشی متحيّر شده جوابی نداد پس امر نمود آقا سيّد حسين به دنبال او برود.

مأموران دولتی حضرت باب را به نزد علمای طراز اول تبریز بردند و آنها فتوای قتل ایشان را صادر کردند. سام خان، حکم کرد که در پيش همان حجره که جناب آقا سيّد حسين "کاتب وحی" محبوس بودند، نردبام نهادند و بر پايه ای که ما بين دو حجره بود ميخ آهنی کوبيدند و دو ريسمان به آن ميخ بستند که با يکی طلعت اعلی را و با ديگری حضرت ميرزا محمّد علی (ملقّب به " انیس" یکی از مؤمنین مخلص حضرت باب بود قصد فدا شدن در راه مولایش را داشت و داوطلبانه به میدان شهادت دوید) را بياويزند.

ميرزا محمّد علی از آنها استدعا نمود: " مرا رو به ايشان ببنديد تا هدف بلايای ايشان شوم". چنان او را بستند که سرش بر سينهء مبارک واقع شد و بعد از آن، سه صف سرباز ايستادند هر صف دويست و پنجاه نفر بصف اوّل حکم شلّيک دادند شلّيک کرده نشستند و بلافاصله صف ثانی مأمور به شلّيک شدند آنها هم شلّيک نموده نشستند صف سوّم بدون فاصله شلّيک نمودند و از دود باروت روز روشن نيمهء روز مثل نيمهء شب تاريک شد و به قدر ده هزار نفر در پشت بام سربازخانه و بام هايی که مُشرف به سربازخانه بود، ايستاده تماشا مي کردند.

چون دود فرو نشست، ميرزا محمّد علی انيس را ديدند ايستاده و اصلاً اثری از جراحت در بدنشان نيست حتّی قبای سفيد تازه‌ای که پوشيده بودند غباری بر آن ننشسته بود – تیر ها تنها ریسمان ها را پاره کرده بود- ولی حضرت باب را غائب ديدند و همۀ مردم فریاد زدند که" سيّد باب غائب شد". چون تفحّص نمودند ايشان را در حجره ای که آقا سيّد حسين کاتب، محبوس بود يافتند و همان فرّاشباشی ديد که در کمال اطمينان و آرام نشسته‌اند و با آقا سيّد حسين صحبت می دارند. به فرّاشباشی فرمودند: " من صحبت خود را تمام نمودم حال هر چه مي خواهيد بکنيد که به مقصود خواهيد رسيد."

فرّاشباشی از همانجا عازم خانهء خود شد و از آن شغل استعفا داد. سام خان نیز این واقعه را دلیلی بر اجابت دعای خود دانست و میدان را با سربازان خود ترک کرد و حاضر به تکرار تیراندازی نشد.

پس از مدتی آقا جان بیک، سرتیپ فوج خمسه، داوطلب اجرای حکم شد و فوج 750 نفره خود را در سه صف آراست. در این هنگام حضرت باب خطاب به مردمی که شاهد این واقعه بودند با صدای بلند فرمودند:

" ای مردم اگر مرا می شناختید، مثل این جوان (اشاره به جناب انیس)، که اَجَلّ از شماست در این سَبیل، قربان می شدید. من قائم موعود شما هستم. به زودی روزی خواهد رسید که مرا بشناسید ولی در آن روز من دیگر با شما نیستم."

سربازان فوج خمسه، با دستور آتش، حضرت باب و جناب انیس را تیرباران کردند. شدت ضربات گلوله ها به ترتیبی بود که هر دو جسد با هم ممزوج شده بودند و تنها صورت آن دو نفس مقدّس سالم باقی مانده بود.

سربازخانه تبریز، محل شهادت حضرت باب
سربازخانه تبریز، محل شهادت حضرت باب

پس از اجرای حکم، جسد آن دو بزرگوار را به خندق نزدیک محل اعدام افکنده بودند که برخی از بابیان شبانه و به طور پنهانی، موفق شدند جسد ها را از آن نقطه خارج کنند و پس از قریب به شست سال، مراقبت و انتقال از جایی به جای دیگر، رَمس مطهّر حضرت باب و جناب انیس به آرامگاه ابدی خود در کوه کَرمِل واقع در شهر حیفا منتقل شد. این آرامگاه در میان بهائیان به "مقام اعلی" معروف شده است. (1)

مقام حضرت باب از نظر بهائیان:

جمیع انبیاء و پیامبران در کتب مقدسه، اخبار و بشارات به دو ظهور بزرگ پی در پی در آخرالزّمان داده اند که به واسطه آن دو ظهور مقدس، عالم به نور پروردگار روشن شود و سلطنت الهیه در جهان برقرار گردد و آلات جنگ و جدال به اسباب فلاحت و صنعت مبدّل شود و علم و معرفت، توسعه و ترقی یابد و جهان خراب، آباد شود و بشر از قید بندگی آزاد گردد. جمیع امت ها و ملت ها در ظل سراپرده یگانگی مجتمع شوند و وحدت عالم انسانی و صلح عمومی تحقق یابد.

این دو ظهور به اصطلاح زردشتیان، ظهور "هوشیدر" و " سیوشانس" و به عقیده یهودیان، ظهور " ایلیا" و "ربُّ الجنود" و به انتظار مسیحیان، " رجعت حضرت یحیی" و " نزول روح الله (حضرت مسیح)" و به اعتقاد مسلمانان شیعه، ظهور اول " قائم آل محمد" که دارای القابی نظیر " صاحب الامر" و " صاحب الزّمان" و " شریک القرآن" و " حُجّةالله" می باشد و ظهور ثانی، ظهور " امام حسین (ع)" و به عقیده مسلمانان اهل سنّت و جماعت، ظهور اول، ظهور "مهدی" و ظهور ثانی " نزول حضرت عیسی و قیام روح الله" است.

منظور جمیع انبیاء و اولیاء از ذکر اسماء و القاب مختلف، حقیقتی واحد بوده و آن به اعتقاد بهائیان، ظهور اول، ظهور حضرت باب و ظهور ثانی، ظهور حضرت بهاءالله می باشد. این دو ظهور زمانی از افق شرق طلوع فرمود که شرق و غرب را ظلمت جهل و نادانی تیره و تار ساخته بود و مظاهر ظلم و استبداد بر ممالک و بلاد، سلطنت و حکومت داشت و آتش کین و فساد از بسیط زمین به عنان آسمان، شعله می زد. (2)

حضرت باب، علاوه بر اینکه در زمرۀ مظاهر مقدسه الهی و نیز یکی از دو ظهور موعود جمیع ادیان هستند، مقام مُبشّر دیانت بهائی را نیز دارند. حضرت باب اگر چه دارای شریعتی مستقل و دیانتی کامل هستند، ولی مهم تر از آن خود را بشارت دهنده به ظهور بزرگتری بعد از خود می دانند که همان ظهور حضرت بهاءالله است. محور اصلی تعالیم ایشان، آماده کردن مؤمنان، برای قبول و پذیرش دیانت بعد، یعنی دیانت بهائی است. به طوری که در کتاب "بَیان" می فرمایند:

"بدان که در بیان، هیچ حرفی نازل نشده مگر آنکه قصد شده که اطاعت کنید مَنْ یُظهِرَهُ الله را که او بوده مُنزِل بیان، قبل از ظهور خود." (3)

" ای اهل بیان، نکرده آنچه اهل فرقان کردند که ثمرات لیل خود را باطل کنید، ترحّم بر خود کرده، اگر نصرت نمی کنید، مظهر رُبوبیّت را محزون نکرده که ظاهر می شود مثل آنکه من ظاهر شدم." (4)

" طوبی لِمَنْ یَنظُرُ اِلی نَظم بهاءالله و یَشکُرُ رَبّهُ"
(ترجمه: خوشا به حال کسی که نظر کند به سوی نظم بهاءالله و شاکر باشد پروردگارش را)

"ایّاکَ ایّاکَ اَیّام ظُهوره اَن تَحتَجب بالواحِدِ البیانیّة وَ انّ ذلک الواحد خلق عِنده و ایّاک ایّاک اَن تَحتَجب بکلماتِ ما نُزّلَ فی البَیان"

(ترجمه: مبادا مبادا، ایام ظهور او اینکه محتجب بمانید به واحد بیان و به درستی که آن واحد، خلق اوست و مبادا اینکه غافل گردید به کلمات آنچه نازل شده است در بیان.)

همچنانکه از این آیات مشهود است، حضرت باب، قبول ایمان مؤمنین خود را منوط به شناختن مظهر امر جدید و ایمان آوردن به حضرت بهاءالله می دانند و پیروان خود را انذار می فرمایند که مبادا مانند ادیان گذشته، از پیامبر جدید غافل شوند و با تمسّک نادرست به ظاهر آیات و کلمات کتب مقدسه، پیامبر جدید را نشناسند و انکار نمایند.

حضرت باب، خود را به کلّی فدای ظهور حضرت بهاءالله می کنند، چنانچه در یکی از آثار خود در کتاب " قیّوم الاسماء" می فرمایند:

" یا بَقیّّةَالله، قَد فَدَیتُ بکُلّی لَکَ وَ رَضَیتُ السَبّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنّیتُ اِلّا القَتلَ فی مَحَبّتِکَ..."

(مضمون : ای بقیةالله، به تحقیق فدا شدم به کلّی برای تو، و راضی شدم به مورد سَبّ و لَعن قرار گرفتن در سبیل تو، و تمنّایی جز کشته شدن در راه محبّت تو ندارم...)


برخی از آثار حضرت باب:

حضرت باب دارای آثار بسیاری به زبان های فارسی و عربی هستند. در ذیل به برخی از آثار ایشان را ذکر می کنیم:

- قیّوم الاسماء ( یا "اَحسَن القِصَص" ،تفسیر سوره یوسف، مشتمل بر 111 سوره)
- کتاب مستطاب بیان فارسی (مشتمل بر 162 باب)
- کتاب مستطاب بیان عربی (یا " کتاب الجزاء"، نازله در زندان قلعه ماکو)
- دلائل سبعه (هفت دلیل در اثبات حقانیّت مظاهر مقدسه الهی و عظمت آیات متعالی رحمانی، نازله در ماکو)
- تفسیر سورۀ والعصر
- تفسیر سوره کوثر
- خصائل سبعه ( یا "شعائر سبعه")
- توقیعات خطاب به محمد شاه قاجار
- رسائل سلوک
- شرح حدیث کُمیل
- رسالۀ غِناء
-...


حضرت باب در آثار بهائی:

" در حقیقت عظمت حضرت باب، نه فقط از آن لحاظ است که من عندالله به تبشیر چنین ظهور منیعی مبعوث گشته بلکه بیشتر از آن جهت است که با قدرت و اختیارات انبیای اولوالعزم ظاهر شده و عصای رسالت مستقله را به نحوی که در هیچ یک از ظهورات قبل سابقه نداشته در یَدِ اقتدار گرفته است. دوره کوتاه امر حضرت باب و محدودیت دائرۀ اجرای احکام و فرائض آن حضرت، نباید به هیچ وجه میزان سنجش حقانیّت و عظمت امر آن حضرت قرار گیرد." (5)

" جمیع عوالم ما لانهایه اذکار و الفاظ و بیان از نقطۀ اولیه تفصیل شده و کل به آن نقطه راجع و آن نقطه به اراده قدمیه ظاهر. هر نفسی که الیوم به حب او فائز شد صاحب جمیع اسماء حُسنی و صفات علیا و صاحب علم و بیان بوده و خواهد بود و لکن احدی از زلال این بیان که از یمین عرش رحمن جاری است، نیاشامد مگر اهل بهاء" (6)

" و دلیل و برهان دیگر که چون شمس، بین دلائل، مُشرق است، استقامت آن جمال اَزَلی (حضرت باب) است بر امر الهی که با اینکه در سنّ شباب (جوانی) بودند و امری که مخالف کلّ اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیّت بود، با وجود این، قیام بر آن امر فرمود چنانچه کل، استماع نمودند و از هیچ کس و هیچ نفس، خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند. آیا می شود این به غیرِ امرِ الهی و مشیّت ربّانی؟" (7)


-----------------------------------
یادداشت ها:
(1) اقتباس از کتاب حضرت رب اعلی، به قلم حسن موقّر بالیوزی و کتاب تاریخ نبیل زرندی ، صص 476-480
(2) برهان واضح، صص 44-43
(3) بیان فارسی، باب هشتم از واحد پنجم
(4) بیان فارسی، باب هفتم از واحد دوم
(5) حضرت شوقی افندی، دور بهائی، ص 42
(6) حضرت بهاءالله، اسرار الآثار، ج 2، ص 85
(7) حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان

* حروف حی: حضرت باب پس از اظهار امر خود به جناب ملا حسین بشرویه ای، از ایشان خواستند که تا ایمان آوردن 17 نفر دیگر، صبر کند و دست به اعلام و تبلیغ دیانت جدید، نزند. این افراد هر یک باید به طور مستقل حضرت باب را شناخته و ایمان می آوردند به این ترتیب ظرف مدت کوتاهی هفده نفر دیگر که هر کدام به شکلی مستقل و منحصر به فرد متوجه ظهور حضرت باب شده و ایمان خود را اعلان کردند. این نفوس از طرف حضرت باب به " حروف حَیّ " ملقب شدند که همچنانکه از این عبارت مشخص است آنها نه تنها خود با ایمان به ظهور جدید، زنده شدند بلکه سبب بخشیدن زندگی و حیات جاوید به سایر مومنین پس از خود نیز گشتند. اسامی این نفوس به ترتیب تاریخ ایمان آوردن، از این قرار است:

1- جناب ملا حسین بشرویه ای، ملقب به "بابُ الباب"
2- جناب ملا علی بسطامی، ملقب به " ثانی من آمن"
3- حناب میرزا محمد حسن، برادر کوچک جناب باب الباب
4- جناب میرزا محمد باقر، همشیره زاده جناب باب الباب
5- جناب ملا یوسف اردبیلی
6- جناب ملا جلیل ارومیه ای
7- جناب ملا محمود خوئی
8- جناب ملا احمد ابدال مراغه ای
9- جناب سیّد حسین کاتب یزدی، ملقب به "عزیز" و "کاتب وحی"
10- جناب ملا خدابخش قوچانی
11- جناب میرزا محمد روضه خوان یزدی
12- جناب شیخ سعید هندی
13- جناب میرزا محمد علی قزوینی
14- جناب میرزا هادی قزوینی
15- جناب ملا باقر تبریزی ملقب به " حرف حَیّ"
16- جناب ملا حسن بجستانی
17- جناب طاهره قرةالعین، ملقب به "سر حلقۀ نساء" و " نقطه جذبیه"
18- جناب ملا محمد علی بارفروشی، ملقب به " قُدّوس"


** از جمله القاب حضرت باب: حضرت اعلی، ربّ اعلی، نقطۀ اولیٰ، نقطه بیان

۱۳۸۷-۰۶-۰۷

توافق علم و دين

تعالیم دیانت بهائی: تطابق دین با علم و عقل
توافق علم و دين

دکتر علی مراد داوودی

علم مجموعه معارفى است که انسان به روابط کلّى در بين ظواهر اشياء حاصل مى کند. علم ناشى از به کاربردن عقل در هدايت تجارب و تنظيم و تلفيق و توحيد آنها با اتّکاء به اصول بديهى فطرى ضرورى است. مادّه، علم تجارب متعدّد و متفرّق و مختلف انسان از ظواهر حسّى و عوارض وجدانى است. صورت علم روابط کلّيه‌ايست که در قالب آنها اين امور متعدّد و متفرّق اتّحاد و ارتباط مى‌يابد. وسيله برقرار ساختن اين روابط قوّه عقليّه انسان است. مبناى اعتبار اين روابط اتّکاء آنها بر اصول بديهى ضرورى است که انسان فطرةً خود را ملزم به تصديق آنها مى‌داند، مانند اصل علّيت و اصل عدم تناقض و نظائر آنها. نتيجه حاصله از علم، قدرت انسان بر تسخير قواى طبيعى است. مظاهر اين قدرت فنون علمى و صنايع مادّى است.

دين مجموعه عقايدى است که توسّل بدانها به حيات انسان معنى مى دهد. غايت قُصوى و کمال مطلوب او را در عالم معيّن مى‌کند. به قلب او اعتماد مى‌بخشد. وى را از بقاى خود مطمئن مى‌سازد. محلّ و موقع او را در عالم معلوم مى‌نمايد. رابطه او را با مبدأئى که از آن برخاسته و مقصدى که بدان روى آورده ‌است، محفوظ مى دارد. با حفظ اين دو رابطه که چندان دور از هم نيست، بلکه به يکديگر تأويل‌پذير است، او را موفّق مى‌سازد که دل قوى دارد، قدم محکم بيفشرد، سر تا پا اميد باشد، پريشانى و نگرانى را به يک سوى نهد، از وجود پايدارى و روشنائى و يگانگى در وراى دگرگونى‌ها و تاريکى‌ها و جدائى‌ها مطمئنّ باشد و اين اعتماد و اعتقاد و اطمينان موجب انبساط و انجذاب و ابتهاج در وى شود.

دين و علم وجه مشترکشان اين است که هر دو کاشف مجهولات است، هر دو موجب قدرت است، هر دو مُمَيّز انسان و علامت انسانيّت است، و بنا بر آنچه مولاى تواناى اهل بهاء فرموده‌است، هر دو نداى نجاح و فلاح است (١). وجه تغايرشان اين است که علم از عقل و دين از وحى مايه مى‌گيرد.

منظور از علم پى بردن به ظواهر امور تجربى است و منظور از دين معنى دادن به حيات انسانى. علم وسيله وصول به غايت را حاصل مى‌کند بدون اينکه غايت را معلوم دارد. از اين رو علم را مى‌توان هم وسيله موفّقيت در قتل و رقت و جنگ و جنايت دانست و هم در حفظ حيات و سلامت و عمران و امنيّت به خدمت گرفت.

