۱۳۸۷-۰۷-۲۸

آغاز و پایان

آغاز و پایان

آغاز و پایان

" فیوضات الهیّه در جمیع کائنات سَرَیان دارد و اوّلی نداشته و آخری نخواهد داشت." [1]

مقدّمه

یکی از مشکلاتی که در هر یک از ظهورات الهیّه پیش آمده و از سویی دگرگونی ریشه‌ای در اعتقادات پیشین را سبب گردیده و از سویی مانع از پیشروی امر الهی گشته و از سویی علّت محرومیت تعداد بسیاری از مؤمنین به دیانت قبل گشته، قائل شدن آغازی و پایانی بر خلقت خداوند و اعزام انبیاء است. جالب این است که این موضوع در هر دوری تکرار گشته و نبوده زمانی که پیروان دینی پیامبر خود را پایان ‌بخش سلسله ادیان ندانند و به این دستاویز، پیامبر بعدی را مردود نشمرند. اگرچه همه اذعان دارند که خداوند از ازل بوده و تا به ابد خواهد بود، بل استغفرالله از این کلام که ازل و ابد نیز مخلوق اویند و در این کلام نگنجند. سؤالات زیادی در این زمینه مطرح است:

اگر خداوند را مقصودی از خلقت بوده چرا باید ناگهان آن را متوقّف سازد و پایان جهان را اعلام فرماید؟ آیا خداوند از خلقتش پشیمان شده که می‌خواهد آن را به پایان رساند؟ آیا خداوند، دیگر در خزانه‎اش مطلب جدیدی ندارد که به پیامبر بعدی ابلاغ کند که به بندگان برساند؟ آیا خداوند، خودش را محدود می‌سازد؟ آیا مقصودی را که از خلقت داشته در همین چند هزار سال عمر دورهء انبیاء که ما می‎شناسیم خلاصه می‌شود و خداوند به هدف خود نایل شده است؟ اگر نیک بیندیشیم بسیاری از سؤالات دیگر نیز در این زمینه مطرح است که اعتقاد به پایان یافتن خلقت و گذاشتن نقطهء ختام بر اعزام پیامبران را دچار ابهام می‌سازد. در این کلام مختصر به گوشه‌ای از این حکایت پرداخته خواهد شد و البتّه بسیاری از نکات ناگفته باقی خواهد ماند.


اوّل – قدمت خلقت:

شکّی نیست که "این عالم وجود، یعنی این کَونِ غیرمتناهی بدایتی ندارد." (مفاوضات، ص136). نفس صفات خداوند، مانند خالق، رازق، ربّ و امثال آن مستلزم وجود مخلوق، مرزوق و مربوب است والّا صفت خالقیت بی‌معنی است و نتوان زمانی را متصوّر شد که خداوند خالق نبوده باشد. و چون یکی از صفات خداوند، "ربّ" یا "پروردگار" است، لابد باید "تربیت شده" و "عامل تربیت" نیز وجود داشته باشد. لهذا نمی‌توان تصوّر کرد که در عالم کائنات زمانی بوده که مربوبی نبوده یا پرورش‌ یافته‌ای وجود نداشته است. در اینجا عامل تربیتی لازم می‌آید که خداوند معلّم و مربّی برای بشری که خلق کرده بفرستد تا آنها را به آنچه که می‌خواهد هدایت کند. بعضی از نفوس، "چنین اعتقاد دارند که این عالم وجود شش هزار ساله یا هشت هزار ساله است و پیشتر خدا خلقی و سلطنتی نداشته. اگر چنین باشد، نعوذ بالله، الوهیت، حادث است نه قدیم و حال آن که مادام خدا بوده خلق هم داشته؛ مادام نور بوده مستنیر هم بوده؛ زیرا بدون مستنیر، نور ظهور ندارد و بدون خلق، خالقی مثبوت نشود ... اگر بگوییم وقتی خدا مخلوق نداشته و مرزوق نداشته باید بگوییم خلاّقی نبوده و این انکار قدمت و دلیل بر حدوث ربوبیّت است. این واضح است که این کائنات نامتناهی، این کارخانهء قدرت، این فضای غیرمتناهی و این اجسام عظیمه شش هفت هزار ساله نیست. خیلی قدیم است. امّا این که در تورات ذکر شش هزار سال است، این معنی دارد، به ظاهر نیست زیرا می‌فرماید خدا در هفت روز آسمان و زمین را خلق فرمود با آن که قبل از خلق آسمان و زمین آفتابی نبوده، شرق و غربی وجود نداشته چگونه بدون آفتاب، روز تحقّق یابد. پس معنی دیگر دارد" (خطابات مبارکه، ج2، ص334).

