۱۳۸۷-۰۵-۲۹

لوح اصل کل الخیر

اصل همه خوبی ها
لوح أصْلُ كُلِّ الْخَير:

هُوَ اللهُ العَلیّّ الاَعْْلیٰ

أصْلُ كُلِّ الْخَير:
هُوَ الاِعْتِمادُ عَلَى اللهِ وَ الاِنْقيادُ لِاَمْرِهِ وَ الرِّضاءُ بِمَرْضاتِهِ. [1]

أصْلُ الْحِكْمَةِ:
هِیَ الْخَشْيَةُ عَن ِاللهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ الْمَخافَةُ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ سِياطِهِ وَ الْوَجَلُ مِنْ مَظاهِر ِعَدْلِهِ وَ قَضائِهِ. [2]

رَأسُ الدّين:
هُوَ الاِقْرارُ بِما نُزِّلَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ الاِتِّباعُ لِما شُرِعَ في مُحْكَمِ كِتابِهِ. [3]

أصْلُ الْعِزّةِ:
هِیَ قَناعَةُ الْعَبْدِ بِما رُزِقَ بِهِ وَ الاِكْتِفاء بِما قُدِّرَ لَهُ. [4]

أصْلُ الْحُبِّ:
هُوَ اِقْبالُ الْعَبْدِ اِلَى الْمَحْبُوبِ وَ الاِعْراضُ عَمّا سِواهُ وَ لَمْ يَكُنْ مُرادُهُ اِلّا ما اَرادُ مَولاهُ. [5]

أصْلُ الذِّكْر:
هُوَ القِيامُ عَلَى الْمَذكُور وَ النِّسْيانُ عَنْ وَرائِهِ. [6]

رَأسُ التَّوَكُّل:
هُوَ اقْتِرافُ الْعَبْدِ وَ اكْتِسابُهُ فِی الدُّنْيا وَ اعْتِصامُهُ بِاللهِ وَ انْحِصارُ النّظَرَ اِلَى فَضْلِ مَولاهُ اِذْ اِلَيْهِ يُرْجَعُ اُمُورُ الْعَبْدِ فِي مُنْقَلَبِهِ وَ مَثْواهُ. [7]

رَأسُ الاِنْقِطاع:
هُوَ التّوَجُّهُ اِلى شَطْرِ اللهِ وَ الْوُرُودُ عَلَيْهِ وَ النَّظَرُ اِلَيْهِ وَ الشَّهادَةُ بَيْنَ يَدَيْهِ. [8]

رَأسُ الْفِطْرَةِ:
هِیَ الاِقْرارُ بِالاِفْتِقارِ وَ الْخُضُوعُ بِالاِخْتِيارِ بَيْنَ يَدَیِ اللهِ الْمَلِكِ الْعَزيز ِ الْمُخْتارِ. [9]

رَأسُ الْقُدْرَةِ وَ الشُّجاعَةِ:
هِیَ اِعْلاءُ كَلِمَةِ اللهِ وَ الاِسْتِقامَةُ عَلى حُبِّهِ. [10]

رَأسُ الاِحْسانِ:
هُوَ اِظْهارُ الْعَبْدِ بِما اَنْعَمَهُ اللهُ وَ شُكْرُهُ في كُلِّ الاَحْوالِ وَ في جَميعِ الاَحْيانِ. [11]

رَأسُ التِّجارَةِ:
هِیَ حُبّي بِهِ يَسْتَغْنى كُلُّ شَیءٍ عَنْ كُلِّ شَیءٍ وَ بِدُونِهِ يَفْتَقِرُ كُلِّ شَیءٍ عَنْ كُلِّ شَیءٍ وَ هَذا ما رُقِمَ مِنْ اِصْبَع ِ عِزٍّ مُنير ٍ. [12]

رَأسُ الْهمّةِ:
هِیَ اِنْفاقُ الْمَرءِ عَلى نَفْسِهِ وَ عَلى اَهْلِهِ وَ الْفُقَراءِ مِنْ اِخْوَتِهِ في دينِهِ. [13]

رَأسُ الاِيمانِ:
هُوَ التّقَلُّلُ فِی الْقَولِ وَ التّكَثّرُ فِِی الْعَمَلِ وَ مَنْ كانَ اَقْوالُهُ اَزْيَدَ مِنْ اَعْمالِهِ فَاعْلَمُوا اِنَّ عَدَمُهُ خَيْرٌ مِنْ وُجُودِهِ وَ فَنائُهُ اَحْسَنُ مِنْ بَقائِهِ. [14]