دين غاياتى را که بايد مطلوب انسان باشد و علوم و فنون و صنايع وسايلی براى تحصيل آنها به شمار آيد معيّن مى سازد. زمينه علم واقعيّت است، يعنى از طريق علم جهانى را که در آن به سر مى‌بريم، از آن حيث که چنان است، خواه نيک و خواه بد، خواه زشت و خواه زيبا، مى توان شناخت. زمينه دين حقيقت است، يعنى از راه دين جهان را چنان که بايد باشد تا مطابق با مطلوب و مأمول ما جلوه کند، باز مى‌جوئيم.

پيداست که اين دو را جانشين يکديگر نمى توان ساخت و با يکى از آن دو نمى‌توان خود را از ديگرى بى‌نياز دانست. نه دين براى انسان کافى است و نه علم مى تواند جاى دين را بگيرد. در واقع اين دو امر با يکديگر مغايرت دارد بى‌آنکه مخالفت داشته باشد. چه هر مغايرتى به معنى مخالف نيست. همين قدر که دو چيز عين يکديگر نبود و مفهوم متفاوتى داشت و در دو مورد مختلف به کار آمد، آن دو را مغاير مى دانيم. امّا براى اينکه دو چيز را مخالف يکديگر بتوان دانست يا به اصطلاح اهل منطق، تقابلی از نوع تضادّ و تناقض در بين آنها بتوان يافت، بايد يکى از آنها ديگرى را طرد کند، از وجود يکى عدم ديگرى لازم آيد، يکى از آن دو جاى ديگرى را بگيرد، امکان سازش در ميان آنها نباشد. بايد يکى از آن دو را انتخاب کرد و از ديگرى دست برداشت. از اينجا بر انسان لازم مى‌آيد که با اهتمام تمام معلوم سازد که کدام يک از آن دو را بايد نگاه دارد و کدام يک را به کنار گذارد.

در قرون وُسطى دين و علم را مخالف يکديگر مى‌دانستند. به اقتضاى آن زمان دين را اختيار مى‌کردند و بدان اعتبار مى دادند. اختيار دين به منزله اعراض از علم بود. وحى مى‌بايست جانشين عقل و يا فرمانرواى آن باشد. اگر اجازه حضور به عقل مى‌داد، آن را محدود و مقيّد مى‌ساخت و مطيع و مُنقاد خود مى‌خواست. مدام در پى آن بود که نگذارد که علم از حدّ خود تجاوز کند. نتائجى را که از علم به دست مى آمد، در حوزه نظارت خود نگاه مى‌داشت و هر مطلب علمى را به دست ضابط وحى مى‌سپرد تا اعتبار آن را معيّن سازد. بدين ترتيب تفتيش آراء علمى و سنجش اعتبار آنها از لحاظ دينى رواج کامل داشت. چه بسا تحقيقات علمى که در نطفه خود خفه شد و چه بسا اهل تحقيق و اصحاب نظر که طعمه آتش جانسوز گشتند.

در قرون جديد نيز دين و علم را مخالف يکديگر مى‌دانند، منتهى به اقتضاى زمان، علم را اختيار مى‌کنند و بدان اعتماد مى‌جويند. روى آوردن به علم را مستلزم روى برتافتن از دين مى‌شمارند. عقل را جانشين وحى و فرمانرواى ايمان مى‌دانند. اگر قائل به حقّ حيات براى ايمان باشند. در حدودى است که خود را ملزم به مراعات علم بداند. پيوسته در پى آنند که دين را محصور و محدود و محبوس دارند و در حيطه نظارت عقل نگاه دارند. آنان که اهل دين باشند در بعضى ممالک به هلاکت مى‌رسند و در بعضى ديگر در معرض استحقار و استهزاء قرار مى‌گيرند.

اهل بهاء بر طبق آثار قلم اعلی (حضرت بهاءالله)، دين و علم را موافق يکديگر مى‌شمارند. خلاف و نزاع و جدالی در ميان آنها نمى‌بينند. دست شستن از علم را براى راه يافتن به دين لازم نمى‌شمارند. ترک ايمان را وسيله حفظ عقل نمى‌دانند. با اين همه هرگز در پى آن نمى‌روند که اين دو را عين يکديگر بدانند. اينان نمى‌گويند که علم مى‌تواند به حکم عقل به حقايقى راه يابد که دين از راه وحى بدانها پى مى‌برد. و همچنين بر آن نيستند که دين مى تواند به حکم وحى، مقاصدى را بر آورده سازد که علم از راه عقل بدانها واصل مى‌شود. علم را در زمينه خود مى‌پذيرند و مختار و متبوع و معتبر مى‌شمارند. دين را در مقام خود جاى مى‌دهند و مُطاع و مقبول و محترم مى‌شناسند. به يکى از آن دو اجازت نمى‌دهند که به ديگرى تجاوز کند يا براى خود قائل به حقّ نظارت يا رياست بر ديگرى باشد.

خود اهل ايمانند. امّا از يک طرف لازم نمى‌بينند که با عقل به مخالفت برخيزند و با اهل علم بستيزند، و از طرف ديگر صحيح نمى‌دانند که مثل بعضى از تنگ نظران هر کدام از عقايد دينى يا فرائض ايمانى را فوراً به علم و عقل عرضه کنند تا صحّت و سقم آن را معلوم دارد، يا مثل برخى از کوته‌فکران هرکدام از آراء علمى را فوراً با يکى از عقايد دينى منطبق سازند و علائمى از آراء جديده علماء را در عقايد قديمه خود باز يابند و مانند خردسالان بر خود ببالند که آنچه اهل علم به تازگى بدان دست يافته‌اند، ما عين آن را از ديرباز در دين خود داشته‌ايم. زيرا که علم اگرچه کاشف حقايق است، امّا سير او در اين طريق به صورت حرکت نسبى تدريجى ارتقائى است. چه بسا که آنچه امروز اهل علم آن را حقيقت مى‌دانند. علم ديروز خطا مى‌شمرده و امکان دارد که علم فردا دوباره به بطلان آن رأى دهد يا به نقص آن حکم کند. بنابراين روا نيست که حقايق اديان را با حقايق علوم به هم بياميزند تا اگر اعتبار احکام علم از ميان رود يا نقص آنها مکشوف شود، اعتماد ما به معتقدات خود زوال يابد.

البتّه در آثار مبارکه اين امر اعظم، از مطابقت علم و دين نيز سخن به ميان آمده‌است. امّا در خود اين آثار تأکيد شده‌ است که منظور از اين تطابق اين است که ايمان دينى با عقل کلّى هر دو به يک معنى است. و ليکن چه بسا که اهل بهاء با بعضى از مطالب که علوم بشرى در سير نسبى تدريجى خود بدانها مى‌رسد و فقط در همان اوضاع و احوال اعتبار دارد، و در واقع مقتضاى عقل جزئى است و حاکى از اهتمام ناقص عقل قاصر انسان در مورد محدودى است، به حکم معتقدات خود موافق نباشند. امّا در همين حال نيز با چنين علمى مخالفت نمى‌کنند و نظارت بر آن را لازم نمى‌شمارند و علم را به دستاويز اين مطالب محکوم و مطرود نمى‌سازند، بلکه آن را به سير طبيعى خود وامى‌گذارند تا با ادامه روشى که دارد، حقيقت را چنانکه هست، باز يابد و مطمئنّند که در انجام کار، علم و دين هردو به يک سرمنزل مى‌رسند و عقل و ايمان در حضور حقيقت واحده مطلقه دست در آغوش يکديگر مى‌شوند.

---------------------------------
یادداشت

١ _ اشاره است به لوح حضرت عبدالبهاء با اين مطلع:
"اى اهل ملکوت ابهى، دو نداى فلاح و نجاح از اوج سعادت عالم انسانى بلند است. خفتگان بيدار کند، کوران بينا نمايد، غافلان هوشيار فرمايد، کران شنوا نمايد، گنگان گويا کند، مردگان زنده نمايد ..." (کتاب "مکاتيب عبدالبهاء" ج١، ص ٣٠٧)


منبع: الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داوودی، جلد دوم، فلسفه و عرفان، به کوشش دکتر وحید رأفتی،(1996 میلادی)، ص 207- 202

۱۳۸۷-۰۶-۰۵

موسیقی و نقش آن در تعلیم و تربیت اطفال (قسمت دوم)

موسیقی و کودکان
موسیقی و نقش آن در تعلیم و تربیت اطفال (قسمت دوم)

فریده حاجی پور


موسیقی و تحکیم مبانی اخلاقی و اجتماعی در کودکان:

موسیقی یکی از مقتدر ترین وسایل موثر در پیشرفت مدنیّت اجتماعی و فرهنگ اخلاقی است. این وسیله انسان ها را قادر می سازد که صحیح ترین و مفید ترین و عالی ترین اصول اخلاقی و انسانی که هدیۀ الهی است، در خلق و خوی خود ظاهر سازند. قائل شدن ارزش اخلاقی برای موسیقی از دیرباز مورد توجه حکما و دانشمندان بوده است. به خصوص در یونان قدیم که افلاطون واضع این اصل بود و شاگردش ارسطو نیز آن را تکمیل نمود. روایتی از تورات نیز نقل شده است است و حاکی از آن است که حضرت داوود با نواختن چنگ، روح پلید را از تن کسی که به آن مبتلا شده بود، بیرون می رانده است.(26)

موسیقی در ایجاد و تقویت فضائل اخلاقی اثر بسزائی دارد. حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
"بعضی از احساسات به طور عَرَضی ایجاد می شوند و برخی مبنای اساسی دارند، فی المثل بعضی افراد، طبعاً مهربانند ولی ممکن است ناگهان دستخوش خشم و غضب گردند. ولی در چنین موقعی اگر موسیقی اصغاء نمایند، طبیعت واقعی آنها، مجدداً بروز می نماید. موسیقی فی الحقیقه طبیعت ذاتی و جوهر حقیقی هر فرد را بیدار می سازد." (27)

اگر چه موسیقی دارای این اثر عظیم است ولی در مورد همه افراد، این قدرت موسیقی موثر نمی افتد، زیرا اشخاصی هستند که دیگر خُلق و خوی ناپسند در وجودشان جایگزین و دائمی شده است. معذالک قابلیت تغییر خلق و عادت به وسیله موسیقی در اکثر کودکان وجود دارد زیرا اطفال در سنین کم دارای روحی پاک و احساسات لطیف و قلبی فارغ از هر نوع کدورت و تیرگی می باشند و به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء: "موسیقی هیجان و تأثیر شدیدی در قلوب اطفال ایجاد می کند زیرا قلوبشان پاک و بی آلایش است و نغمات موسیقی در آن تأثیر شایان دارد." (28)

موسیقی در ایجاد حس تعاون و همکاری و مهار نمودن حالت خودخواهی در کودکان نیز موثر است و به گفته یکی از روانشناسان، "شرکت در فعالیت موسیقی اثرات مثبتی در روابط بین فردی و همبستگی گروهی بر جا می گذارد." (29)

همچنین موسیقی در ایجاد روحیۀ شجاعت و نیز تحمّل سختی ها و ایجاد صبر و حوصله نیز موثر می باشد. دیگر از تاثیرات موسیقی در کودکان، ایجاد حس رأفت و مهربانی می باشد. حضرت عبدالبهاء در مورد تاثیر موسیقی در محبت، می فرمایند: " موسیقی در عوالم محبت چه نقش موثری دارد، وقتی انسان به درک محبت الله فائز گردد، موسیقی تاثیر شدید در او می بخشد." (30)

از آنجا که نغمات منظم و هماهنگ موسیقی در روح و روان همه افراد (حتی کسانی که به شنیدن موسیقی عادت ندارند) موثر است، می توان گفت که موسیقی یکی از بهترین وسایلی است که وظیفه ارتباط بین ارواح انسانی را می تواند انجام دهد. موسیقی می تواند به عنوان یک زبان جهانی، موجد احساس یگانگی و برابری بین انسان ها شود. از موسیقی می توان به عنوان وسیله ای در جهت تفهیم اصل " وحدت عالم انسانی" و نیز ایجاد صلح عمومی استفاده نمود. به فرموده حضرت ولی امرالله: " برای اثر بخشیدن در روح انسانی، موسیقی وسیلۀ مهمی است که ما را در ارتباط روحی کمک نماید." (31)

مختصری دربارۀ استفاده از انواع موسیقی:

مقتضای عالم انسانی است که ذوق و فکر و رفتار ملل مختلف، متفاوت باشد. محال است که روحیات اقوام مختلف در همه زمینه ها توافق حاصل کند. بنابراین صنایع یا هنرهای ملل گوناگون نیز که زائیده ذوق و فکر و استعداد آنها است، مختلف می باشد. اما هیچ یک از این انواع با یکدیگر مغایرتی ندارد و دلیلی نیز وجود ندارد که انسان فی المثل طرفدار یک نوع هنر یا موسیقی خاص باشد و از آشنائی با هنرهای ملل دیگر دوری کند. آشنائی با فرهنگ ملل مختلف، به خصوص از طریق هنری، یکی از بهترین وسیله هایی است که باعث شناخت ملل گوناگون و بالنتیجه، شناخت وجوه مشترک بین آنان می شود و از این راه قدمی در راه صلح و آرامش جهانی برداشته می شود.

دیانت بهائی نسبت به هنر هیچ ملیّتی، تعصّب خاصی ندارد و اطفال بهائی می توانند یا هنرهای همه ملل، از جمله موسیقی آنها آشنا شوند و از آن استفاده نمایند. در یکی از توقیعات حضرت ولی امرالله به قلم منشی ایشان، مرقوم است: " حضرتشان عقیده ندارند که بهائیان در صدد ایجاد موسیقی بهائی برآیند همچنانکه نباید در صدد ایجاد مکتب خاص بهائی در زمینه نقاشی و نویسندگی بود، یاران آزادند که به تبعیّت از استعداد خود نقاشی کنند، به نویسندگی پردازند و یا به تصنیف موسیقی اشتغال ورزند." (32)

با توجه به این بیان، در حال حاضر لازم است که اطفال بهائی به همه هنرها، از جمله موسیقی بپردازند اما باید همواره این بیان مبارک مدّ نظرشان باشد که موسیقی باید "هادی به سوی روحانیّات " (33) و موثر در رشد اخلاقی و صفات روحانی و الهی انسان باشد.

مختصری در اهمیت آموزش موسیقی:

حضرت عبدالبهاء می فرمایند:" هر طفلی باید قدری موسیقی بنداند زیرا بدون اطلاع از این هنر، لذّت واقعی از الحان و نغمات خوش میسّر نخواهد بود. ایضاً لازم است که در مدارس، موسیقی تعلیم داده شود تا روح و قلب محصّلین مستبشر گردد و حیاتشان به نور شادی، منوّر شود." (34) (ترجمه)

اگر به تاریخ بنگریم متوجه خواهیم شد که موسیقی در هر دوره ای " رکن اساسی و مهم اجتماع" را تشکیل داده و افراد بشر به گونه ای جهت یادگیری موسیقی تربیت شده اند. امروزه در اکثر مدارس اروپائی و امریکائی و نیز کشورهای پیشرفته جهان، موسیقی مانند همه درس ها در برنامه هفتگی کودکان و نوجوانان جای دارد و جدیدترین روش های آموزشی در مدارس به کار برده می شود. در بیشتر مدارس و مهد کودک های دنیا ساعاتی برای آموزش موسیقی و آواز خواندن کودکان در نظر گرفته شده است که جزء فعالیت های جمعی کودکان محسوب است.

به هر حال مسلّم است که در عصر حاضر و زندگی ماشینی و پر سر و صدای امروز، موسیقی و به طور کلّی آموزش هنری ضرورت بیشتری نسبت به گذشته دارد. البته این نکته شایان ذکر است که منظور از آموزش موسیقی به اطفال، خصوصاً اطفال بهائی این نیست که آنان در آینده آهنگساز و یا موسیقیدان متبحّری گردند، بلکه مقصود این است که تا حدّی که احتیاجات عصر حاضر اقتضاء می نماید به این فن آشنائی داشته باشند تا بتوانند از این وسیله در راه وصول به دیگر اهداف عالیۀ انسانی و روحانی بهره بردارند.
اما دربارۀ این مسئله که آموزش موسیقی از چه سنی برای کودکان مناسب است، بین صاحب نظران توافق کامل وجود ندارد، عده ای معتقدند که سنّ شروع موسیقی بستگی به علاقۀ نوآموز و نوع سازی که می آموزد، دارد و حتی می توان از حدود سن 5-6 سالگی آموزشهای مقدماتی را آغاز نمود. از لحاظ روانشناسی، در سن 6 سالگی، طفل میل زیادی به انجام کارهای تازه دارد و این میل شدید باعث می شود که بخواهد دربارۀ هر چیزی اطلاعاتی کسب کند و به قولی، این سن، سنّ گسترش و توسعۀ توان ذهنی و جسمی طفل است.

در نصوص و آثار بهائی، به طور اخص در مورد سن آموزش موسیقی اشاره ای نشده است. ولی حضرت عبدالبهاء در بیانی در خصوص سن آموزش گروهی و تربیت کودکان می فرمایند: " اما اطفال باید از پنج سالگی در تحت تربیت داخل شوند یعنی روزها در محلی که مربیان هستند، محافظه شوند و ادب بیاموزند." (35) بر این اساس شاید بتوان چنین استنباط نمود که آموزش موسیقی را نیز که از امور مهمه و موثر در تعلیم و تربیت اطفال است و جزء فعالیت های اجتماعی آنها محسوب می شود، بتوان در همین سنین حدود 5 سالگی آغاز نمود. البته باید تفاوت های فردی کودکان را در همه امور آموزشی و همچنین یادگیری هنرها، رعایت نمود.