حتّی اگر دیدگاه خود را آنقدر محدود سازیم که فقط به کرهء خاکی توجّه کنیم، از نقطه نظر علمی ثابت شده که خلقت این کرهء ارض به بیش از چهار و نیم میلیارد سال قبل باز می‌گردد و تقریباً همین میزان یا اندکی بیش از آن از عمرش باقی مانده است. اگر باور داشته باشیم که در تمامی این مدّت به جز چند هزار سال اخیر این کرهء خاکی نامسکون بوده، عبث بودن خلقت خداوند را می‌رساند. بنابراین، باید لااقل از چند میلیون سال قبل امکان سکونت در آن وجود داشته و انسانها بر آن ظاهر شده و زندگی کرده باشند. اکتشافات بشری نیز دالّ بر همین حقیقت است که از چند میلیون سال قبل زندگی در اینجا وجود داشته است.

حضرت عبدالبهاء (در مفاوضات، ص121) می‎فرمایند، "عمران این کرهء ارض بسیار قدیم است؛ نه یکصد هزار، نه دویست هزار سال، نه یک میلیون، نه دو میلیون سال؛ بسیار قدیم است و به کلّی آثار و اخبار قدیم منقطع."

حضرت بهاءالله (مجموعه الواح، ص308) می‎فرمایند، "از اوّل لااوّل، خلق فرموده" و بر این نکته صحّه می‌گذارند که اوّلی وجود ندارد.

و از جمله صفات خداوند، "فیّاض" است که فیوضاتش، اعم از جسمانی یا روحانی، به خلق می‌رسد و آنی انقطاع ندارد. از جمله فیوضات خداوند اعزام مربّی جهت تربیت خلق و نشان دادن راه به آنها است که خیر را از شرّ تشخیص دهند و به آن سوی که مقصد از خلقت آنها است رهنمون گردند.


دوم – معنای "کانَ ‌الله وَ لَمْ‌یَکُنْ مَعَهُ شَیء":

گاه با استناد به این کلام که زمانی بوده که خدا بوده و خلق نبوده و هیچ چیز با او نبوده، مطلب فوق نفی می‌گردد. امّا این نیز معنایی دارد که باید به آن توجّه داشت و صفت "خالقیت" را از خداوند سلب ننمود. در واقع این عدم نسبی است. یعنی بین خالق و مخلوق، ربط و ضبطی وجود ندارد؛ او در اوج عظمت خود است و انسان و کلّیه کائنات نسبت به او معدوم صرفند. حضرت بهاءالله در این باره توضیح می‌فرمایند: "بدان که لم‌یزل خلق بوده و لایزال خواهد بود. لا لِأوّله بدایةٌ و لا لِآخره نهایةٌ. اسم الخالق بنفسه یطلب المخلوق و کذلک اسم الرّبّ یقتضی المربوب و این که در کلمات قبل ذکر شده "کان الهاً و لامألوه و ربّاً و لا مربوب" و امثال ذلک؛ معنی آن در جمیع احیان محقّق و این همان کلمه‌ای است که می‌فرماید، «کان الله و لم‌یکن معه مِن شیء و یکون بمثل ما قد کان» و هر ذی‌بصری شهادت می‌دهد که الآن ربّ موجود و مربوب مفقود. یعنی آن ساحت مقدّس است از ماسوی و آنچه در رتبهء ممکن ذکر می‌شد محدود است به حدودات امکانیّه و حقّ مقدّس از آن؛ لم‌یزل بوده و نبوده با او احدی؛ نه اسم و نه رسم و نه وصف؛ و لایزال خواهد بود مقدّس از کلّ ماسواه" (اقتدارات، ص72).