أصْلُ الْعافِيةِ:
هِیَ الصَّمْتُ وَ النَّظَرُ اِلَى الْعاقِبَةِ وَ الاِنْزِواءُ مِنَ الْبَرِيّةِ. [15]

أصْلُ كُلِّ الشَّرِّ:
هُوَ اِغْفالُ الْعَبْدِ عَنْ مَولاهُ وَ اِقْبالُهُ إلَى ما سِواهُ. [16]

أصْلُ النّارِ:
هِیَ الْجِحادُ فِی آياتِ اللهِ وَ الْمُجادَلَةَ بِما يُنَزِّلُ مِنْ عِنْدِهِ وَ الاِنْکارُ بِهِ وَ الاِسْتِكْبارُ عَلَيهِ. [17]

أصْلُ كل الْعُلُوم:
هُوَ عِرْفانُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ وَ هذا لَنْ يُحَقِّقَ اِلّا بِعِرْفانِ مَظْهَرِ نَفْسِهِ. [18]

رَأسُ الذِّلَّةِ:
هِیَ الْخُرُوجُ عَنْ ظِلِّ الرَّحْمنِ وَ الدُّخُولُ فِي ظِلِّ الشِّيْطانِ. [19]

رَأسُ الْكُفْر:
هُوَ الشِّرْكُ بِاللهِ وَ الاِعْتِمادُ عَلى سِواهُ وَ الْفَرارُ عَنْ قَضاياهُ. [20]

أصْلُ الْخُسْرانِ:
لِمَنْ مَضَتْ اَيّامُهُ وَ ما عَرَفَ نَفْسَهُ. [21]

رَأسُ كُلِّ ما اَذْكَرْناهُ لَكَ:
هُوَ الاِنْصافُ وَ هُوَ خُرُوجُ الْعَبْدِ عَن ِ الْوَهْمِ وَ التَّقْليدِ وَ التَّفَرُّسُ فِي مَظاهِر ِ الصُّنْعِ بِنَظَرِ التُّوحيدِ وَ الْمُشاهَدَةُ في كُلِّ الاُمُورِ بِبَصَرِ الْحَديدِ.كَذلِكَ عَلَّمْناكَ وَ صَرَّفْنا لَكَ كَلِماتِ الْحِكْمَةِ لِتَشْكُرَ اللهَ رَبَّکَ في نَفْسِکََ وَ تَفْتَخِرَ بِها بَيْنَ الْعالَمينَ. [22]

از آثار حضرت بهاءالله

---------------------

ترجمه لوح اصل کل الخیر به فارسی:

اوست خداوند بلند مرتبه و اعلی (بالاترین)

[1]
(اصل همه خوبی ها:اعتماد به خداوند است و سرسپردن به امر او و راضی بودن به رضای او)

[2]
(اصل حکمت: ترس از خدایی که نامش بلند مرتبه است و ترس از قهر و غضب او و خوف از عدل و قضای او.)

[3]
(بالاترین حدِّ دین: اقرار به آنچه از نزد خدا نازل شده است و پیروی از آنچه در کتاب محکم الهی وضع گردیده است.)

[4]
(اصل عزّت: قناعت بنده به آنچه برایش روزی مقرّر شده و اکتفا به آنچه برای او مقدّر گردیده است.)

[5]
(اصل دوست داشتن: رو کردن به سوی محبوب و روی گرداندن از آنچه غیر از اوست و مرادش چیزی نیست مگر آنچه مولایش خواسته است.)

[6]
(اصل ذکر: به پا خاستن برای "ذکر شده" (خداوند) و فراموشی از آنچه غیر اوست.)

[7]
(بالاترین حدّ توکّل: اشتغال فرد به کار و اکتساب (روزی) در دنیا و متوسّل شدن به خدا و منحصر کردن توجه به فضل مولایش است که امور بنده در مرجع و محلّش به سوی او راجع می شود.)

[8]
(بالاترین حدّ انقطاع: توجه نمودن به سوی خدا و وارد شدن در سَمت او و نگریستن به جانب او و شهادت در میان دستان او است.)

[9]
(بالاترین حدّ فطرت: اقرار به نیازمندی و فقر (در مقابل خدا) و فروتنی از روی اختیار، بین دستان خداوندی که صاحب مُلک و عزیز و مختار است.)

[10]
(بالاترین حدّ قدرت و شجاعت: بلند نمودن کلام الهی و استقامت بر دوستی اوست.)

[11]
(بالاترین حدّ احسان: اظهار کردن بنده به نعمت های خدا و شکر او در همه احوال و در تمام اوقات است.)