---------------------------
منبع:پیام بهائی سال بیست و پنجم، شماره 286-285 ، ص99


یادداشت ها:
1. مجموعه مستخرجاتی از آثار امری درباره موسیقی، ص 60
2. مجله موزیک ایران، ش 11، فروردین 1337، ص 17
3. شعر و موسیقی و ساز و آواز در ادبیات فارسی، ابوتراب رازانی، ص 55
4. مجموعه آثار مبارکه درباره تربیت بهائی، ص 119
5. مجموعه مستخرجاتی از اثار امری در باره موسیقی، ص 12
6. همان منبع، ص 5
7. همان منبع، ص 14
8. همان منبع ، ص 3
9.همان منبع، ص 8
10. شعر و موسیقی و ساز و آواز، ص 79
11. کتاب مستطاب اقدس، چاپ بمبئی، سنه 1314، ص 40
12. مجموعه مستخرجاتی از آثار امری در باره موسیقی، ص 60
13. همان منبع، ص 1
14. کتاب مستطاب اقدس،ص 40
15. مجموعه مستخرجاتی از آثار امری در باره موسیقی، ص 8
16. همان منبع، ص 13
17. نقل به مضمون، فصلنامه موسیقی آهنگ، بهار 68، 161
18. مجموعه آثار مبارکه درباره تربیت بهائی، ص 60
19. یادداشتهائی درباره حضرت عبدالبهاء، ج 2، هوشنگ محمودی، موسسه مطبوعات ملی امری، طهران، 130 بدیع، ص 930
20. مجموعه آثار مبارکه درباره تربیت بهائی، ص 119
21. تلخیص: فصلنامه موسیقی آهنگ، بهار 68، ص 171
22. شعر و موسیقی و ساز و آواز...، ص 55
23. مجموعه مستخرجاتی...، ص 14
24. همان منبع، ص 7
25. تلخیص: شعر و موسیقی و ساز و آواز...، ص 115
26. تلخیص: مجله موسیقی موزیکال، ش 13، اسفند 53، ص 52
27. مجموعه مستخرجاتی...، ص 11
28. همان منبع، ص 6
29. فصلنامه موسیقی آهنگ، تابستان 68، ص 244
30. مجموعه مستخرجاتی...، ص 9
31. همان منبع: ص 13
32. همان منبع، ص 15
33. همان منبع، ص 13
34. همان منبع، ص 6
35. مجموعه آثار مبارکه درباره تربیت بهائی، ص 59

۱۳۸۷-۰۶-۰۴

موسیقی و نقش آن در تعلیم و تربیت اطفال (قسمت اول)

موسیقی و کودکان
موسیقی و نقش آن در تعلیم و تربیت اطفال (قسمت اول)

فریده حاجی پور

کلیاتی درباره موسیقی و اهمیت آن:

حضرت عبدالبهاء می فرمایند: "... موسیقی یکی از مهم ترین هنرهاست... هنر موسیقی آسمانی و موثر است... موسیقی مائده روح و جان است... " (1)

فلاسفه قدیم نیز بر این عقیده بوده اند که موسیقی هنری آسمانی و از افلاک است. پیروان نظریه فیثاغورث که اصل وجود را عدد می دانستند بر این عقیده بودند که " ... فواصل کُرات از یکدیگر به نسبت فواصل اعداد است که آوازها را می سازد و از گردش آن نغمه ای ساز می شود که روح عالم است و این نغمه را گوشهای مردمان به علت عدم استعداد یا نداشتن عادت نمی تواند بشنود و در حقیقت لحن موسیقی روح عالم وجود است." (2)

افلاطون نیز علم موسیقی را "مبدأ کلّ علوم" می داند و ارسطو نیز عقیده داشت که موسیقی طبایع پرهیجان و منقلب را آرام می بخشد و چون داروی مسکّن، التهاب درونی را تسکین می دهد." (3)

به طور کلی اکثر علماء و فلاسفه به تأثیر نغمات موسیقی در روح انسان اعتراف نموده و عقیده داشتند که چون اثر موسیقی کاملاً حقیقی است باید در تربیت کودکان از آن استفاده کرد.

در امر بهائی، همچنانکه مسئله تعلیم و تربیت اطفال مورد اهمیت قرار دارد، نقش موسیقی نیز به عنوان وسیله ای جهت تعلیم و تربیت مورد توجه است. حضرت عبدالبهاء در این مورد می فرمایند: " موسیقی را کیفیت شگفت انگیزی است که قلوب اطفال را شدیداً متأثر می سازد... قریحه و استعداد طبیعی که در نهاد اطفال مودوع است به سبب موسیقی به عرصۀ ظهور و بروز آید." (4)

در مورد حدّ استفاده از موسیقی و به طور کلی ممدوحیّت یا مذمومیّت آن، بین حکما و متخصصین اختلاف است. اما اکثریت معتقدند که اگر استفاده از این هنر در حدّ اعتدال باشد نه تنها اثر نامناسبی ندارد بلکه تأثیر نیکو در روح و روان انسان خواهد داشت. از آنجا که به عقیدۀ بعضی، موسیقی از آزادترین هنرها محسوب و دارای گسترۀ وسیعی است می توان از آن در جهت پیشبرد اهداف انسانی و برانگیختن احساسات غیر انسانی نیز بهره جست. حضرت عبدالبهاء در بیانی که مؤید این قول است می فرمایند: " ... پس با هر نیّتی که در قلبتان باشد به موسیقی گوش فرا دهید، آن نیّت افزون گردد... " (5)

" نوای موسیقی و نغمات، قلوب منجذبه را حیات می بخشد و لیکن نفوسِ منهمک در شهوات را به سوی هوی و هوس کشاند." (6)

به طور کلی در دیانت بهائی، موسیقی ای که انسان را از حدّ ادب و وقار خارج می کند، منع شده است. حضرت ولی امرالله (شوقی افندی) نیز در یکی از توقیعات مبارکه می فرمایند: " ... موسیقی بدون شک قسمت مهمی از برنامۀ اجتماعات بهائی است... ولی یاران در این باره و دربارۀ دیگر امور، نباید از حدّ اعتدال خارج گردند..." (7)

اهمیت لحن خوش و ارتباط آن با روحانیّت:

استفاده از لحن خوش در قرائت کلمات و آیات الهی از روزگاران کهن تا به حال مرسوم بوده است و برای اینکه بیانات الهی و حتی کلمات بزرگان، از تأثیر بیشتری برخوردار باشد، آن را به آواز و صوت خوش مزیّن می نموده اند.
محقَّق است که لحن خوش در قلب و روح انسان اثر می گذارد، چنانکه حضرت عبدالبهاء می فرمایند: " آهنگ و آواز، رِزق ِ روحانی قلوب و ارواح است." (8) و نیز می فرمایند: " آیات الهی خواه به صورت راز و نیاز و خواه دعا و مناجات باشد، وقتی با صوت و لحن خوشی تلاوت شود، بسیار موثّرتر است." (9)

روایات و حکایات متعددی در کتب و صحف ادیان قبل مشاهده می شود که نشانگر آن است که لحن موسیقی با روح انسان و در نتیجه روحانیات، ارتباط ناگسستنی دارد. از جمله، حدیثی از امام رضا (ع) نقل شده است که می فرمایند: " قرآن را با حُسن صوت خود نیکو گردانید... زیرا حُسن صوت، حُسن قرآن را زیادت می گرداند." (10)

حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس در لزوم قرئت آثار الهی به لحن خوش توسط اطفال می فرمایند: " عَلّمنا ذُریّاتکم ما نُزِّلَ مِنْ سَماءِ العَظَمَةِ وَ الاِقْتِدارِ وَ لِیَقْرَئوا اَلواحَ الرّحْمن بِاَحْسَنِ الاَلْحان..." (11) و نیز حضرت عبدالبهاء می فرمایند: "... و به آنها (کودکان) بیاموزید که با لحنی دلپذیر و موثر بخوانند..." (12) مهم ترین اثراتی که لحن خوش در افراد انسانی، به خصوص اطفال دارد، اولاً در ارتقاء ارواح به عوالم روحانی و ثانیاً در تبلیغ و جذب نفوس به امر الهی می باشد. به طوری که از لحاظ روانشناسی ثابت شده، اطفال در سنین طفولیت دارای احساساتی پاک و رقیق هستند و بسیار از محیط خارج تاثیر پذیرند، لذا تلاوت الواح و آثار به لحن خوش در ایشان بسیار مؤثّر می افتد و روحانیّت کلام الهی، قلوبشان را تسخیر خواهد نمود. چنانکه در مقام تلاوت آیات به لحن خوش، حضرت بهاءالله می فرمایند: " قُل انّها تَجْذبُ الْقُلوبَ الصّافیةَ اِلی العَوالِمِ الرّوحانیةَ الّتی لاتُعَبِرَ بِالعِبارَة وَ لاتُشارُ بِالاِشارَة..." (13)

به طور کلی تمامی مذاهب و ادیان سلف از قدرت موسیقی در جهت تبلیغ دیانت استفاده می نموده اند. در دیانت بهائی، نیر نُصوص متعددی درباره این امر بیان گردیده است. چنانکه حضرت بهاءالله می فرمایند: " اِنّ الّذی اَخَذْتَهُ جَذْبُ مَحَبّةِ اِسمیَ الرّحمن اِنّه یَقْرأ آیاتِ الله عَلی شَأن تَنْجذبُ بِهِ اَفْئِدَة الرّاقدین." (14)

و نیز حضرت عبدلبهاء می فرمایند: " جمال قِدَم (از القاب حضرت بهاءالله) در بدایت ورود خویش به سِجن عکّا کراراً به این بیان ناطق بودند که اگر در بین مجاورین کسانی بودند که قادر به نواختن یکی از آلات موسیقی از قبیل نی یا چنگ بودند و یا می توانستند بخوانند همه مفتون و مجذوب می شدند" (15) و در یکی از توقیعات مبارک حضرت ولی امرالله به قلم منشی ایشان آمده است: "حضرتشان امیدوارند که با استعانت از موسیقی، شما قادر شوید که پیام الهی را به مردم ابلاغ نمائید و قلوبشان را مجذوب سازید." (16)

بنابراین بهتر است که اطفال از کودکی به تعلیم این فن و نیز تلاوت الواح و آثار به لحن خوش بپردازند تا بتوانند به واسطۀ این گنجینه های هنر، ندای امر الهی را به گوش جمیع برسانند و سبب جذب قلوب و ایقان و ایمان نفوس به ظهور مبارک گردند.

تاثیر موسیقی در روان کودکان و امور تعلیم و تربیت:

موسیقی به طور مستقیم با احساسات و عواطف شنونده ارتباط دارد و به این سبب الحان آن دارای کاربردهای وسیع و متنوع می باشد. امروزه از موسیقی استفاده های گوناگونی می کنند از جمله، در مراکز آموزشی و تربیتی و نیز در کلینیک های روان درمانی از روش موسیقی درمانی بهره می گیرند. اما آنچه در این مبحث مورد نظر می باشد تأثیر موسیقی در مسائل آموزشی و تربیتی کودکان است که در اینجا به ذکر تعدادی از این اثرات پرداخته می شود.

از جمله اثرات موسیقی در کودکان، برای ایجاد آرامش و خواب راحت اطفال است. طفل ممکن است در اثر بد خوابیدن که در نتیجه احساس عدم امنیّت و آرامش به هنگام خواب ایجاد می گردد، شخصیتی مضطرب و ناآرام و پرخاشگر شود. آواز لالائی مادران که از قدیم الایام تا به حال مرسوم بوده، در ایجاد آرامش به هنگام خواب کودک نقش به سزائی دارد و بسیاری از روان شناسان این امر را تایید نموده اند. به طور کلی صوت موزون به همراه آهنگ در روان کودکان تاثیر می گذارد و حتی طی آزمایشاتی که دانشمندان انجام داده اند ثابت شده است که آوازهائی که مادر در دوران جنینی طفل با خود زمزمه می کرده و یا آهنگ هایی را که استماع می نموده است بر روی مغز طفل بعد از تولد نسبت به شنیدن آن آواز یا آهنگ خاص از خود عکس العمل نشان داده است و فی المثل اگر ناآرامی می کرده است، آرامش خاصی به او دست داده و با احساس اطمینان به خواب می رود. حتی کودکان زمانی که در گهواره هستند نسبت به موسیقی عکس العمل بدنی نشان می دهند." (17)

حضرت عبدالبهاء نیز در بیانی می فرمایند: " اما در وقت خواب اطفال، اُمّهات باید غزلیات جمال مبارک را بخوانند تا از سنین طفولیت، این اطفال به آیات هُدی تربیت شوند." (18)

از دیگر اثرات موسیقی، در بازی و تحرّک و نشاط کودکان می باشد. یکی از وسایلی که از آن می توان در جهت ثمربخش تر شدن بازی کودکان بهره برد، استفاده از آواز و موسیقی به هنگام بازی می باشد. چه که وقتی موزیک و شعری همراه با آواز باشد به خاطر لذّتی که آواز و موسیقی در آنان ایجاد می نماید خود به خود مطالبی را که در بازی، به خصوص " بازی های آموزشی" مد نظر است، بهتر فرا می گیرند.

به هر حال موسیقی در ایجاد نشاط و شادی در اطفال موثر است و آنها را به جنب و جوش وا می دارد، حتی ثابت شده است که کودکان خردسال نیز در برابر شنیدن آهنگ های ریتمیک و یا ضربی، حرکات موزون و متناسب با آهنگ انجام می داده اند. پس اگر می خواهیم کودکان امروز و جوانان آتیه، سرزنده و با نشاط و دارای سُرور باطنی باشند و بتوانند به مدد سرور روحانی سبب جذب نفوس و تقلیب قلوب گردند، چنانکه تنها راه این است که از کودکی محیطی با نشاط برای کودکان فراهم آوریم که موسیقی یکی از بهترین وسایل حُصول به این امر است.

حضرت عبدالبهاء می فرمایند:" انسان باید اوّل خود مسرور منجذب باشد تا بتواند دیگران را مُنقلب نماید..." (19)

تأثیر دیگر موسیقی در خلاقیت و تقویت قوای فکری کودکان می باشد. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: "قریحه و استعدادات طبیعی که در نهاد اطفال مودوع است به سبب موسیقی به عرصۀ ظهور و بروز آید." (20) در ضمیر هر کودکی استعدادات بالقوّه ای نهفته است که با تعلیم و تربیت صحیح از قوّه به فعل آمده و آشکار می شوند. هر کودکی از جهتی نیاز به کمک دارد تا بتواند قوای نهانی خود را کشف کند و پیشرفت نماید. موسیقی یکی از وسایلی است که باعث بروز خلاقیت در کودکان می شود. این خلاقیت ممکن است در دو زمینه آشکار شود، یعنی یا در زمینه خود موسیقی باشد که سبب پیشرفت هنری کودک در همان مورد خاص شود و یا ممکن است در دو زمینه آشکار شود یعنی یا در زمینه خود موسیقی باشد که سبب پیشرفت هنری کودک در همان مورد خاص شود و یا ممکن است در جهت کشف استعدادهای دیگر کودک باشد و باعث تقویت قوّۀ ذوق، تخیّل و آفرینندگی او در دیگر موارد مورد علاقۀ وی گردد. محققین در طی آزمایشانی که بر روی بعضی کودکان گوشه گیر و غیر فعال انجام داده اند، با استفاده از علاقه کودک به آموزش موسیقی موفق شده اند بعد از مدتی کودک را از حالت گوشه گیری و خمودت بیرون آورده و اعتماد به نفس و آرامش را در او به وجود بیاورند و به این وسیله افکار بیهوده و خیال ورزی های باطل از ذهن طفل خارج شده و توانسته است در موارد آموزشی دیگر نیز پیشرفت نماید. (21)

به طور کلی هنگامی که کودک احساس می کند که محیط اطرافش او را فردی لایق و مؤثر می داند، این احساس سبب می شود که قدرت خلاقیت او افزایش یابد. از طریق آموزش موسیقی به کودکن و تشویق آنان در این امر می توان احساس لیاقت و مثمر ثمر بودن را به آنها القاء کرد. افلاطون نیز موسیقی را برای نشو و نما لازم شمرده و معتقد بوده است که این هنر "بر دقّت هوش، مشاهده و استنباط و عواطف روحی بشر می افزاید" (22)

حضرت ولی امرالله نیز در یکی از بیاناتشان می فرمایند: " ... چون موسیقی یکی از هنرها محسوب می شود در پرورش قوای فکری و روحی انسان اثر دارد." (23)

دیگر از اثرات موسیقی در امر یادگیری و تفهیم دروس آموزشی می باشد. موضوع "یادگیری" از مباحث اصلی و اساسی تعلیم و تربیت است و مکاتب مختلف روانشناسی روش های متنوعی را برای یادگیری سریعتر و بهتر آزمایش و پیشنهاد کرده اند که هر یک از این روشها در شرایط خاصی کاربرد دارد. موسیقی، به عنوان یک عامل "تقویت کننده و محرّک عاطفی" در رشد و یادگیری کودک نقش عمده ای دارد و در سالیان بعد هم می توان از این عامل برای هرچه بهتر شدن فرایند یادگیری بهره جست. یکی دیگر از عوامل موفقیت انسان در یادگری، کسب مهارت در به کار بردن حواس می باشد چه که برای کمک به یادگیری باید حواس مختلف در آدمی تقویت شود از جمله این حواس، حس شنوایی است که تقویت آن به وسیله شنیدن صداهای گوناگون و نیز آوازها و آهنگهای مختلف در کودکی حاصل می شود. در کودکان و محصلین بزرگتر، موسیقی وسیله ای است که درک مطالب را برای آنها سریعتر می کند و سطح فکر کودکان را بالا برده و پایه اطلاعات آنها را برای فهم مسائل و مطالب دیگر محکم می کند. همچنین هنگامی که بحث در مورد مسائل انتزاعی تر است که کودک احتیاج به تمرکز فکر و دقت بیشتر دارد، برای اینکه بازدهی آموزشی بیشتر شد، می توان قبل از شروع درس قطعه ای موسیقی نواخت تا اذهان آمادگی یابد و تمرکز حواس حاصل شود. این روش، از قدیم مرسوم بوده است، چنانکه حضرت عبدالبهاء می فرمایند: " اگر شخص بخواهد خطابه ای ایراد نماید پس از استماع نغمات موسیقی، خطابۀ او مؤثّرتر خواهد افتاد."