سوم – عهد بین خداوند و انسان:

پیمانی که بین انسان و خدایش منعقد شده که بعضاً به "عهد الست" معروف است نمی‌تواند یک طرفه باشد. یعنی خداوند به انسان بگوید که هر آنچه که من می‌خواهم باید انجام دهی، آنچه برایت نخواسته‌ام هرگز نخواهی. خداوند نیز در قبال خلقش تعهّدی دارد و آن در صفت "معلّم" و "ربّ" نهفته است. یعنی خداوند باید راهی را در پیش پای مخلوق خود گذارد و او را هدایت نماید و الاّ تکلیف ما لایُطاق به او نموده و آنچه را که نداده از او خواسته است. انسان باید بداند که خدایش چه خواسته است. بدین لحاظ است که پیامبران را می فرستد تا خلق را هدایت نمایند.

حضرت بهاءالله می‌فرمایند: "محض جود و فضل در هر عهد و عصر، آفتابِ عنایت خود را از مشرق جود و کَرَم بر همهء اشیاء مستشرق فرموده و آن جمال عزّ احدیّه را از مابین بریّهء خود منتخب نمود و به خلعت تخصیص، مخصوص فرموده لأجل رسالت تا هدایت فرماید تمام موجودات را به سلسال کوثر بی‌زوال و تسنیم قدس بی‌مثال تا جمیع ذرّات اشیاء از کدورات غفلت و هوا پاک و مقدّس شده، به جبروت عزّ لقاء، که مقام قدس بقا است، در آیند ... و جمیع خلق خود را به اطاعت او که عین اطاعةالله است مأمور فرموده" (مجموعه الواح، ص311).

بهائیان در صلات وُسطیٰ شهادت می‌دهند که این وفای به عهد، همواره از سوی ذات حق صورت گرفته است، "اَشْهَدُ بوَاحْدانِیّتِکَ وَ فَرْدانیّتِکَ وَ بأنّکَ أنْتَ الله لا اله الاّ أنْت؛ قَدْ أظْهَرْتَ أمْرَکَ وَ وَفَیْتَ بعَهْدِکَ وَ فَتَحْتَ بابَ فَضْلکَ عَلی مَنْ فِی السّمواتِ وَ الأرَضین."


چهارم – پیامبران قبل از حضرت آدم:

چون معلوم شد که خلق همیشه بوده و قدمت این کرهء خاکی نیز بسیار بیش از چند هزار سال مذکور در کتب مقدّسه است، در اینجا لازم می‌آید که قبل از حضرت آدم هم پیامبرانی بوده باشند، چه که وجود مخلوق بدون مربّی با عدالت خداوند منافات خواهد داشت. بهائیان را اعتقاد بر این است که قبل از ظهور حضرت آدم نیز خلایقی وجود داشته‌اند که برای آنها نیز پیامبرانی فرستاده شده‌اند. امّا عدم اطّلاع ما بر وجود آنها دالّ بر عدم آنها نیست. همانطور که در قرآن خبر از ظهور 000ر124 پیامبر می‌دهد که فقط نام 28 نفرشان ذکر شده است، و همانطور که با اکتشافات بشر در قبایل متشتّته در سطح کرهء ارض بسیاری از متون مقدّسهء آنان یا آنچه که سینه به سینه نقل کرده و حفظ نموده‌اند مکشوف می‌گردد و نشان می‌دهد فیض الهی از آنها نیز مقطوع نبوده و راهنمایانی برای آنها نیز فرستاده که دیگران از آن بی‌خبر بوده‌اند و این بی‌خبری نافی وجود آنان نمی‌تواند باشد، همین مطلب در خصوص پیامبران قبل از حضرت آدم هم مصداق دارد.