[12]
(بالاترین حدّ تجارت: دوست داشتن من (خدا) است که به آن هر شیئی از شیء دیگر، بی نیاز می شود و بدون آن هر شیئی به هر شیء دیگر محتاج می شود و این است آنچه از سرانگشت خداوند بلندمرتبۀ روشن، رقم خورده است.)

[13]
(بالاترین حدّ همّت: انفاق انسان به خودش و خانواده اش و برادران نیازمند دینیش است.)

[14]
(بالاترین حدّ ایمان: کم کردن از گفتار و افزودن بر عمل است و کسی که گفتاراش از اعمالش پیشی بگیرد، پس بدانید که نبودش بهتر از وجودش؛ و فنایش بهتر از بقایش است.)

[15]
(اصل عافیت (سلامت): صَمت و سکوت و توجه به عاقبت و دوری جستن از مردم است.)

[16]
(اصل همه بدی ها: غافل شدن بنده از مولایش و رو کردن به آنچه غیر اوست.)

[17]
(اصل آتش: انکار و تکذیب آیات الهی و مُجادله به آنچه از جانب او نازل شده است و انکار کردن آن و تکبّر جُستن نسبت به آن است.)

[18]
(اصل همه دانش ها: عرفان و شناخت خداوند بلندمرتبه است و این محقّق نمی شود مگر به شناخت مظهر نفس او (پیامبران).)

[19]
(بالاترین حدّ ذلّت و خواری: خارج شدن از سایۀ خداوند رحمان و داخل شدن در سایۀ شیطان است.)

[20]
(بالاترین حدّ کفر: شریک گرفتن برای خدا و اعتماد به غیر او و فرار کردن از قضای او است.)

[21]
(اصل خُسران و زیان: برای کسی است که روزهایش را سپری کند ولی خودش را نشناسد.)

[22]
(بالاترین حدّ تمام آنچه برای تو ذکر کردیم: انصاف است و آن خروج از وَهم و تقلید؛ و جستجو در مظاهر آفرینش خداوند به دیدۀ توحید، و مشاهده کردن در همه امور به چشم تیزبین است. به درستی که ما تو را آگاه کردیم و کلمات حکمت را برای تو صرف کردیم برای آنکه شُکر کنی خداوند پرورش دهندۀ تو در نَفست را و به آن افتخار کنی در میان همۀ عَوالِم.)


۵ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار لوح پر معنی و تاثیر گذاری است.
فقط دو سوال برایم پیش آمد
1- در مورد 15 اصل عافیت دوری جستن از مردم آورده شده است. این به چه معنی است . آیا این مخالف وحدت عالم انسانی که یکی از اصول دیانت بهائی است ، نیست. شاید من بد برداشت کردم،لطفا توضیح دهید.
2-در مورد 20 بالاترین حد کفر، فرار از قضای الهی است . آیا می شود از قضای الهی فرار کرد.
با تشکر فراوان از سایت پر مطلبتان

'آوای دوست' گفت...

دوست خوبم، سروش عزیز:

در ارتباط با سئوال اول شما:
رُهبانیت و عزلت گزینی در دیانت بهائی کاملا رد شده است، چنانچه حضرت بهاءالله در نکوهش گوشه نشینی و ریاضت طلبی و نیز توصیه به ورود به اجتماع و مشغول شدن به کارهایی که سبب انتفاع و بهره مندی خود و دیگران باشد، چنین می فرمایند:

-- " الیوم باید از انزوا، قصدِ فضا نمایند و بِما یَنْفَعُهُم وَ ما یَنْتَفِعُ بِهِ العِباد مشغول گردند. (بشارت هشتم)

و نیز:
-- "یا اهل الارض، انزوا و ریاضات شاقّه به عزّ قبول فائز نه. صاحبان بصر و خرد ناظرند به اسبابی که سبب روح و ریحان است، امثال این امور از صُلب ظنون و بَطن اوهام ظاهر و متولد، لائق اصحاب دانش نبوده و نیست. بعضی از عباد از قبل و بعد در مُغارهای جبال ساکن و بعضی در لیالی به قبور متوجه. بگو بشنوید نصح مظلوم را از ما عندکم بگذرید و به آنچه ناصح امین می فرماید تمسک جوئید. لا تَحرِمُوا اَنفُسَکُم عَمّا خُلِق لَکُم."
(کلمات فردوسیه)

می دانیم که محور تعالیم بهائی، وحدت عالم انسانی است و تعالیم بهائی مشحون از توصیه ها و تاکیدات بی شمار در جهت معاشرت، اتحاد و اتفاق بین ملل و امم است.