یونانیان قدیم و فلاسفه ایران، خطابه های خود را به ترتیب ذیل ایراد می کردند: " اول نغمات موسیقی می نواختند و وقتی مستمعین قابلیت درک بیشتری پیدا می کردند، آناً آلت موسیقی را رها کرده و به ایراد خطابه می پرداختند" (24)

البته کیفیت استفاده از این روش بر عهده کسانی است که در این مورد تخصص دارند. به هر صورت می توان این روش را حداقل در یادگیری مطالب در کلاسهای نونهالان و درس اخلاق اطفال بهائی تعمیم داد.

و بالاخره اثر موسیقی در کار و نظم و انضباط می باشد. معمولاً اطفال از حدود سن 7-6 ماهگی ویژگی های کار و نظم و انضباط در فعالیت هایشان نمودار می شود. کودکان در این سنین فقط به بازی یعنی فعالیت بدون نتیجۀ مطلوب اهمیت نمی دهند بلکه به سوی مرحلۀ فعالیت برای نتیجۀ مطلوب (کار) تمایل پیدا می کنند از دیر باز انسان دریافته که صداهای منظم در تهییج فعالیت و تنظیم کار او تاثیر دارند و از آن هنگام بوده است که برای انجام کارهای سنگین با آواز موزون بر قدرت و نظم کار خود می افزوده است. حتی با استفاده از وزنهای منظم موسیقی و تاثیری که در جریان خون و تنفس آدمی و برانگیختن هیجانات دارد، آهنگهای حماسی و نظامی ساخته شده است که سبب تقویت قوای سپاهیان گردد و آنان را در بحبوحۀ خطرات به میدان جنگ می کشاند. (25)

اما موسیقی به طور کلی سبب می شود که انسان از کار یکنواخت خسته نشده و به صرف انرژی کمتری، کار بیشتری بپردازد. حتی این تاثیر در حیوانات نیز مشاهده شده است. به طوریکه شترها در برابر آهنگی به نام "حدی" – آهنگی که اعراب برای شترها در راه و کاروان می خوانند- رنج راه و حتی تشنگی خود را از یاد می برند و مسافات زیادی را تا مقصد بدون احساس تشنگی و خستگی طی می کنند.

امروزه در کارخانه ها و کارگاه های کشورهای پیشرفته، از موسیقی در جهت ایجاد نظم و ترتیب در کارها استفاده می کنند، اما نظم و ترتیبی که بیشتر به جنب و جوش و حرکت متمایل باشد نه به آرامش و انبساط، تا بتواند محرک کار و کوشش بیشتری شود. با این وصف می توان با استفاده از موسیقی، هنگامی که موقعیت ایجاب می کند که کودکان به انجام کاری بپردازند و یا آن کار را تعلیم بگیرند، برای تقویت قوای آنان و ایجاد نظم و ترتیب و حسّ شادابی و عدم خستگی، از نغمات موسیقی یا آواز های دسته جمعی مدد گرفت.

(ادامه دارد...)

-----------------------

منبع:
پیام بهائی سال بیست و پنجم، شماره 286-285

۱۳۸۷-۰۶-۰۲

وعده صلح جهانی

وعدهء صلح جهانیوعدهء صلح جهانی

ترجمهء بیانیهء بیت العدل اعظم خطاب به اهل عالم
مرکز جهانی بهائی
اکتبر ١٩٨٥


صلح بزرگی که آرزوی دل و جان نیک اندیشان جهان در قرون و اعصار بوده و در باره اش عارفان و شاعران در نسلهای پی در پی سخن گفته و در کارگاه خیال نمودارش ساخته اند، صلحی که تحقّقش نوید تمام کتب مقدّسه در هر دور بوده حال به دستیابی ملل عالم نزدیک گشته است.

این اوّلین بار در تاریخ جهان است که می توان تمام کره زمین را با وجود اختلافات بیشمار مردمش به شکل یک واحد مجسّم کرد. پس استقرار صلح جهانی نه تنها امکان دارد بلکه اجتناب ناپذیر است و مرحله دیگری از ترقّی و تکامل عالم است که به قول یکی از متفکّرین بزرگ، مرحله جهانی شدن عالم بشری است.

صلح جهانی آیا فقط بعد از وقوع وحشت و بلائی عظیم که مولود تمسّک مُصرّانه بشر به روشهای ناهنجار قدیمی است باید تحقّق یابد یا آنکه فی الحال صورت پذیر است و از طریق اراده و عزمی راسخ که نتیجه مذاکره و مشورت باشد حاصل خواهد شد؟ اختیار یکی از این دو راه، امروز در مقابل اهل عالم قرار گرفته است. اگر بشر در این موقع بحرانی و حسّاس که مشکلات بیشمار ملل مختلفه به یک مشکل مشترک یعنی بیم درباره سرنوشت جهان مبدّل گشته در نابودی جنگ و آشوب موفّق نشود به مسئولیت وجدانی خویش عمل نکرده است. امّا خوشبختانه نشانه های مثبت و امید بخشی در افق عالم پیداست:

از جمله قدمهای محکم و بلندی است که بشر به سوی یک نظم جهانی برداشته و به تأسیس جامعه ملل در اوائل این قرن پرداخته که حال منجر به تشکیل سازمان ملل متّحد با اساسی وسیع تر گشته است.

از جمله موفّقیت اکثریت ملل جهان بعد از جنگ دوم جهانی به کسب استقلال کشور های خویش است که مبیّن انجام و اتمام سیر تکاملی اقوام در تأسیس اوطان و شرکت این ملل نوخاسته با کشور های کهنسال در امور و منافع مشترک است.

از جمله ازدیاد فراوان همکاری در فعّالیتهای علمی، تربیتی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی توسّط مردمی است که تا به حال دشمن یکدیگر و جدا از هم بوده اند.

از جمله افزایش بی سابقه تعداد سازمانهای بین المللی خیریه و انسان دوست در چند دهه اخیر و توسعه نهضت های زنان و جوانان به منظور خاتمه دادن به جنگ و ستیز است.

از جمله رشد و نموّ طبیعی دسته های وسیع و منظّمی از مردم عادی جهان است که خواهان ایجاد تفاهم بین خود از راه ایجاد روابط و اتّصالات متقابله اند.

پیشرفت های علمی و فنّی که در این قرن بسیار مبارک حاصل گشته، پیشآهنگ و طلیعهء ترقّیات عظیمه در تکامل اجتماعی جهان و مبیّن آن است که حال، بشر برای حلّ مشکلات معمول خویش وسائل و ابزار لازم را در دست دارد. پیشرفت علوم فی الحقیقه وسائل و وسائطی را تدارک دیده که به مدد آنها می توان یک حیات پیچیده و معضل جهان متّحد را به خوبی اداره کرد. با وجود این هنوز موانع بسیاری بر سر راه است. شکّ و تردید ها، کج فهمی ها، تعصّبات، سوء ظنّ ها و خود خواهی های کوته نظرانه بر روابط میان کشور ها و بر مردم جهان مستولی گشته است.

ما امنای امر بهائی بنا به وظیفهء روحانی و وجدانی خویش بر آنیم که فرصت را مغتنم شماریم و انظار اهل عالم را به کلام نافذ حضرت بهاء اللّه مؤسّس آئین بهائی که بیش از یکصد سال پیش اوّل بار به فرمانروایان جهان ابلاغ فرمود متوجّه سازیم. می فرماید:

"اریاح یأس از جمیع جهات در عبور و مرور است و انقلابات و اختلافات عالم یوماً فیوماً در تزاید، آثار هرج و مرج مشاهده می شود چه که اسبابی که حال موجود است به نظر موافق نمی آید." اتّفاقات عالم و تجارب عمومی بشری این قضاوت و پیش گوئی را تأیید نموده است، معایب و نواقص نظم کنونی جهان به خوبی واضح و نمایان است زیرا کشورهای جهان که به صورت ملل متّحد متشکّل شده اند از نابود کردن شبح جنگ عاجز و از منع تهدیدی که متوجّه انهدام نظم اقتصادی جهان و شیوع هرج و مرج و ترور گردیده ناتوانند و قادر نیستند مصائب و بلایائی را که این مشکلات و صدمات دیگر متوجّه میلیونها نفر از بشر نموده از میان بردارند. حتّی اینگونه تعدّیات و مخاصمات چنان تار و پود نظامهای اجتماعی و اقتصادی و دینی ما را فرا گرفته که بسیاری را بر آن داشته که زور گوئی و تجاوز را در خمیره طبیعت بشری سرشته دانند و از میان بردنش را مستحیل و غیر ممکن شمارند.

اتّکاء به چنین نظر و اعتقادی نتیجه اش تضادّی است که امور بشری را دچار فلج می سازد زیرا از طرفی مردم تمام کشور ها اعلان می کنند که نه تنها حاضر به صلح و سلامند بلکه آرزومندند که صبح صلح و آشتی بدمد و ترس و هراس وحشتناکی که زندگی روزانه شان را معذّب ساخته نابود شود. از طرف دیگر بی دریغ مُهر قبول بر این نظر می نهند که چون نوع انسان ذاتاً خود پرست و متعدّی است از بنای یک نظام اجتماعی که در عین حال مترقّی و صلح آمیز و متحرّک و هم آهنگ باشد عاجز و نا توان است نظامی که هم ابتکار و خلّاقیت افراد انسانی را آزاد گذارد و هم مبتنی بر تعاون و تعاضد و تفاهم متقابله باشد. هر چه نیاز ما بصلح جهانی بیشتر شود لزوم ارزیابی دربارهء تضادّ مذکور که مانع حصول صلح است بیشتر می گردد و باید دربارهء تصوّراتی که معمولاً معیار وضع نامساعد تاریخ بشر است تحقیقی بیشتر شود و اگر منصفانه تحقیق شود معلوم می گردد که آن وضع نه تنها مبیّن فطرت اصلیهء انسان نیست، بلکه نمایش نا درستی از روح بشری و حقیقت انسانی است. قبول این نکته مردم را بر آن می دارد که قوای سازنده اجتماعی را به حرکت آورند و چون آن قوا موافق با فطرت بشری است باعث هم آهنگی و همکاری می گردد نه جنگ و ستیز.

اختیار چنین نظری مستلزم آن نیست که آنچه را که در گذشته بر سر بشر آمده منکر شویم بلکه سبب می شود که علل بروز آن وقایع را درک نمائیم. آئین بهائی آشوب کنونی جهان و مصائب حاصله در حیات انسان را به منزله یک مرحلهء طبیعی از مراحل رشد و نموّ یک جریان حیاتی و زنده بشری می شمارد که مآلاً و حتماً به وحدت نوع انسان در ظلّ یک نظم اجتماعی که حدود و مرزی جز مرز کره زمین ندارد، منجر خواهد شد.

عالم بشری به منزلۀ یک واحد ممتاز و زنده، مراحل تکامل چندی را مشابه مراحل شیرخوارگی و کودکی یک فرد طی کرده و در این زمان به آخرین مراحل پر شور و شرّ نوجوانی رسیده که خود مقدّمه ورود به مرحله بلوغ موعود است. اگر صادقانه اذعان کنیم که تعصّب و جنگ و استثمار همه مظاهر مراحل کودکی و نابالغی بشر در مسیر گسترده تاریخی اش بوده و اگر قبول کنیم که این سرکشی و طغیان که امروز نوع بشر ناچار بدان مبتلاست علامت وصول هیئت اجتماع به مرحلهء بلوغ اوست آنوقت جائی دیگر برای یأس و حرمان باقی نمی ماند زیرا دیگر همه آنها از لوازم ضروری و از عزم جزم بشر در بنای یک عالم مقرون به صلح و آرامش به شمار می آید. اینکه آیا چنین امر خطیری ممکن الحصول و قوای سازندهء چنان بنائی موجود است و اینکه آیا می توان بنیان هائی نهاد که جامعهء انسانی را متّحد سازد، مطالبی است که از شما تقاضا داریم تا درباره اش به تجربه و تحقیق بپردازید.


هر قدر سالهای آینده محتملاً مشحون از عذاب و مصیبت باشد و هر قدر افق کنونی عالم تیره و تار دیده شود، جامعه بهائی معتقد است که نوع بشر بر مقابله با چنین امتحان و انقلاب بزرگی تواناست و از نتائج مطلوبه حاصله اش مطمئنّ است.

به عقیدهء ما این انقلابات مدهشه ای که عالم انسانی به سرعت با آن رو به رو می شود سبب نابودی تمدّن بشری نمی گردد بلکه باعث بروز قوای مکنونه در حقیقت انسان می شود و " مقام و رتبه و شأن هر انسانی را " ظاهر و عیان می سازد.

مواهبی که نوع انسان را از سایر مظاهر وجود ممتاز می کند در لطیفه ای مکنون است که از آن به روح انسانی که عقل نیز از خواصّ ذاتی آنست تعبیر می شود.

این مواهب سبب شده که انسان را قادر بر ساختن بنیان تمدّن سازد و از لحاظ مادی مرفّه اش نماید. اما موفّقیت در این امور هرگز سبب ارضاء روح انسانی نگشته است زیرا روح انسانی لطیفه ای است که به عالم برتر مایل و به جهان غیب راغب است پروازش به سوی حقیقت مطلقه و ذات لایُدرَک یا جوهر الجواهری است که نامش خدا است و ادیان که پی در پی در هر زمان به واسطه شموس ساطعه روحانی ظاهر شده و مهمترین رابطه بین بشر و آن حقیقت غیبیهء مطلقه بوده اند همه سبب شده اند که استعداد و قوای بشری بیدار و مصفّا گردد و توفیقات روحانی انسان با ترقّیات اجتماعیش هم عنان شود. لهذا هیچ کوشش معتبری در راه اصلاح امور انسانی و تأسیس صلح جهانی نمی تواند از امر دین غافل ماند.

سعی بشر در فهم حقیقت دین و عمل به فرائض دینی در صفحات تاریخ ثبت است. یک مورّخ بزرگ دین را به قوّه ای تعبیر نموده که در طبیعت بشری سرشته شده است. هر چند نمی توان منکر شد که سوء استفاده از این قوّه در بروز بسیاری از فتنه ها و آشوبها در جامعه و ظهور جنگ و جدال بین افراد سهمی بسزا داشته است ولی در عین حال هیچ ناظر منصفی قادر بر انکار تأثیر کلّی دین بر آثار اساسی مدنیت انسانی نمی باشد.به علاوه لزوم دین برای نظم جامعه و تأثیراتی که دین بر قوانین و اخلاقیات بشری داشته مکرّراً به ثبوت رسیده است.

حضرت بهاء اللّه در وصف دین در مقام یک نیروی اجتماعی می فرماید:"دین سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمینان من فی الامکان است." و در بارهء فساد و زوال دین چنین می فرماید:"اگر سراج دین مستور ماند هرج و مرج راه یابد و نیّر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمینان از نور باز مانند." و آثار بهائی در بارهء نتائج حاصله از چنین وضعی حاکی است که " اگر عالم از پرتو دین محروم گردد، انحراف طبیعت بشری و تدنّی اخلاق و فساد و انحلال مؤسّسات انسانی به شدید ترین و بدترین وجه صورت پذیرد، طبیعت بشری به ذلّت گراید، اطمینان سلب گردد، نظم و ضبط قانون از میان بر خیزد و ندای وجدان مسکوت ماند و پردهء حیا دریده شود و حسّ مسئولیت و هم بستگی و وفا و رعایت یکدیگر خاموش گردد و نعمت آرامش و شادمانی و امید به تدریج فراموش شود."

پس اگر بشریت به تضادّ فلج کننده ای دچار گشته باید به خود بنگرد و غفلت خویش را به یاد آورد و به نداهای گمراه کننده ای که به آن دل بسته بیندیشد و متوجّه شود که چگونه به نام دین این همه سوء تفاهم و سرگردانی و آشفتگی به وجود آمده است. کسانی که چشم بسته و خود خواهانه اصرار به معتقدات مخصوص و محدود خود و تفاسیری غلط و ضدّ و نقیض از کلام پیغمبران خدا به پیروان و مُریدان خویش تحمیل نموده اند مسئولیت سنگینی در ایجاد این سر گردانی و آشفتگی دارند علی الخصوص که این آشفتگی بر اثر موانع و سدهای مصنوعی که میان عقل و ایمان و علم و دین برپا گشته غلیظ تر و شدید تر می گردد.

چون با نظر انصاف در کلام مؤسّسین ادیان بزرگ تحقیق شود و محیط اجتماعی زمانی که آن بزرگواران به رسالت خویش پرداخته اند در نظر آید معلوم می گردد که این مشاجرات و تعصّباتی که سبب تدنّی جامعه های دینی و بالنّتیجه تدنّی تمام شئون انسانی گشته در پیشگاه دین مردود است. شاهدی که نظر مذکور را تأیید می کند آنکه در تمام ادیان بزرگ جهان این پند مکرّر آمده که آنچه به خود نمی پسندی به دیگری مپسند و این تعلیم از دو طریق مؤید آن نظر است یکی آنکه جوهر و چکیدهء مفاهیم اخلاقی و آشتی بخش تمام ادیان است در هر زمان و مکان که ظاهر شده باشند و دیگر آنکه نفس این تکرار جنبهء وحدت ادیان را که حقیقت ذاتی آنهاست به ثبوت می رساند حقیقتی که مع الاسف بشر با تعابیر نارسا و نادرستی در تفسیر تاریخ به کلّی از درک آن غافل مانده است.

اگر نوع بشر مربّیان روحانی عصر طفولیت خویش را با دیدگانی واقع بین می نگریست و در فطرت حقیقی آنان به عنوان وسائط بنای تمدّن عالم غور و تحقیق می کرد یقیناً از نتائج و ثمرات ظهور پی در پی آنان بهره ای صد چندان می گرفت. افسوس که چنین نشد. احیاء حمیت مفرطه از جانب متعصّبان مذهبی را که حال در بسیاری از نقاط جهان به وجود آمده نباید چیزی جز سَکَرات مُوت، شمرد زیرا نفس عُنف و تعدّی و تجاوز که همراه اینگونه نهضت ها است خود نشانهء ورشکستگی و افلاس آنهاست. واقعاً از غم انگیز ترین و عجیبترین خواصّ این تعصّبات مذهبی آنست که هم ارزش کمالات معنوی را که اسباب حصول وحدت عالم انسانی است پایمال می کند و هم موفّقیت اخلاقی و معنوی را که نصیب هر یک از آن ادیان گشته خوار و بی اعتبار می سازد.