حضرت بهاءالله می‌فرمایند: "و این که سؤال شده بود که چگونه ذکر انبیای قبل از آدم ابوالبشر و سلاطین آن ازمنه در کتب تواریخ نیست؛ عدم ذکر دلیل بر عدم وجود نبوده و نیست. نظر به طول مدّت و انقلابات ارض باقی نمانده و از این گذشته قبل از آدم ابوالبشر قواعد تحریر و رسومی که حال مابین ناس است نبوده و وقتی بود که اصلاً رسم تحریر نبود، قِسْم دیگر معمول بوده ... ملاحظه در اختلاف بعد از آدم نمایید که در ابتدا این السن معروفهء مذکوره در ارض نبوده و هم‌چنین این قواعد معموله؛ به لسانی غیر این السن مذکوره تکلّم می‌نمودند و اختلاف السن در ارضی که به بابِل معروف است از بعد وقوع یافت لذا آن ارض به بابِل نامیده شد «ای تبلبل فیها اللّسان ای اختلفت» و بعد لسان سُریانی مابین ناس معتبر بوده و کتب الهی از قبل به آن لسان نازل تا ایّامی که خلیل‌الرّحمن از افق امکان به انوار سبحانی ظاهر و لائح گشت. آن حضرت، حین عبور از نهر اردن تَکَلَّمَ بِلِسانٍ وَ سُمّی عِبرانیّاً، چون در عبور، خلیل‌الرّحمن به آن تنطّق فرمود لذا عبرانی نامیده شد و کتب و صحف الهیّه بعد به لسان عبرانی نازل و مدّتی گذشت و به لسان عربی تبدیل شد و اوّل مَنْ تَکَلَّمَ بِهِ یعرب بن قحطان و اوّل مَن کتب بالعربیّة مرامر الطّائیّ و اوّل مَنْ قال الشّعر حمیر بن سبا و بعد رسوم خطّیّه از قلمی به قلمی نقل شد تا آن که به این قلم معروف رسید. حال ملاحظه نمایید بعد از آدم چه‌قدر لسان و بیان و قواعد خطّیّه مختلف شده تا چه رسد به قبل از آدم. مقصود از این بیانات آن که لم‌یزل حق در علوّ امتناع و سموّ ارتفاع خود مقدّس از ذکر ماسواه بوده و خواهد بود و خلق هم بوده و مظاهر عزّ احدیّه و مطالع قدس باقیه در قرون لااوّلیّه مبعوث شده‌اند و خلق را به حقّ دعوت فرموده‌اند ولکن نظر به اختلافات و تغییر احوال عالم، بعضی اسماء و اذکار باقی نمانده." (اقتدارات، ص74).


پنجم – دین‌الله واحد:

دیانت الهی یکی است و آن توحید ذات باری و عبودیت او است و لازال حق خلق را به این صراط هدایت نموده و لایزال هدایت خواهد فرمود. اگر اصطلاح "ادیان" به کار برده می‌شود، در واقع، مقصود از آن، مراحل مختلف ظهور یک دیانت واحد است. این کلام در قرآن کریم نیز به نحوی مطرح شده که تعبیری متفاوت از آن نموده‌اند. در قرآن بین کسانی که به وحدانیت الهیه اعتقاد دارند و آنان که اعتقاد ندارند فرق قائل شده و گروه اوّل را مسلم و گروه دوم را کافر نامیده و لقب مسلم را برای حضرت ابراهیم و سایر انبیا صریحاً ذکر کرده است. عبارت "أیأمُرُکم بالکفر بعد اِذ أنتم مسلمون" (آل عمران، آیهء 80) شاهدی است صادق بر این مدّعا و در واقع اسلام به معنی تسلیم شدن به اراده و رضای الهی است، زیرا می‌فرماید، "لاتُجادلوا أهل الکتاب الاّ بالّتی هی احسن ... قولوا آمنّا بالّذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحدٌ و نحن له مسلمون" (عنکبوت، 46). عباراتی چون "لا شریک له و بذلک امرت و أنا اوّل المسلمین" (انعام، 163) گویای معنای حقیقی مسلمان است. از آن گذشته خداوند جمیع بندگانی را که به این اصل ایمان آورند از قبل و بعد به این نام نامیده است، "هو سمّاکُمُ المسلمین مِن قبل و فی هذا" (حج، 78).