-- "عاشِروا یا قَومُ مَعَ الاَدیانِ، کُلّها بِالرَّوحِ وَ الرّیحان"
(بشارت دوم)

(مضمون: ای قوم، با جمیع ادیان با فرح و شادمانی معاشرت نمائید.)

-- "اصحاب صفا و وفا باید با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایند چه که معاشرت سبب اتحاد و اتفاق بوده و هست و اتحاد و اتفاق سبب نظام عالم و حیات امم است."
(طراز دوم)

مصرع زیر نیز به روشن تر شدن بحث، کمک خواهد نمود:

دلا رو کن به تنهائی که از تن ها بلا خیزد....

همانطور که در این مصرع مشهور از مولانا، عارف و شاعر فرزانه، می بینیم، مسلماً توصیه ایشان به عزلت گزینی و دوری از مردم نبوده است زیرا روح آموزه های مولانا دوستی و اتفاق همه مردم با یکدیگر و راه و رسم خداپرستی در عین مردم داری است. اگر مولانا در این مصرع مخاطب را به رو کردن به "تنهایی" و دوری گزیدن از "تن ها" (مردم) تشویق کرده است، دلایل بی شماری دارد که می توان از جمله آنها به این مطلب اشاره کرد که یکی از نخستین قدم ها در راه خودشناسی، (که اساس خداشناسی نیز محسوب می شود) تفکر و تعمّق در خلوت و سکوت و تنهائی است. خلوت و تنهائی با خویشتن لزوماً به مفهوم عزلت گزیدن از خَلقِ خدا نیست.

نکته دیگر آنکه در این بیان حضرت بهاءالله، اساس عافیت و سلامت را در صَمت و سکوت و عاقبت اندیشی در خلوتِ تنهائی می دانند. امروزه علمای علم روانشناسی نیز با یکدیگر هم عقیده اند که انسان برای تمدّد اعصاب و آرامش به محیطی آرام و خلوت با خویشتن به خصوص در دامان طبیعت، نیازمند است. که البته طبعاً نظر آنها مبنی بر دوری گزیدن از دیگران و اکراه از مردم نیست بلکه فرصتی کوتاه برای یافتن خویش و انسجامْ بخشی ِ دوباره به جسم و روح و روان فرد است.

-------
در مورد سوال دوم شما:
در تعاریف لغوی و فلسفی، "قَدَر" به معنای فرمان الهی و "قَضا" در اصطلاح حکماء، علم جامع و کلّی الهی است نسبت به جمیع موجودات، یعنی آنچه در نزد خدا کاملاً مشهود است و نیز میقات ظهور امر الهی (ظهور دیانت جدید) است که چون زمانش فرا برسد، قطعی است.

بنابراین فرار از قضای الهی به مفهوم توانِ انسان در تغییر اراده و قضای خداوند نمی باشد بلکه به معنای محروم شدن فرد از آن چیزی است که حق، برای انسان خواسته و اراده نموده است. به عبارت دیگر افرادی که در هر ظهور، مُنکر فرستاده الهی و تعالیم او شده اند، در واقع به مخالفت با قضای الهی برخاسته اند.

انشاءالله در بحثی مفصّل نیز مفاهیم قضاء و قدر را بررسی خواهیم نمود.
شاد و مسرور باشید.

ناشناس گفت...

جناب آوای دوست
از جواب کامل ومفیدتان صمیمانه سپاسگذارم .
همچنین از اینکه قراراست به موضوع قضا وقدر بپردازیداز شما ممنونم زیرا به نظرم اگر سطحی به این موارد نگاه شود باعث مشکلات زیادی برای انسان
می شودو یکی از نتایجش جبر در زندگی انسانهاست . خوشحال می شوم نظر دیانت بهائی را در این مورد بدانم .

ناشناس گفت...

باعرض الله ابهی
حضرت ولی امرالله اصل عافیت رادر لوح مبارک اصل کل الخیراینگونه ترجمه فرموده اند:
The essence of true safety is to observe silence, to look at the end of things and to renounce the world

انزواء عن البریه را ترک (انقطاع) از دنیا ترجمه فرموده اند.
ترجمهء فوق در لینک پایین موجود می باشد:
http://bahai-library.org/writings/bahaullah/tb/9.html
با تشکر

'آوای دوست' گفت...

جناب هدایتی عزیز،
با تشکر فراوان از توضیحی که ارائه فرمودید.
همواره شاد و مؤید باشید.