دین قطع نظر از اینکه قوّه ای حیاتی در تاریخ بشری بوده و قطع نظر از احیاء تعصّبات جائرانهء مذهبی در این ایام، در نظر عدّه روزافزون مردم جهان امری لغو و باطل و در قبال حلّ مشکلات دنیای جدید بسیار نارسا به شمار آمده است. لهذا مردم یا در پی کسب لذّات و ارضاء شهوات مادّی رفته اند و یا مرامهای ساختهء بشر را جانشین دین ساخته اند و آنها را سبب نجات جامعه از یوغ کمر شکن شرّ و فساد دانسته اند.

امّا افسوس تقریباً همهء این مرامها به جای آنکه مفهوم وحدت عالم انسانی را در بر گیرد و به ترویج توافق و آشتی در میان مردم مختلف پردازد، از طرفی از حکومت های ملّی بتُی ساخته و سایر مردم جهان را مُنقاد و مطیع یک ملّت یا یک نژاد یا یک طبقه قرار داده و مباحثه و مبادلهء افکار را ممنوع و متوقّف دانسته و میلیونها مردم گرسنه را بی رحمانه رها کرده تا قربانی معاملات خود سرانهء بازار های جهان گردند که خود باعث تشدید مصائب اکثریت نوع بشر گشته است و از طرف دیگر اجازه داده است که عدّه قلیلی از آدمیان در ثروت و رفاهی غوطه ور شوند که آباء و اجداد شان حتّی خوابش را هم نمی دیده اند. چه رقّت انگیز است کارنامهء مرامهائی که اصحاب عقل و دانش این جهان به جانشینی دین ساخته و پرداخته اند.

قضاوت قاطع و ثابت تاریخ دربارهء ارزش آن مرامها را باید در یأس و حرمان انبوه مردمانی جستجو نمود که در محراب آن مرامها نماز می گزارند. این مرامها که ده ها سال توسّط نفوسی که از این ممرّ در جامعهء انسانی مقام و منصبی یافته و با قدرتی بی حدّ و حصر و روز افزون به اجرای آنها پرداخته اند چه ثمر داشته و جز مفاسد و امراض اقتصادی و اجتماعی مهلکی که در این سالیان اخیر قرن بیستم هر گوشه جهان را مبتلا ساخته چه نتیجه ای به بار آورده است؟

تمام این مصائب ظاهری یک ضرر و آسیب معنوی داشته که انعکاسش در لاقیدی و بی مبالاتی متداول کنونی و نیز در خاموش شدن شرارهء امید در قلوب میلیونها نفر از مردم محروم و بلا کشیدهء جهان به خوبی دیده می شود.

دیگر وقت آن فرا رسیده تا به حساب مروّجین مرامهای مادّی، چه در شرق و چه در غرب چه منسوب به کاپیتالیسم و چه به کمونیسم، که مدّعی رهبری اخلاقی جهانیان بوده اند رسیدگی کرد و پرسید که آیا جهان جدیدی که این مرامها وعده داده بودند در کجاست؟ آیا صلح جهانی که دعوی تحصیلش را داشته و خود را وقف آن می شمرده اند چه شد؟ آیا وصول به مرحلهء پیروزی های فرهنگی که می گفتند بر اثر تفوّق فلان نژاد و فلان کشور و فلان طبقه از طبقات بشر حاصل می شود به کجا انجامید؟ چرا اکثریت مطلق جمعیت جهان در این زمان بیش از پیش در گرسنگی و بدبختی غوطه ورند و حال آنکه ثروتهای نامحدودی که حتّی فرعون ها و قیصرها و یا حتّی امپراطوریهای قرن نوزدهم خوابش را هم نمی دیدند اینک در دست حاکمان امور بشری انبار شده است؟

باری ریشهء این خطا را که می گویند نوع انسان ذاتاً و قطعاً خود خواه و متجاوز است باید در این نکته دانست که دنیا دوستی و مادّیت پرستی که موجد و مولّد و در عین حال صفت مشترک جمیع آن مرامها است مورد تمجید و تقدیر واقع شده و همین جاست که باید زمینهء بنای یک جهان جدید را که شایستهء فرزندان ما باشد پاک و هموار ساخت.

این که مقاصد و اهداف مادّی نتوانسته است حاجات بشر را روا نماید امریست که به تجربه رسیده و نفس این تجربه باید ما را بر انگیزد تا برای یافتن راه حلّ مشکلات مهلک جهان کوشش های دیگر تازه ای مبذول داریم. شرائط تحمّل ناپذیری که جامعهء بشری را فرا گرفته همه از شکستی مشترک حکایت می کند و این وضع به جای آنکه گروه های متخاصم بشر را که در مقابل هم سنگر گرفته اند تشویق به آرامش و دوستی کند تهییج و تشویق به خصومت می گرداند.

پس این مرض را علاجی کلّی و فوری باید یافت و درمان این درد در رتبهء اوّل مربوط به طرز فکر جهانیان است. باید دید که آیا بشر در غفلت و سرگردانی خویش همچنان مداومت می ورزد و به مفاهیم کهنه و مندرس و خیالبافی های غیر منطقی تمسّک می جوید یا آنکه رهبران بشر پیرو هر مرام و آئینی که باشند حاضرند قدم همّت به پیش نهند و با عزمی راسخ و مشورت یکدیگر متّحداً به حلّ معقول مشکلات پردازند؟

چه نیکوست که خیر اندیشان و خیر خواهان نوع انسان به این پند گوش فرا دهند: " اگر مرامهای مطلوب نیاکان و مؤسّسات دیر پای پیشینیان و اگر بعضی از فرضیات اجتماعی و قواعد دینی از ترویج منافع عمومی عالم انسانی عاجزند و حوائج بشر را که دائماً رو به تکامل می رود دیگر بر نمی آورند چه بهتر که آنها را به طاق نسیان اندازیم و به خاموشکده عقائد و تعالیم منسوخه در افکنیم. در جهان متغیری که تابع قوانین مسلّم کُون و فساد است چرا آن مرامها را باید از خرابی و زوال که ناگزیر جمیع مؤسّسات انسانی را فرا می گیرد، معاف و مستثنی دانست؟ وانگهی معیارهای حقوقی و عقائد و قواعد سیاسی و اقتصادی فقط برای آن به وجود آمده که منافع عموم بشر را محفوظ دارد نه آنکه به خاطر حفظ اصالت یک قانون یا یک عقیده بشر قربانی شود."

تحریم سلاحهای اتمی و منع گاز های سمّی و غیر قانونی ساختن جنگهای میکروبی ریشهء علل جنگ را در جهان خشک نمی کند. و هر چند این اقدامات عاملی از عوامل مهمّ استقرار صلح محسوب است باز به خودی خود سطحی تر از آنست که بتواند نفوذی عمیق و پایدار داشته باشد و ملل عالم آنقدر زیرک و صاحب ابتکارند که اسباب و وسائلی به شکل دیگر تدارک نمایند و به مدد غذا و مواد خام و پول و اقتصاد و صنعت و مرام و تروریسم بنیان یکدیگر را بر اندازند و سیادت پایان ناپذیر خویش را بر دیگران تحمیل نمایند.

اختلال عظیم کنونی را که در امور بشری روی داده نمی توان از طریق رفع اختلافات و منازعات معین و مخصوص بین ممالک از میان برداشت بلکه یک شالودهء صحیح و موثّق بین المللی باید یافت تا چارهء کار گردد.

شکّی نیست که رهبران کشور ها از جوهر مشکلات عالم باخبرند و آن را پیوسته در مسائل روز افزونی که با آن مواجه هستند منعکس می بینند و به قدری پیشنهاد و راه حلّ مشاکل از نفوس هوشیار و اهل تحقیق و سازمانهای وابسته به ملل متّحد پی در پی عرضه شده و روی هم انباشته گشته که دیگر کسی نمی تواند ادّعا کند که از مسئلهء ضرورت مقابله با حوائج شدید زمانه غافل و بی خبر است.

امّا مشکل اینجاست که در عزم و ارادهء ما فلج و عجزی حاصل شده که باید به آن توجّه نمود و با جرأت و ثبات به حلّش پرداخت. ریشهء این عجز و ناتوانی چنانکه گفته شد در این پندار نهفته است که بشر بالذّات جنگجو و ستیزه خو است و لذا حاضر نیست برای حفظ مصالح نظم جهانی از منافع خصوصی ملّی دست بردارد و نمی خواهد برای تأسیس یک حکومت جهانی با همه مزایای عظیمی که دارد با جرأت دست به کار شود.

علّت دیگر آنست که جمهور خلایق که اکثراً بی خبر و تحت انقیادند نمی توانند به اظهار این آرزو پردازند که طالب نظم جدیدی هستند که در سایه اش با سایر مردم جهان در صلح و آرامش و رفاه به سر برند.

قدمهائی که مِن باب آزمایش مخصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم به سوی تأسیس نظم عالم برداشته شده، بسیار امید بخش است. تمایل روز افزونی که جرگه هائی از ملل مختلفه در ایجاد روابط میان خود بر اساس همکاری در حفظ منافع مشترک به منصّهء ظهور در آورده اند مبیّن این نکته است که بالمآل تمام ملل عالم قادرند که بر علّت فلج و ناتوانی مذکور فائق آیند. اتّحادیهء کشور های جنوب شرقی آسیا، جامعه و بازار مشترک کشور های کارائیب، بازار مشترک آمریکای مرکزی، شورای تعاونی اقتصادی، جامعهء اقتصادی اروپا، جامعهء کشور های عربی، سازمان وحدت افریقا، سازمان کشور های آمریکائی،شورای جنوب پاسیفیک این سازمانها و نظائرش با مساعی و مجهودات مشترک خود راه را برای استقرار نظم جهانی هموار می سازند.

از علائم امید بخش دیگر آنکه انظار مردم روز به روز بیشتر به مشکلاتی که ریشه های عمیق تر دارد معطوف می گردد چنانکه سازمان ملل متّحد با وجود تمام نقائصش بیش از چهل بیانیه و میثاق بین المللی علی رغم بسیاری از ممالک به تصویب رسانیده و مردم عادّی را جان تازه ای بخشیده است. اعلامیهء بین المللی حقوق بشر، میثاق منع کشتار دسته جمعی و مجازات آن و سایر اقداماتی که برای رفع تبعیضات نژادی و جنسی و مذهبی مبذول گشته، رعایت حقوق کودک، منع استعمال شکنجه، قلع و قمع گرسنگی و سوء تغذیه و استفاده از پیشرفتهای علمی و فنّی در راه صلح و به سود مردم. تمام این اقدامات اگر از روی شهامت و شجاعت مُجری گردد و توسعه پذیرد سبب خواهد شد که به زودی طلیعهء آن روز فرا رسد که کابوس جنگ دیگر نتواند بر روابط بین المللی سایه افکند. لازم نیست که از اهمّیت موضوع هائی که در این بیانیه ها و میثاق های بین المللی مندرج است ذکری کنیم امّا بعضی از آن مطالب چون مستقیماً مربوط به استقرار صلح جهانی می گردد مستحقّ توضیحی بیشتر است.

از جمله آنکه نژاد پرستی که یکی از مهلکترین و ریشه دارترین مفاسد و شرور است سدّ محکمی در راه صلح به شمار می آید و حیثیت و اصالت انسان را زیر پا می گذارد و به هیچ بهانه و عنوانی نمی توان موجّهش دانست. نژادپرستی ظهور استعدادهای بیکران قربانیانش را معوّق و عاطل می سازد و مروّجینش را به فساد و تبهکاری می کشاند و ترقّیات بشری را متوقّف می دارد. اگر بخواهیم بر این مشکل فائق آئیم باید سعی کنیم تا تمام کشور ها اصل وحدت عالم انسانی را که مستظهر به اقدامات مناسب حقوقی و تدابیر اجرائی است قبول کنند.

دیگر آنکه اختلاف فاحش و مفرط میان فقیر و غنی سر چشمهء مصائب بسیار شده که جهان را از حال توازن خارج می کند و عملاً به پرتگاه جنگ می کشاند. بسیار کم اند جامعه هائی که درست به این مشکل پرداخته باشند. راه حلّ این مشکل را باید در ترکیبی از مجموعه ای از اقدامات روحانی و اخلاقی و عملی جستجو نمود و به آن با دیدهء تازه ای که مستلزم مشورت با متخصّصین در میدانهای وسیع و متنوّع باشد نگریست. مشورتی که خالی از شائبهء مجادلات مرامی و اقتصادی باشد و در آن مردمی را که قرار ها و تصمیمهای متّخذه در زندگیشان تأثیر مستقیم دارد ذی مدخل سازد. این امر نه تنها وابسته به لزوم تعدیل معیشت و از میان بردن فقر و ثروت مفرط است بلکه با حقائق روحانیه ای مربوط است که ادراکش سبب اتّخاذ یک روش و رفتار جدید بین المللی می گردد که خود سهمی عظیم در حلّ آن مسئله دارد.

دیگر آنکه مبالغه و افراط در تمسّک به اصول ملّیت که امری جدا از حسّ وطن پرستی سالم و مشروع است باید جای خود را به اخلاص و وفاداری وسیع تر یعنی محبّت عالم انسانی تفویض نماید. حضرت بهاء اللّه چنین می فرماید: "عالم یک وطن محسوب است و مَنْ عَلَی الاَرض اهل آن ". این مفهوم که عالم وطن ما است نتیجه ای است که بر اثر ترقّیات علمی و بر اثر وابستگی غیر قابل انکار کشور ها به یکدیگر حاصل شده و جهان حکم یک وطن یافته است. در عین حال بدیهی است که جهان دوستی ممانعتی با وطن پرستی ندارد بلکه امروز در جامعهء جهانی مصلحت هر جزء هنگامی به بهترین وجه تأمین می شود که منافع کلّ منظور و ترویج گردد. از این جهت فعّالیتهای بین المللی کنونی در میدانهای مختلف که سبب ایجاد محبّت متقابل و هم بستگی در میان اهل عالم می گردد باید افزایش یابد.

دیگر آنکه اختلافات دینی در سراسر تاریخ باعث حدوث نزاعها و جنگهای بی ثمر و مانع ترقّی و پیشرفت گشته و روز به روز نزد مردم دیندار و بی دین هر دو مبغوض تر و منفور تر جلوه می کند. پیروان ادیان باید با مسائل اساسیه ای که علّت این منازعات گشته رو برو گردند و جوابی صریح برای آن بیابند و ببینند که این اختلافات را هم از لحاظ عملی و هم نظری از چه راهی میتوان مرتفع ساخت. امر مهمّی که مقابل رهبران مذهبی قرار گرفته این است که با قلبی سرشار از جوهر شفقت و حقیقت جوئی نظری به حال اسف بار بشر اندازند و از خود بپرسند که آیا نمی توانند در پیشگاه خالق متعال خاضعانه اختلافات فلسفی و مشاجرات دینی خود را با سعهء صدر و حلم و مدارا به کنار افکنند و قادر گردند که با یکدیگر برای حسن تفاهم بیشتر بین ابناء بشر و ایجاد صلح و سلام همّت و همکاری نمایند؟

دیگر آنکه آزادی زنان و وصول به تساوی میان زن و مرد هر چند اهمّیتش چنانکه باید هنوز آشکار نباشد یکی از مهمترین وسائل حصول صلح جهانی محسوب است. انکار تساوی بین زن و مرد نتیجه اش روا داشتن ظلم و ستم به نیمی از جمعیت جهان است و چنان عادت و رفتار نا هنجاری را در مردان به وجود می آورد که اثرات نا مطلوبش از خانه به محلّ کار و به حیات سیاسی و مآلاً به روابط بین المللی کشیده می شود. انکار مساوات میان زن و مرد هیچ مجوّز اخلاقی و عملی یا طبیعی ندارد و فقط زمانی که زنان در جمیع مساعی بشری سهمی کامل و متساوی داشته باشند از لحاظ اخلاقی و روانی جوّ مساعدی خلق خواهد شد که در آن صبح صلح جهانی پدیدار گردد.

دیگر آنکه تعلیم و تربیت عمومی که هم اکنون سپاهی از مردم متعهّد را از تمام ادیان و کشور ها برانگیخته و بر خدمت خویش گماشته، باید مورد عنایت و حمایت حکومات جهان قرار گیرد زیرا بلاتردید جهل علّت اصلی سقوط و عقب ماندگی مردم و پایداری تعصّبات است. هیچ کشوری موفّق نمی شود مگر آنکه تمام مردمش از تعلیم و تربیت نصیب یابند. فقدان منابعی که قدرت کشور ها را در سبیل تعلیم و تربیت عمومی محدود می کند باید اصحاب قدرت را بر آن دارد که اولویت و ارجحیت را به تعلیم زنان و دختران اختصاص دهند زیرا به واسطهء مادران درس خوانده و تعلیم یافته است که ثمرات علم و دانش را سریعاً و قاطعاً می توان در تمام جامعهء بشری انتشار داد. نکتهء مهمّ دیگری که در این مورد باید در نظر داشت آنکه اقتضای زمانه چنان است که جهان دوستی و مفهوم اهل عالم بودن به عنوان یکی از اصول تربیتی به تمام اطفال جهان تلقین گردد.

دیگر آنکه باید به اختیار یک زبان بین المللی که علاوه بر زبان مادری به تمام مردم عالم آموخته شود توجّهی فراوان مبذول داشت زیرا عدم مخابره و تفاهم بین مردم است که مساعی بشر را در حصول صلح جهانی تضعیف می کند و اختیار زبان بین المللی تا حدّ زیادی سبب حلّ این مشکل می شود.