حضرات انبیاء نیز مسلمان نامیده شده‌اند چه که موحّد بوده‌اند و معتقد به توحید حضرت باری. مثلاً در مورد حضرت ابراهیم می‌فرماید، "ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاً ولکن کان حنیفاً مُسْلِماً" (آل عمران، 67).

و می‌فرماید که جز این دین را از احدی قبول نفرماید. در واقع عبارت "انّ الدّین عندالله الاسلام" (آل عمران، 19) و "وَ مَن یتّبع غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه" (آل عمران، 85) گویای آن است که دیانت خداوند واحد است، امّا، همانطور که در سطور زیر بیان می‌گردد، به مرور قرون و اعصار ظاهر می‌گردد و همانطور که ذات الهی نامحدود است، دیانت او نیز نامحدود است، زیرا محدودیت دیانت حکایت از محدودیت خالق خواهد کرد که کفر صِرف است.

حضرت باب نیز به دین واحد اشاره دارند. ایشان خطاب به اهل غرب می‌فرمایند، "فاصبحوا فی دین‌الله الواحد اخواناً علی خطّ السّواء. قد احبّ الله فیکم أن تکونَ قلوبکم مرآتاً لاِخوانکم فی الدّین أنتم تتعکّسون فیهم و هم یتعکّسون فیکم. هذا صراط الله العزیز بالحقّ و کان الله بما تعملون شهیداً" (منتخباتی از آیات، ص37).

بیان حضرت بهاءالله در کتاب اقدس (بند 182) خلق عالم را دعوت می‌فرمایند که به سوی این امر که به آن سلطنت الهی ظاهر می‌شود بشتابند و آن را دین الهی از قبل و بعد توصیف می‎فرمایند. از آنجا که نمی‌توان، آنچنان که در لسان قوم رایج است، امر بهائی را دیانت قبل و نیز دیانت بعد دانست، لهذا باید پذیرفت که اشاره به دین واحد الهی است، "ایّاکم أن توقّفوا فی هذا الأمر الّذی به ظهرت سلطنةالله و اقتداره؛ ‌اسرعوا الیه بوجوهٍ بیضاء. هذا دین‌الله مِن قبل و مِن بعد. مَن أراد فلیُقبِلْ و مَنْ لم‌یرد فانّ الله لَغنیٌّ عن العالمین."

دکتر داوودی در این باب می‎گوید: "دین ثابت و واحد است، چون تعلّق به حق دارد، صادر از حق است و حق هم یکی بیشتر نیست. حق هیچوقت کارآموزی نمی‌کند؛ اوّل طوری حرف نمی‌زند که ناقص باشد بعد رفته رفته کامل شود. بنابراین کلام حق ثابت است و این همان اساس ادیان است که واحد است و هیچگونه تغییری نمی‌کند و از همین لحاظ برای ما همهء ادیان همیشه باید در حکم واحد تلقّی شود."