باری در آنچه مذکور افتاد بر دو نکته باید تأکید نهاد. اوّل آنکه منسوخ کردن جنگ تنها به امضاء قرار داد ها و عقد معاهدات وابسته نیست بلکه به اقداماتی معضل و پیچیده بستگی دارد که مستلزم یک نوع تعهّد و اهتمام جدید در حلّ مسائلی است که معمولاً کمتر کسی آنها را مسائلی مربوط به حصول صلح جهانی می شمارد. اساساً حصول امنیت اجتماعی فقط بر مبانی پیمانهای سیاسی خیالی واهی و باطل است.

دیگر آنکه اوّل و الزم قدم در راه حلّ مسائل مربوط به صلح جهانی آنست که موضوع صلح از مرحله صرفاً عملی و اجرائی باید به سطحی بالاتر یعنی توجّه به موازین اخلاقی و اصولی ارتقاء داده شود. زیرا جوهر صلح و آرامش چکیدهء یک امر درونی است که با مفاهیم روحانی و معتقدات معنوی تقویت می گردد و فقط با به کار بستن این مفاهیم و معتقدات است که راه حلّ ثابت و استواری را برای تأمین صلح جهانی می توان پیدا کرد.

برای حلّ هر مشکل اجتماعی می توان بر اصول روحانی یا به قول دیگر، بر ارزشهای انسانی اتّکاء نمود زیرا هر شخص خیر اندیشی برای مشکلات راه حلّی پیشنهاد می نماید ولی خیر اندیشی و داشتن دانش عملی معمولاً کافی و وافی برای حلّ مشکل نیست. اینجا است که اهمّیت و ضرورت اصول روحانی بیشتر معلوم می شود زیرا هم سبب به وجود آوردن محیط مساعدی می شود که موافق و متوازن با فطرت اصلیهء انسانی است و هم یک رفتار و یک تحرّک و یک اراده و آرزوئی را بر می انگیزد که به موجب آن راههای عملی برای حلّ مشکل مکشوف تر و اجرایش آسان تر می گردد.

رهبران کشور ها و تمام صاحبان رتبه و مقام وقتی می توانند بهتر به حلّ مشاکل پردازند که ابتداء اصول مبادی مربوط به آن مشاکل را بشناسند سپس در پرتو آن ها به اقدام پردازند.

اوّلین سؤالی که جوابش را باید پیدا کرد این است که چگونه جهان کنونی را با این مخاصمات عمیقش می توان به جهانی دیگر تبدیل کرد که همکاری و هم آهنگی بر آن مستولی باشد؟

نظم جهانی را فقط بر اساس محکم اعتقاد به وحدت عالم انسانی می توان استوار ساخت و این یک حقیقت روحانی است که به تأیید علوم بشری نیز رسیده است، علوم مردم شناسی، روانشناسی و کالبد شناسی انسان را فقط یک نوع می دانند. نوع انسان یکی است هر چند که در جنبه های ثانوی تفاوت های بیشماری داشته باشد اذعان باین حقیقت مستلزم ترک تمام انواع تعصّبات است. تعصّب قومی، طبقاتی، نژادی، مذهبی، وطنی و جنسی، تعصّب ناشی از تقدّم در تمدّن مادّی و تعصّب در اعتقاد به برتری و افضلیت به هر سبب که باشد، باید تمام متروک و فراموش شود.

قبول وحدت عالم انسانی اوّلین شرط ضروری و اساسی تغییر سازمان جهان و ادارهء آن به صورت یک کشور است که به منزلهء وطن نوع انسان است. قبول عمومی این اصل معنوی برای هر کوششی در راه تأسیس صلح جهانی ضرورت دارد. از این جهت اصل وحدت عالم انسانی را باید در سطح جهانی اعلان نمود و در مدارس تعلیم داد و در هر کشوری پیوسته از آن حمایت کرد تا در بنای جامعهء بشری مقدّمات یک تغییر اصلی بر اساس وحدت فراهم شود.

در نظر بهائی قبول وحدت عالم انسانی لازمه اش تجدید بنا و خلع سلاح جهان متمدّن است، جهانی که در جمیع شئون حیاتش یعنی در سازمان سیاسی اش و در آمال روحانی اش و در تجارت و اقتصادش و خط و زبانش کاملاً متّحد و یگانه بوده، در عین حال در خواصّ ملّی هر یک از کشور های متّحده اش بی نهایت متنوّع باشد.

در توضیح این امر اساسی حضرت شوقی افندی ولی امر بهائی در سال ١٩٣١ چنین بیان فرموده که "این امر در پی تخریب اساس موجود جامعهء انسانی نیست بلکه مقصدش توسعهء اساس و تعدیل مؤسّسات آن است تا با مقتضیات و حوائج این جهان دائم التّغییر موافق و ملایم گردند. این امر با هیچ تابعیت و وفاداری مشروعی مخالفت ندارد و روح صداقت و اخلاص حقیقی را تضعیف نمی نماید، قصدش آن نیست که شعلهء وطن پرستی صحیح و سالم را در دل مردمان خاموش سازد و نظام حاکمیت مستقلّ ملّی را که لازمهء دفع شرّ تمرکز افراطی قوّهء حاکمه در مرکز واحد است از بیخ و بن بر اندازد و یا از تنوّعات نژادی و آب و هوا و تاریخ و زبان و سنن و افکار و عادات موجود که سبب تمایز ملل و اقوام جهان است غفلت ورزد و سعی نماید محو و نابودشان سازد بلکه ندایش دعوت به اعتناق و وفاداری وسیعتر و آمالی بلند تر از آن است و به تأکیدی تمام از جهانیان می طلبد تا دوافع و منافع ملّی را تحت الشّعاع و مادون مقتضیات ضروریهء اتّحاد جهان قرار دهند. اگر از طرفی مرکزیت یافتن افراطی را مردود می شمارد از طرف دیگر از هر کوششی برای یکسان و یکنواخت ساختن جهان امتناع می ورزد. شعارش وحدت در کثرت است."

وصول به این مقاصد مستلزم طی مراحلی چند در تعدیل و اصلاح روش ها و مسالک سیاسی است که حال به پرتگاه هرج و مرج کشیده شده است زیرا قوانین واضح و معّین و اصولی که روابط بین المللی را تنظیم نماید و مقبول عام و قابل اجراء باشد موجود نیست.

جامعهء ملل و سازمان ملل متّحد و بسیاری از سازمانهای دیگر و قراردادهائی که وضع کرده اند البتّه در تخفیف بعضی از تأثیرات منفی منازعات بین المللی مفید بوده اند امّا بِنَفْسِها نتوانسته اند از بروز جنگ ممانعت نمایند چنانکه از خاتمهء جنگ جهانی دوم تا کنون جنگ های بسیاری رخ داده و هنوز ادامه دارد.

تسلّط این مشکل بر جهان از قرن نوزدهم میلادی پیدا بود و این همان زمانی است که حضرت بهاءاللّه اوّل بار طرحی را برای تأسیس صلح عمومی اعلان و نیز اصل امنیت مشترک را در رسالات خویش به فرمانروایان جهان در آن زمان ابلاغ فرمود. حضرت شوقی افندی در توضیح آن ابلاغات چنین می فرماید: آن بیانات عالیات را معنائی جز این نیست که مقدّمهء ضروری برای تشکیل جامعهء مشترک المنافع تمام ملل جهان که همانا تقلیل شدید قدرت های بی حدّ و حصر ملّی است، به وجود آید. یعنی باید یکنوع حکومت عالی که مافوق حکومات ملّی است بر اثر تکامل جهان تدریجاً قوام گیرد که تمام ملل عالم در راه استقرارش به طیب خاطر حقّ اعلان جنگ و محاربه را برای خود تحریم کنند و از بعضی از حقوق در وضع مالیات و نیز از کلّیهء حقوق تسلیحات مگر به اندازه و به منظور حفظ نظم داخلی کشور های خود، صرف نظر نمایند. چنین حکومت اعلائی باید متضمّن یک قوّه مجریهء مقتدری باشد که سلطه بلا منازعش را علیه هر عضو طاغی اتّحادیهء جهانی تنفیذ نماید و همچنین یک پارلمان جهانی داشته باشد که اعضایش را تمام مردم در هر کشور انتخاب و دولت های متبوعه نیز آنرا تأیید نمایند و همچنین دارای محکمهء کبرای بین المللی باشد که رأیش برای همه، حتّی کشور هائی که به طیب خاطر، حاضر به رجوع به آن محکمه نبوده اند، نافذ و جاری باشد.

" در چنین جامعهء جهانی تمام موانع اقتصادی به کلّی مرتفع گردد و وابستگی سرمایه داران و کارگران و لازمیت و ملزومیت آن بالصّراحه تصدیق گردد، جامعه ای که در آن عربده و هیاهوی تعصّبات و مشاجرات دینی تا ابد مسکوت ماند و شعلهء دشمنی های نژادی عاقبت الامر خاموش شود، جامعه ای که در آن مجموعه ای از قوانین بین المللی که ثمره قضاوت دقیق نمایندگان پارلمان جهانی است تدوین شود و ضامن اجرایش مداخلهء فوری و شدید مجموع قوای مرکّب از نیروهای کشور های متّحد باشد و بالاخره باید یک جامعهء جهانی بوجود آید که در آن جنون وطن پرستی جنگجو و پرخاشگر به اعتقاد راسخ به جهان دوستی دائمی تبدیل شده باشد. این است کیفیت اجمالی نظمی که حضرت بهاءاللّه پیش بینی فرموده و در آینده به منزله گوارا ترین میوه عصری شناخته خواهد شد که به تدریج رو به کمال و بلوغ می رود."

تحقّق این اقدامات بسیار وسیع را حضرت بهاءاللّه چنین بیان فرموده: " لابدّ بر این است مجمع بزرگی در ارض برپا شود و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمایند." جرأت و عزم و همّت و حسن نیت و محبّت بی شائبه ملل نسبت به یکدیگر که همه صفاتی روحانی و معنوی است برای برداشتن قدم اصلی در راه صلح لازم است و وقتی مثمر ثمر می شود که در قالب اراده به عمل انجامد و برای تحریک اراده لازم باید به حقیقت انسان که متجسّم در افکار اوست توجّه نمود و نیز اگر به اهمّیت نفوذ افکار انسان پی بریم و بدانیم چقدر به موضوع ارتباط دارد کاری می کنیم که آن سرّ مکنون از طریق مشورتی صریح و بی طرفانه و صمیمانه به نتیجه و تصمیمی منتهی شود سپس نتیجهء آن مشورت از قوّه به فعل در آید. حضرت بهاءاللّه مؤکّداً توجّه ما را به محسّنات مشورت و ضرورت آن در اداره و انتظام امور انسانی معطوف داشته می فرمایند:

" مشورت بر آگاهی بیفزاید و ظنّ و گمان را به یقین تبدیل نماید. اوست سراج نورانی در عالم ظلمانی، راه نماید و هدایت کند. از برای هر امری مقام کمال و بلوغ بوده و خواهد بود، بلوغ و ظهور خرد به مشورت ظاهر." جهد در راه حصول صلح از طریق مشورت چنان جوّ مساعد و مناسبی را در میان جهانیان به وجود میآورد که هیچ نیروئی نمی تواند مانع ظهور نتیجه غالبه آن گردد.

دربارهء مذاکرات چنین مجمعی حضرت عبدالبهاء فرزند حضرت بهاءاللّه و مبیّن منصوص تعالیمش چنین می فرماید:

" مسئلهء صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند و به جمیع وسائل و وسائط تشبّث نموده عقد انجمن دول عالم نمایند و یک معاهده قویه و میثاق و شروط محکمه ثابته تأسیس نمایند و اعلان نموده به اتّفاق عموم هیئت بشریه مؤکّد فرمایند. این امر اتمّ اقوم را که فی الحقیقه سبب آسایش آفرینش است کلّ سکّان ارض مقدّس شمرده جمیع قوای عالم متوجّه ثبوت و بقای این عهد اعظم باشند و در این معاهدهء عمومیه تعیین و تحدید حدود و ثغور هر دولتی گردد و توضیع روش و حرکت هر حکومتی شود و جمیع معاهدات و مناسبات دولیه و روابط و ضوابط ما بین هیئت حکومتیه بشریه مقرّر و معین گردد و کذلک قوّه حربیه هر حکومتی به حدّی معلوم مخصّص شود. چه اگر تدارکات محاربه و قوّهء عسکریه دولتی ازدیاد یابد سبب توهّم دول سائره گردد. باری اصل مبنای این عهد قویم را بر آن قرار دهند که اگر دولتی از دول مِن بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کلّ دول عالم بر اضمحلال او قیام نمایند بلکه هیئت بشریه به کمال قوّت بر تدمیر آن حکومت برخیزد. اگر جسم مریض عالم به این داروی اعظم موفّق گردد البتّه اعتدال کلّی کسب نموده و به شفای دائمی باقی فائز گردد."

افسوس که انعقاد چنین مجمع بزرگی بسیار به تأخیر افتاده است. ما از صمیم قلب از رهبران تمام کشورها تمنّا می کنیم که این فرصت مناسب را مغتنم شمارند و در راه تشکیل چنین مجمع جهانی قدمی محکم بردارند. تمام نیروهای تاریخ نوع بشر را جبراً به چنین اقدامی که نشانهء طلوع فجر بلوغ موعود عالم است سوق می دهد. آیا وقت آن نرسیده که سازمان ملل متّحد با پشتیبانی تمام اعضایش به تشکیل چنین مجمعی که سر آمد وقایع عالم بشری است قیام نماید؟

چه نیکوست در همه جا زنان و مردان و جوانان و کودکان از فوائد جاودانی چنین اقدام لازمی با خبر گردند و بانگ رضا و قبول خویش را به عنان آسمان رسانند. چه خوش است نسل کنونی نسلی باشد که چنین عصر پر جلالی را در تکامل حیات اجتماعی انسان آغاز نماید.
سرچشمهء این خوشبینی ما عبارت از تجسّم عالمی است که از حدّ اختتام جنگ و ایجاد سازمانهای همکاری بین المللی بالاتر رود. صلح پایدار در میان ملل هر چند مرحله ای است مهمّ و ضروری امّا حضرت بهاءاللّه آن را بنفسه مقصد غائی تکامل اجتماعی نوع انسان نمی دانند زیرا ما ورای متارکهء جنگ که در مراحل اوّلیه اجباراً بر اثر وحشت از فاجعهء جنگ اتمی به وجود آید و ما ورای صلح سیاسی که به اکراه میان کشور های رقیب و مظنون به یکدیگر حاصل شود و ماورای اقدامات عملی برای امنیت متقابل و همزیستی و حتّی ماورای بسیاری از تجارب همکاری و تعاونی که بر اثر حصول عواملی که قبلاً مذکور داشتیم در جهان پدید میآید، ماورای تمام اینها یک مقصد غائی عالی نهفته است که عبارتست از اتّحاد و اجتماع اهل عالم تحت لوای یک خانوادهء جهانی.

در این زمان ادامهء اختلاف و بیگانگی چنان خطرناک است که دیگر ملل و مردم جهان تاب تحمّلش را ندارند و نتائجش چنان وحشتناک است که تصوّرش را هم نمی توان کرد و چنان واضح است که شاهدی نیز نمی خواهد. حضرت بهاءاللّه یک قرن پیش چنین فرمود:

" اصلاح عالم و راحت امم ظاهر نشود مگر به اتّحاد و اتّفاق." حضرت شوقی افندی در توضیح این نکته که "نالهء انسان بلند است و مشتاق و آرزومند که به شطر اتّحاد واصل شود و شهادت دیرینه اش خاتمه یابد "، چنین فرموده:

اتّحاد اهل عالم ما به الامتیاز عصری است که حال جامعهء انسانی به آن نزدیک می شود. مجاهدات در حصول اتّحاد خانواده و قبیله و تأسیس حکومت شهری و وطنی یکی بعد از دیگری به محک تجربه آمده و با موفّقیت تحقّق یافته است. حال اتّحاد جهانی هدفی است که بشر پریشان به سویش روان است. دورهء تأسیس اوطان خاتمه یافته و هرج و مرجی که ملازم حاکمیت مطلقه حکومت ملّی است حال به اوج خود رسیده است و جهانی که به مرحله بلوغ وارد می گردد باید این طلسم را بشکند و به وحدت و یگانگی و جامعیت روابط انسانی اعتراف نماید و یکباره دستگاهی ابدی بوجود آورد که این اصل اساسی وحدت را در حیاتش تجسّم بخشد."

تمام قوای تغییر دهنده و مبدّله عصر ما نظر مذکور را تأیید می کند چنانکه شواهدش را در مثالهای بسیاری می توان یافت و قبلاً به عنوان علائم امید بخش صلح جهانی در نهضت ها و تحوّلات بین المللی مذکور شد. سپاهی از مردان و زنان از هر فرهنگ و هر نژاد و هر ملّت که حال در سازمانهای متعدّد ملل متّحد به خدمت مشغولند نمونه ای از "کارمندان اداری جهانی" هستند. توفیقات مؤثّرشان در اجراء وظائف نشان می دهد که حتّی در شرائط نا مناسب و ناملایم نیز می توان به درجه ای از همکاری بین المللی نائل آمد.

باری میل و کشش به وحدت و یگانگی چون یک بهار روحانی در حال شکفتن است و در کنگره های بیشمار بین المللی که مردمان مختلف را از هر طبقه و کشور کنار هم می آورد، جلوه گر است و همان جاذبهء وحدت است که خواهان طرح نقشه های بین المللی مخصوص کودکان و جوانان است و همان است که مصدر و منبع نهضت شگفت انگیز در سبیل اتّحاد ادیان است که به موجب آن پیروان ادیان و مذاهبی که طی تاریخ بجان یکدیگر افتاده بودند، به اتّحاد می گرایند. پس می توان گفت که از یک طرف شیوع تمایلات جنگجوئی و تفوّق طلبی و از طرف دیگر حرکت و سوق به سوی وحدت عالم انسانی از جمله خصائص و تصرّفات پردامنه و مشهود حیات عالم در این سالیان اخیر قرن بیستم است.

تجاربی را که جامعهء بهائی بدست آورده می توان به عنوان نمونه و مثالی بارز از این اتّحاد روز افزون دانست. جامعهء بهائی جامعه ایست مرکّب از سه تا چهار میلیون نفر [تا 1985 میلادی] از بسیاری از کشور ها و فرهنگ ها و طبقات و افرادی که سابقاً متدیّن به ادیان مختلف بوده و حال در خدمات روحانی و اجتماعی و اقتصادی در اغلب نقاط عالم که خدماتشان مورد نیاز است مشغول به کار و کوششند. جامعه ایست به صورت یک واحد زنده و متحرّک که مظهر تنوّع خانوادهء انسانی است و امورش را با نظامی مقبول بر اساس اصول مشورت اداره می نماید و نیز از فیوضات هدایت آلهی که در تاریخ بشری جاری گشته مستفیض می گردد. وجود جامعه بهائی در حدّ خود دلیل مثبت دیگری است که آنچه مؤسّس بزرگوارش درباره وحدت عالم انسانی از قبل بیان فرموده امری است قابل اجراء و شاهد دیگری است بر اینکه عالم انسانی با وجودی که با مشکلات عدیده ناشی از رسیدن به مرحله بلوغ مواجه است باز قادر است که در یک جامعه جهانی متّحد زندگانی نماید. اگر تجربه بهائی بتواند به نحوی از انحاء در افزایش امید بشر در ایجاد وحدت عالم انسانی کمک و مساعدتی معنوی بنماید ما با کمال منّت و سرور آنرا به عنوان نمونه و مثال برای تحقیق و مطالعه جهانیان بر طَبَق اخلاص می نهیم.
چون به اهمّیت عظیم مبارزه ای که حال در مقابل جمیع جهان قرار دارد بیندیشیم با کمال خضوع سر تعظیم به پیشگاه خالق متعال فرود می آوریم که با محبّت نامحدودش جمیع بشر را از یک سلاله خلق فرمود و جوهر ثمین حقیقت انسانی را بر او عرضه داشت و به شرف هوش و دانائی و بزرگی و هستی جاودانی سر افرازش فرمود و "انسان را از بین امم و خلایق برای معرفت و محبّت خود که علّت غائی و سبب خلقت کائنات بود اختیار نمود."

ما به یقین مبین معتقدیم که انسان " از برای اصلاح عالم خلق شده" و" شئونات درنده های ارض، لایق انسان نبوده و نیست" و کمالات و فضائلی که لایق مقام شامخ انسان است امانت و بردباری، رحمت، شفقت و مهربانی به تمام بشر است. معتقدیم که "مقام و رتبه و شأن هر انسانی باید در این یوم موعود ظاهر شود ". این است قوای محرّکهء ایمان راسخ ما به این که وحدت و صلح و سلام مقصدی ممکن الحصول است که نوع انسان به سوی آن روان است.

در این هنگام که این رساله در شرف تحریر است ندای مشتاق بهائیان را می توان شنید که با وجود ستمها و مظالمی که حال در موطن آئین خویش می بینند بی پروا به ارتفاع آن ندا پرداخته اند و با اعمال خویش و آمال راسخ و ثابت خود شهادت می دهند که صلح مطلوب که رؤیای بشر در طی اعصار و قرون بوده، حال بر اثر نفوذ کلام خلّاق حضرت بهاءاللّه که مؤید به قوّه الهی است تحقّقش قطعی است. لهذا آنچه ما می گوئیم عرضه رویائی در قالب الفاظ نیست بلکه گفتار ما از کردار و ایمان و جانبازی مدد گرفته است.


ما در این رساله تمنّای همکیشان خویش را در سراسر دنیا برای حصول صلح و وحدت بگوش عالمیان می رسانیم و به همه مظلومانی که قربانی تعدّی و تجاوزند، به همهء آنان که در آرزوی خاتمهء دشمنی و نزاعند، به نفوسی که تعلّقاتشان به اصول صلح و نظم جهانی سبب ترویج مقاصد جلیلی است که خداوند مهربان ما را برای آن خلق فرموده، می پیوندیم و با همه آنان همگام و همعنانیم و برای آنکه شدّت شوق و امید و غایت اطمینان خود را از اعماق دل و جان به گوش جهانیان برسانیم این وعده مبارک حضرت بهاءاللّه را نقل می کنیم که می فرماید:

"این نزاعهای بیهوده و جنگهای مهلک از میان بر خیزد و صلح اکبر تحقّق یابد."

اکتبر ١٩٨٥

۱۳۸۷-۰۵-۳۱

مناجات هائی برای اطفال

مناجات هائی برای اطفال
مناجات هائی برای اطفال

در دیانت بهائی ادعیه و مناجات های بسیاری برای موضوعات خاص وجود دارد. از جمله آنها مناجات هائی است که برای اطفال وجود دارد. کودکان بهائی می آموزند که هر صبح و شام، به تلاوت دعا و مناجات با لحن خوش بپردازند.

در ادامه، نمونه هایی از مناجات های حضرت عبدالبهاء، مخصوص کودکان، ارائه می شود:


هوالله
خداوندا این طفل صغیر را در آغوش محبّتت پرورش فرما و از ثَدی عنایت، شیر ده. این نهال تازه را در گلشن محبّتت بنشان و به رَشَحاتِ سَحابِ عنایت، پرورش ده؛ از اطفال ملکوت کن و به جهان لاهوت هدایت نما. توئی مقتدر و مهربان و توئی دهنده و بخشنده و سابقُ الاِنعام.

*********

هوالابهی
ای خدای مهربان، این نوگل گلستان محبّتت را از شبنم عنایت، تر و تازه بفرما و این تازه نهال بوستان هدایت را به تربیت باغبان احدیّت پرورش ده و این شاخِ سبز را در گلشن الطاف، مزیّن به شکوفه و برگ کن و این دُردانۀ معرفتت را در آغوش صدف رحمت بپرور. ای خداوند، هر مستمندی را توانگر نما و هر دردمندی را درمان بخش هر فقیری را به گنج روان دلالت کن و هر اسیری را از زنجیر قُیود، آزادی بخش. توئی توانا و بینا و آگاه و شنوا. تأیید احسان نما.

*********

هوالله
ای خدا، طفل معصومم، در پناه خود حفظ نما، عنایتی کن، رحمتی بفرما، تربیت نما، به نعمت بپرور، قابلیّتی بخش تا ملکوتی گردم، ربّانی شوم، روحانی شوم، نورانی گردم. توئی مقتدر و توانا و مهربان.

*********

هوالله
ای بدیع الالطاف، لطفی بدیع نما و لطافت ربیع بخشا. ما نهالانیم به دست مرحمتت کِشته و با آب و گِل مودّتت سرشته، محتاج جوی عطای توئیم و شایان ابر سَخای تو. این کِشتِ امید را به خود مگذار و از باران عنایت دریغ مدار. از سحاب جودت ببار تا نهال وجود به بار آید و دلبر مقصود در کنار. وَالبَهاءُ عَلیٰ اَهلِ البَهاء.

*********

هوالله
ای پاک یزدان، این نهالان جویبار هدایت را از باران ابر عنایت، تر و تازه فرما و به نسیم ریاض احدیّت اهتزازی بخش و به حرارت شمس حقیقت جانی تازه عطا نما. تا نَشْو و نَما نمایند و روز به روز ترقّی کنند و شکفته گردند و پُر بار و برگ شوند. ای پروردگار، جمله را هوشیار کن و قوت و اقتدار بخش و مظاهر تأیید و توفیق نما که در نهایت برازندگی در بین خَلق، محشور شوند. توئی مقتدر و توانا.

*********

هوالله
ای ایزد دادگر ای خدای مهرپرور ما نهالان بوستان توئیم به دست مرحمتت کِشته و به جبهۀ ما خط محبّتت نوشته. کُل را اشجار پر ثمر کن و همۀ ما را درختان بارور فرما. حروفات مُفرَده ایم، کلمات باهرات نما. کلمات مُجمله ایم، آیات بَیِّنات فرما، اوراق باطله ایم، کتاب مُبین کن. نقاط سافله ایم، اَحرُف عِلّیین نما. ذلیل و خواریم از ذلّت بِرَهان. بی برگ و باریم به برگ و نوا رسان. گنج ملکوت خواهیم و کَنز لاهوتی طلبیم. غنای حقیقی جوئیم و از بقای معنوی سخن گوئیم. هر که را پرتو آفتاب درخشانت گیرد، از ظلمت تُراب بیزار است و هر که را آبِ ناب سیراب نماید، از نمایش ِ سراب، در کنار. پس ای پروردگار، نیستی آموز تا نار ِ هستی برافروزد و حجاب خودپرستی بسوزد؛ تا میان حبیب و محبوب آشنائی افتد و بین طالب و مطلوب، رسم جدائی برافتد. توئی دهنده و بخشنده و مهربان اِنَّکَ اَنتَ الکَریمُ َالعزیزُ المَنّان.

*********

هوالله
پروردگارا این اطفال را نهال های بیهمال کن و در حدیقۀ میثاق، نشو و نما بخش و به فیض سحاب ملکوت ابهی، طراوت و لطافت ده. مهربانا طفل صغیرم به دُخول در ملکوت، کبیر فرما. در زمینم آسمانی فرما، ناسوتیَم لاهوتی فرما، ظلمانیَم نورانی کن، جسمانیَم روحانی نما و مظهر فیوضات نامتناهی فرما توئی مقتدر و مهربان.

*********

هوالله
خداوندا مهربانا کودکانیم بینوا و طفلانیم در نهایت فقر و فنا، ولی سبزۀ جویبار توئیم و نهال های پر شکوفه بهار تو. از رشحات سحاب رحمت، طراوتی بخش و از حرارت آفتاب موهبت، نَشو و نَما احسان فرما. از نسیم حدائق حقایق، لطافتی عنایت کن و در بوستان معارف، درختان پر برگ و بار فرما. در افق سعادت ابدی، نجوم ساطِعُ الاَنوار کن و در انجمن عالم انسانی، چراغهای نورانی نما. پروردگارا اگر بنوازی هر یک شهباز اوج عرفان گردیم و اگر بگذاری، بگدازیم و به ضرر و زیان گرفتار شویم هر چه هستیم از توئیم و به درگاهت پناه آریم. توئی دهنده و بخشنده و توانا.


منبع: مجموعه مناجات های حضرت عبدالبهاء، چاپ دوم، 2001 میلادی

۱۳۸۷-۰۵-۳۰

عرفان در امر بهائی (قسمت اول)

عرفان در امر بهائی
عرفان در امر بهائی (قسمت اول)

فریدالدّین رادمهر

منابع مطالعه عرفان بهائی

برای مطالعه مسائل عرفانی در دین بهائی، منابع مربوطه را می توان به سه بخش عمده تقسیم نمود. هر سه دستۀ این منابع متعلق به وحی یا الهام الهی است به این معنا که به قلم حضرت باب و حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء یعنی سه شخصیت مقدّس دین بهائی، تدوین گشته است (1). بنابراین منابع یاد شده در زیر علاوه بر آنکه شامل نکات عرفان بهائی می شوند، دارای جنبۀ مذهبی نیز هستند و حائز مشخّصات عمدۀ متون دینی و حیانی، از جمله جنبۀ تقدیس می باشند. این سه دسته عبارتند از:

نخست: رسائلی است که صرفاً به زبان عرفانی نوشته شده که می توان در این قسمت از بعضی نوشته های ذیل یاد کرد:

1. رسائل سلوک از حضرت باب که تقریباً در حوالی سال های 1263 - 1259 ه. ق نوشته شده و در آن به جنبه های عرفان عملی توجه رفته است. در این رسائل، اساس سلوک الی الله، زهد و تقوی و استقامت معرفی و حقیقت انقطاع از دنیا تشریح شده است. (2) بخشی از این رسائل معطوف به وجوهی از معارف عرفانی است که قبلاً توسط سیّد کاظم رشتی در مقاماتُ العارفین (3) و رسالۀ سلوک تدوین شده بود (4) ولی نکات تازۀ بسیاری در آن هست.

2. رسالۀ هفت وادی از حضرت بهاءالله که در تاریخ 1276 ه.ق در بغداد مرقوم شده (5) و بنا به خواهش یکی از اقطاب صوفیّ قادریِه در شرح هفت وادی مطابق با طرز تفکر و سبک آراء عطّار نیشابوری در منطق الطّیر تدوین شده است. (6) در این رساله که به نام سلوک نیز مشهور است، هفت مرتبۀ سلوک یعنی طلب، عشق، معرفت، توحید، استغناء، حیرت، فقر و فناء تشریح شده است. این اثر حضرت بهاءالله علاوه بر آنکه بارها توسط ناشران بهائی چاپ شده، اخیراً نیز به وسیلۀ یکی از علماء ایرانی بدون ذکر نام چاپ شده است. (7) مطالب این رساله علاوه بر تأکید بر تائید پاره ای از مطالب عطّار، دارای مفاهیم تازه ای نیز می باشد.

3. چهار وادی که از قلم حضرت بهاءالله در حوالی سنوات 1272-1270 در حین اقامت ایشان در سلیمانیّه کردستان و بنا به خواهش یکی از شیوخ صوفی کردستان عراق، عبدالرحمن کرکوکی نوشته شده است (8). این نوشته نظر به مقالۀ چهارم از مقدمه کتاب جواهر الاسرار و زواهر الانوار دارد که به وسیلۀ کمال الدّین حسین خوارزمی، بزرگترین شارحان مثنوی مولانا که وابسته به مکتب اِبن عربی نیز بود، مرقوم شده که خود کتاب خوارزمی نیز در اصل شرح مثنوی مولانا می باشد (9). حضرت بهاءالله در این اثر طبقات عروج کنندگان به آسمان های وصال را به چهار دسته تقسیم می نمایند که به عالمی از عوالم سلوک بستگی دارند که عبارتند از: نَفس، عقل، عشق و بالاخره فؤاد که تاکیدات نویسندۀ اثر در باب فؤاد را به ندرت می توان در سایر کتب عرفانی یافت.

4. مثنوی حضرت بهاءالله که در حین اقامت ایشان در اَدِرنه و قبل از سال 1285 ه. ق به پایان رسید و حدود 324 بیت می باشد (10) که در بحر رمل مسدّس محذوف یعنی همان بحر عروضی مثنوی مولانا سروده شده و با عطف به مضامین کتاب مولانا، توضیح برخی از معضلات مثنوی است و نیز در آن ارتباط نِی مذکور در ابیات نخست مثنوی مولانا با نائی مذکور در سایر ابیات مثنوی مولانا و غزلیات دیوان کبیر (11)، بیان گردیده و بعد به شرح مهم ترین مقامات اهل تصوّف و سلوک عرفانی پرداخته است. این اثر به خواهش شیخ محمّد طویله ای پسر شیخ عثمان طویله ای ساکن سلیمانیّه کردستان نازل شد. (12)

5. قصیدۀ عزّ ورقائیه که در اوقات اقامت حضرت بهاءالله در سلیمانیّه در سالهای 1272- 1270 ه.ق سروده شده است (13) و بنا بر خواهش شیوخ ساکن در سلیمانیّه کردستان و در واقع با نظر به اثر سترگ اِبن فارض به نام تائیةالکبری یا نظم السلوک انشاد گشته است.(14) گفتنی است که بعد از ابن فارض، تعداد اندکی از صوفیان توانستند تا به همان سبک و ردیف و وزن و قافیه و بحر عروضی تائیۀ ابن فارض تائیه بسرایند.(15) ولی حضرت بهاءالله علاوه بر آنکه به تضمین قطعاتی از تائیۀ ابن فارض توجه فرمودند اثر خویش را به عنوان یک اثر مستقل، شامل چهار بخش نمودند که به گفتگوی میان عاشق و معشوق اختصاص دارد. ابتدا عاشق، التماس وصال دارد و بعد معشوق، وصل خویش را غیر ممکن توصیف می کند و بعد دوباره عاشق سر الحاح و اصرار بر دامن عفو معشوق می گذارد و حاضر است تا هر کاری که معشوق می گوید انجام دهد تا به وصل او برسد و نهایتاً معشوق، شروطی را برای این امر خطیر بیان می دارد که مجموعاً از زیباترین بخش های ادبیّات عرفانی محسوب می گردد.

6. کتاب ایقان، که حضرت بهاءالله درسال 1278 ه.ق نوشتند (16) و اگر چه زبان استدلالی آن، کتاب را در زمرۀ آثار استدلالی دین بهائی قرار می دهد ولی بیان معارف عرفانی آن بسیار عمیق است. در این اثر و بخش مربوط به آدابی که شخص مجاهد الی الله باید انجام دهد (17) تا به مدینۀ الهی برسد، اختصاصاً بیان عرفان عملی است که طرز بیان نویسنده را کمتر می توان در سایر آثار عرفانی سابق دید.

7. کلمات مکنونه که البته ارتباطی با کتاب کلمات مکنونه ملّا محسن فیض کاشانی ندارد (18) در سال 1274 ه.ق در بغداد از قلم حضرت بهاءالله نازل شد و به دو بخش فارسی و عربی تقسیم می شود. (19) در هر بخش، فقراتی از مسائل عرفانی و اخلاقی مناسب با سلوک درج شده و مطابق با مقدمۀ اثر، معطوف به کتب مقدسّۀ قبل است که بر انبیاء الهی نازل شده و حضرت بهاءالله جوهر آنها را گرفتند و لباسی از اختصار بر آنها پوشاندند و روح جدیدی در آنها دمیدند.

8. رسالۀ تفسیر حدیث " کُنتُ کنزاً " که حضرت عبدالبهاء در سن نوجوانی و ابتدای جوانی نوشتند (20) و از آنجا که این حدیث در بسیاری از کتب کلاسیک اهل تصوّف، منقول و حتی تفاسیری نیز بر آن مرقوم شده بود، بنا به خواهش صوفیان نقشبندی ساکن بغداد مجدداً به وسیلۀ حضرت عبدالبهاء تفسیر گشت. جالب آن است که مسائل مندرج در تفسیر حضرت عبدالبهاء کاملاً به شیوۀ ارباب تصوّف بالاخص آثار ملّا عبدالرحمن جامی نظیر لوایح و لوامع نگاشته شده (21) ولی بالکلّ با آنچه صوفیان، نوشته اند متفاوت است، فی المثل آنچه نجم الدّین رازی در مرموزات اسدی در تفسیر این حدیث نگاشته (22) در ساحتی و ساختی متفاوت با اثر حضرت عبدالبهاء قرار دارد. گفتنی است که حضرت باب نیز رساله ای در تفسیر حدیث مذکور نازل فرموده اند که به شیوه ای دیگر نوشته شده و یادآور وجوهی از معارف شیخی می باشد ولی فراتر از مطالبی است که تا قبل از تفسیر حضرتش، دربارۀ آن مرقوم شده است.

9. نامه های عرفانی که حضرت بهاءالله در ضمن اقامت دو سالۀ خود در سلیمانیّه کردستان عراق خطاب به اغلب شیوخ و اقطاب صوفیه در آن سامان نگاشته اند. تقریباً ده نامه از این مکاتیب در دست است و شامل نکات تازه ای در علوم عرفانی می باشد. یکی از این نامه ها خطاب به عبدالرحمن کرکوکی است که مخاطب چهار وادی نیز بود و خود از جمله اقطاب بزرگ اهل تصوّف در عراق محسوب می گشت و به طوری که نقل است، پنجاه هزار مُرید داشت. (23)

10. شرح وحدت وجود از حضرت عبدالبهاء که اگرچه مختصر است ولی نکاتی بس مهم را عنوان می کند از آن جمله، عقیدۀ وحدت وجود را در دو ساحت عوام اهل تصوّف و خواص این گروه بیان می دارند و معنای مناسب آن را که با دین الهی سازگار است، بیان می فرمایند. (24)

11. شرح حدیث کُمیل از حضرت باب که شرح حدیث "مَا الحقیقه" می باشد. این حدیث که از قرن هفتم به بعد مورد توجه صوفیان بسیاری قرار گرفت، حائز نکات عرفانی بسیار است. از جمله شروح بسیار معتبر این حدیث، شرحی است که عبدالرزّاق کاشی نوشته و از اعتبار بسیار برخوردار است (25) و شرح عزّالدین محمود کاشی صاحب مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، که نسخ خطی کُمیلیۀ وی موجود و اگرچه خلاصه است ولی بسیار زیبا و دقیق نوشته شده است. شرح افرادی نظیر سیّد حیدر آملی در جامع الاسرار (26) و نیز شرح و وصفی که علاءالدولۀ سمنانی در چهل مجلس (27) از این حدیث نموده در زمرۀ شروح معتبر این حدیث است. سوای شروحی که در قرون یازدهم تا سیزدهم بر این حدیث نوشته شده، حضرت باب نیز در سنوات نخست ظهور دعوت خود، بنابه خواهش برخی از افراد بر این حدیث، شرح نوشتند که حائز نکات وفیرۀ عرفانی است. (28)

*********
دوّم: نوشته هایی است که در لابه لای آن مضامین عرفانی بالصّراحه طرح و عنوان گشته است. شمارش این نوشته ها مجالی دیگر می خواهد ولی می توان به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره نمود:

1. حضرت بهاءالله در ضمن رسالۀ جواهرالاسرار فی معارج الاسفار که در سنوات 1270 ه.ق نوشته شده ، اثری استدلالی به شیوۀ نقلی پرداختند (29) که در آخر رساله بحث از اسفار روحانی و نیز هفت وادی عطّار در منطق الطّیر او شده است. در این رساله می توان مشخصات عرفانی هر یک از وادی ها را یافت که دستگیر سالک در ادامۀ اسفار می باشد و می تواند مکمّلی برای هفت وادی محسوب گردد.

2. رسالۀ غِناء اثر حضرت باب که در اصفهان و حدود سالهای 1263-1262 ه.ق نوشته شده و در آن به بحث دربارۀ سَماع یا موسیقی یا غناء می پردازند (30). سماع یا موسیقی اگرچه از نظر برخی از مذاهب اسلامی حرام بود ولی صوفیان به آن عنایت خاص داشتند و با این رساله حضرت باب، موسیقی را علاوه بر سنّت عرفانی بلکه در دین نیز حلال اعلام فرمودند. از این رساله اگر چه نسخ خطی بسیاری وجود دارد، اما فقط یک بار توسط جامعه بهائی، طبع گردیده است که اخیراً بخشی از آن به وسیلۀ دو تن از علمای مذهبی ایران طبع گردیده است که سهواً و اشتباهاً نویسندۀ آن را سیّد کاظم رشتی یاد کرده اند (31).

3. حضرت باب در ضمن تفسیر سورۀ والعصر مختصری از اسفار اربعه را یاد کرده اند. این اسفار اگرچه بنابر افادات ملّا صدرا توضیح نظری یافته ولی بنابر تاکیدات حضرت باب، جنبۀ صوفیانۀ آن مهم می باشد.

4. لوح شیخ نجفی از حضرت بهاءالله حائز نکات مهم عرفانی از قبیل توحید و مراتب آن می باشد که بحث از مکاشفه و شهود و نیز بحث از زهدیات نیز در آن شده است.

5. لوح مَلّاحُ القُدس از حضرت بهاءالله شامل بخشی از ادبیات داستانی صوفیانه است که مطابق با آنچه که سهروردی در حکایات رمزگرایانۀ خویش پرداخته باید تفسیر و تأویل شود. (32)

6. بخشی از تفسیر آیۀ نور از حضرت بهاءالله نیز در وصف مسائل عرفانی می باشد که همراه با مقام انسان و مراتبی که باید طی نماید تا به حق واصل شود، به رشتۀ تحریر در آمده است. (33)

7. قصائد و غزلیات حضرت بهاءالله که به سبک اشعار عرفانی بزرگترین شعرای عرفانی ایرانی از قبیل مولانا و سنائی و عطّار سروده شده و مضامین عرفانی بلندی در آنها یافت می شود. مشابهت قطعاتی از ابیات این قصائد با دیوان اشعار شعرایی نظیر خاقانی و نظامی نیز قابل تأمل و حاوی نکات عرفانی خاصی است. (34)

8. حضرت عبدالبهاء در ضمن یک نامه به سه سوال مخاطب خود جواب می دهند که یکی از آنها به شرح حدیث " لایسعنی اَرضی و لا سَمائی" مربوط می شود که این حدیث قدسی در بسیاری از کتب اهل تصوف و عرفان، نقل و بعضاً مورد شرح قرار گرفته است. حضرت عبدالبهاء در این حدیث معنای قلب و چگونگی اتصال به حق و نیز مراتب شخص مؤمن را تشریح می فرمایند.

9. حضرت باب در ضمن تفسیر الهاء در بخش مربوط به بیان سرّ به تشریح اسفار طالبان سلوک عنایت فرموده اند.

*********
سوم: کثیری از آثار بهائی و بابی است که در لابلای آنها می توان مضامین عمده ای از مسائل عرفانی را یافت که بحث دربارۀ آنها خارج از حوصلۀ این مقاله است ولی از موارد بسیار در این زمینه می توان به ذکر چند نمونه اکتفا کرد:

1. یک نامه، حضرت عبدالبهاء در جواب مخاطب نامه، که از تکلیف اهل بهاء سوال نموده، بیان می دارند که عموم اهل بهاء مأمور به سیر و سلوک می باشند و باید نظیر هر عارفی به سفر الی الله قیام کنند. از مراحل هفت وادی بگذرند و به اوصاف رحمانی حق متّصف گردند. (35)

2. حضرت بهاءالله در ضمن یک اثر، به شرح بیت مشکل مولانا " چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد" می پردازند و نکتۀ بسیار مهمی را گوشزد می فرمایند و آن این است که این ابیات در حوزۀ مکتب ابن عربی سروده شده و بنابر آراء همان مکتب نیز مورد شرح مفسّران قرار گرفته است. کسانی چون ملا صدرا و ملا محسن فیض، همگی در طریق عرفان نظری ابن عربی به حل مسائل عرفانی می پردازند. (36)

3. حضرت بهاءالله در ضمن لوحی نیز به شرح عرفانی حدیث " مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبّه" می پردازند و مراد از انسان کامل را بیان می دارند (37). در ضمن، حضرت باب نیز بر این حدیث، شرح مختصری نوشته اند.

4. حضرت عبدالبهاء در ضمن شرح آیۀ روم، به ذکر مراتب نفس می پردازند آنچنانکه غزالی در احیاءالعلوم الدین و نیز ملّا محسن فیض در کتب العلم الیقین الحقّ الیقین (38) بدان پرداخته اند و مراتب نفس، نظیر نفس جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی و الهی را تشریح می کنند (39) که موارد مشابهی از آن را می توان در مِرصادُ العِباد نجم الدّین رازی یافت (40).

5. حضرت عبدالبهاء در ذکر مسئله امانت مربوط به آیۀ "عَرَضْنا الاَمانَةَ عَلَی السَّمواتِ و ..." و بخش " انّهُ کانَ ظَلوماً و جَهولاً" تفسیری از آیه به دست می دهند که تائید اقوالی است که عارفانی نظیر عبدالکریم جیلی در الانسان الکامل بیان داشته اند (41).

6. حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات هر کجا که دست داده به ذکر عقاید عرفانی بنا به خواهش سائل، مبادرت ورزیده اند فی المثل در جایی به شرح بیان " لَیسَ فِی الاِمکان اَبْدَع مِمّا کانَ" از غزالی می پردازند (42) و تقریری نو از آن به دست می دهند و در جایی نیز عقیدۀ وحدت وجود را تشریح و تلقّی صحیحی از آن را بیان می فرمایند. یافتن نکات عرفانی در این کتاب حضرت عبدالبهاء خود تحقیق مستقل را می سزد.

چنانچه قبلاً ذکر شد متون فوق مربوط به نوشته هایی است که شخصیت های صاحب وحی و الهام دین بهائی مرقوم کرده اند و البته سایر مومنان بهائی نیز به مسائل عرفانی پرداختند و آثار عرفانی فراوانی نگاشتند مانند: مجمع الاسرار جنون که مثنوی است (43) به سبک مثنوی مولانا که شرح هفت وادی عطّار است و یا شرح حدیث کمیل مذکور در سطور قبل، که ادیب العلماء از نفوس سرشناس امر بهائی مرقوم داشته ولی پرداختن به تمامی این موارد، منظور و مقصود این مقاله نیست.



منبع: نشریّه معارف، مجموعه شمارۀ 6. سال 160 بدیع. ص36-30

--------------------------

یادداشت ها:
1. حضرت باب شارع امر بابی و مبشّر دین بهائی و حضرت بهاءالله شارع و پیامبر امر بهائی و حضرت عبدالبهاء دارای مقام ولایت و جانشینی حضرت بهاءالله می باشند و آثار هر یک از این سه تن، آنقدر زیاد است که شمارش آن خارج از توان این مقاله است.

2. نسخ خطی این اثر وجود داد و با این جمله شروع می شود: " فی السلوک الی الله تعالی، امّا الجواب استقم یا سائل التقی فی مقام التّوحید قال الله تعالی" الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لاتحزنوا و تبشروا بالجنّة التّی کنتم توعدون" و اعلم ان الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق و ماالنفس الّا واحدة و ماالدّین واحد..."

3. سید کاظم رشتی: مجمع الرسائل فارسی، نشر سعادت کرمان، چ 2، بی تاریخ، ص 360 به بعد.

4. سید کاظم رشتی: کتاب سیر و سلوک، ترجمۀ حسین بن علی التبریزی الخسرو شاهی، نسخۀ خطی 1279،.ه.ق اصل این اثر عربی است.

5. حضرت بهاءالله: آثار قلم اعلی، ج 3،م م م 129 ب، ص 92 به بعد.

6.عطار نیشابوری: منطق الطیر، به اهتمام سید صادق گوهرین، علمی و فرهنگی،چ 3، 1367ش.

7. رضا استادی: هفت وادی، مقاله مندرج در کیهان اندیشه، ش 74 مهر و آبان 1376، ص 144 به بعد.

8. آثار قلم اعلی،ج 3/140 به بعد.

9. کمال الدین حسین خوارزمی: جواهرالاسرار و زواهر الانوار، ج 1 به اهتمام محمد جواد شریعت، نشر مشعل اصفهان، چ 1، 1360 ، ص 150 به بعد.

10. آثار قلم اعلی، ج 3، ص 160 به بعد.

11. فریدالدین رادمهر: مثنوی ابهی، نشر مجمع عرفان ایتالیا، 1998. م نگارنده در مقاله دیگری به نام " نالۀ نی و نائی جان" این ارتباط را مشروحاً بیان داشته است.

12.برای شرح حال نفس بنگرید به محمد رئوف: تاریخ تصوّف در کردستان، نشر اشراقی، 1362، ص 78 به بعد.

13.آثار قلم اعلی ج 3 /196

14.برای تأئیة الکبری بنگرید به امین الخوری: جلاء الغامض فی شرح دیوان الفارض: المطبعه الادبیه بیروت 1904 ص 64 به بعد. بسیاری بر این قصیده شرح نوشته اند از جمله: سعدالدین فرغانی: مشارق الدراری، به اهتمام جلال الدین آشتیانی، دانشگاه مشهد، 1398 ه.ق. شرح عزّالدین محمود کاشی نیز معتبر است. همچنین عبدالرحمن جامی: تائیه عبدالرحمن جامی و ترجمۀ تائیه ابن فارض به انضمام شرح محمود قیصری بر تائیه، به اهتمام صادق خورشا، نشر میراث مکتوب و نقطه،چ 1، 1376

15. یکی از کسانی که جواب تائیه ابن فارض را داده است مؤیدالله جندی است بنگرید به مؤید الله جندی: نفحةالروح و تفحة الفتوح، به اهتمام مایل هروی، نشر مولی، 1362، مقدمه مصحح، ص 14

16. علی رغم اینکه کتاب ایقان بارها چاپ شده ولی بهترین چاپ آن اخیراً نشر یافته است بنگرید به حضرت بهاءالله: ایقان، م م م آلمان، هوفهایم آلمان، چ 1، 1998

17.ایقان/126

18. ملا محسن فیض کاشانی: کلمات مکنونه من علوم اهل الحکمة و المعرفة، به اهتمام عزیزالله عطاردی قوچانی، نشر فراهانی، چ 2، 1360

19. این رساله بارها چاپ شده است و به وسیله حضرت شوقی افندی، صاحب رتبۀ ولایت امر بهائی و جانشین حضرت عبدالبهاء به انگلیسی ترجمه شده است. حضرت بهاءالله: کلمات مکنونه به همراه ترجمه انگلیسی The Hidden Words of Bahaullah که طبع شده N.S.A. London. 1929

20. حضرت عبدالبهاء: مکاتیب ج 2، به اهتمام فرج الله زکی، مصر قاهره 1330 ه.ق. ص50-2

21. عبدالرحمن جامی: لوامع و لوایح به انضمام شرح قصیدۀ خمریۀ ابن فارض، به اهتمام ایرج افشار، نشر منوچهری، 1360.ه.ش. ص 108 به بعد و مقایسه ان با مکاتیب جلد 2 ص 13

22. نجم الدین رازی: مرموزات اسدی در مرموزات داوودی، به اهتمام محمد رضا شفیعی کدکنی، موسسه مطالعات اسلامی مک گیل کانادا، نشر دانشگاه طهران، 1352، ص 12 به بعد.

23. واسیلی نیکتین: کرد و کردستان، ترجمه محمد قاضی، نشر نیلوفر، چ 1، 1366، ص 455

24. حضرت عبدالبهاء: مکاتیب، ج 3 به اهتمام زکی الکردی، قاهره مصر، 1920 ص 322

25. کمال الدین عبدالرزاق کاشانی: مجموعه رسائل و مصنّفات به اهتمام مجید هادی زاده، نشر میراث مکتوب، چ 2، 1380، ص 637 به بعد

26. سید حیدر آملی: جامع الاسرار و منبع االانوار، به اهتمام هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، با ترجمه فارسی مقدمه از جواد طباطبایی، نشر علمی فرهنگی، چ 2، 1368، ص 28-29، 170-172، 259 و 341

27. علاءالدوله سمنانی: چهل مجلس یا رسالۀ اقبالیه، به اهتمام نجیب مایل هروی، نشر ادیب، 1366، ص 9-248

28. بنگرید به فریدالدین رادمهر: مقالۀ کُمیلیه.

29. آثار قلم اعلی/ ج 3 /2 به بعد.

30. گروهی از نویسندگان: سفینۀ عرفان، نشریه مجمع عرفان، ج3، آلمان 1999، ضمیمه مقاله حدیث مشیّت از وحید رأفتی

31. رضا مختاری و محسن صادقی: غنا، موسیقی، نشر دفتر تبلیغات اسلامی قم، چ 1، 1377، ص 1749 به بعد.

32. حضرت بهاءالله: آثار قلم اعلی ج 3، م م م 131ب، ص 132.

33. عبدالحمید اشراق خاوری: مائده آسمانی ج 4، م م م 129ب، ص 144.

34. همان / 221

35. حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء: یاران پارسی، مجموعه الواح مبارکه خطاب به بهائیان پارسی، م م م آلمان، هوفهایم آلمان، 1998، ص 478.

36. حضرت بهاءالله: مجموعه الواح مبارکه، قاهره مصر، 1910، ص 122.

37. همان / 320

38. علاوه بر این دو کتاب می توان نگاه کرد به ملا محسن فیض: کلمات مکنونه/ 76-77

39. مکاتیب ج 1/ 34- 98.

40. نجم الدین رازی: مرصاد العباد، به اهتمام محمد امین ریاحی، نشر علمی فرهنگی، چ 2، 1365، ص 341 به بعد.

41. عبدالکریم جیلی: الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوایل. ج 1-2، شرکة مکتبة البابی و الحلبی، مصر، المطبعة الرابعة، 1981، ج 1، ص 94

42. درباره این جمله ماخذ بسیار وجود دارد ولی برای بررسی آن به زبان ساده بنگرید به عبدالحسین زرین کوب: فرار از مدرسه، نشر امیر کبیر، ج 3، 1364، ص 172 و 207

43. فنائیان: مجمع الاسرار جنون، موسسه مطبوعات امری 132 ب.