او در ادامهء کلام می‌افزاید: "در قرآن ... آیاتی است[2] که در آنها به صراحت ادیان همهء انبیاء قبل از حضرت محمّد را اسلام نامیده‌اند. ابراهیم دینش اسلام بود، موسی دینش اسلام بود، عیسی دینش اسلام بود، اسحق دینش اسلام بود، سلیمان دینش اسلام بود. همه مسلم بودند، همه اسلام داشتند ... به همان دلیل که همهء‌ ادیان قبل از حضرت محمّد را اسلام نامیده است، به همان دلیل همهء ادیان بعد از او هم اسلام است؛ چون حقایق آنها واحد است و هیچ فرقی با یکدیگر ندارد ... اکثر اینها که دینشان را در قرآن به نام اسلام نامیده‌اند، کتاب جداگانه داشته‌اند." (انسان در آئین بهائی، ج1، ص67-66).


ششم – استمرار خلقت:

از آنجا که خلقت همیشه وجود داشت، دلیلی ندارد که ناگهان قطع گردد و آخرالزّمان، آنچنان که مصطلح قوم است، برسد و عبارت قرآنی "لن تجد لسنّةالله تبدیلاً و لا تحویلا" (سورهء احزاب آیهء 62 / فاطر، آیهء 43 / فتح، آیهء 23) عبث از آب در آید. سنّت الهی اعزام پیامبر است که از بدایت خلقت بوده و الی الابد خواهد بود. همانطور که قبلاً نیز ذکر شد حضرت بهاءالله می‌فرمایند، "بدان که لم‌یزل خلق بوده و لایزال خواهد بود لا لأوّله بدایةٌ و لا لآخره نهایةٌ" و چون هیچ دلیلی وجود ندارد که خلقت خداوند متوقّف گردد، بنابراین برای هدایت آنها نیز باید انبیاء فرستاده شوند.

حضرت عبدالبهاء توضیح می‎فرمایند: "چنانچه حقیقت الوهیت اوّل و آخری ندارد، خلق او نیز اوّلی و آخری نداشته و نخواهد داشت. همیشه خدا خالق و رازق بوده؛ همیشه مُحیی و معطی بوده؛ وقتی نبوده که صفات الوهیت و ربوبیّت معطّل بوده باشد. ابداً تعطیل جائز نه. این خورشید به شعاع و حرارتش آفتاب است. اگر تصوّر کنیم که وقتی آفتاب، شعاع و حرارت نداشته باید بگوییم از اصل آفتابی نبوده. مادام شعاع و حرارت نداشته، شمس نبوده... فیض الهی و تجلّیات او مستمرّ است؛ انقطاعی ندارد چنانچه برای شعاع و حرارت آفتاب انقطاعی نیست. همچنین مظاهر مقدّسهء الهیّه که مطالع فیوضات ربّانیّه‌اند همیشه بوده و هستند؛ و آن مظاهر مقدّسه به جهت چه ظاهر می‎شوند؟ حکمت و نتیجهء ظهورشان این است که در عالم انسانی صورت و مثال الهی ظاهر شود." (خطابات مبارکه، ج2، ص334).

و در بیان دیگر چنین توضیح می‎فرمایند: "همچنین که ذات الهی قدیم است، فیض الهی نیز قدیم است و فیوضات او مَن عَلَی‌الارض را احاطه نموده. خداوند چون مِن حیث‌الذّات نامحدود است، من حیث الأسماء و الصّفات نیز غیرمحدود. حقیقت الوهیت چون نامحدود است فیض او نیز نامحدود است؛ الوهیت او قدیم است نهایتی ندارد. پس همان قِسم که نَفَثات روح‎القدس در پیش بر عالم وجود فیض بخشید، همین قِسم فیض روح‌القدس او مستمرّ است، انتهایی ندارد. نمی‎توانیم بگوییم که فیض او به آخر رسیده است. اگر بگوییم فیض او منتهی می‌شود، الوهیت او منتهی می‎شود. فیض آفتاب و حرارت آفتاب ابدی است و سرمدی است و اگر روزی بیاید که فیض و حرارت آفتاب منقطع گردد، آفتاب در ظلمت مانَد؛ زیرا شمس بدون حرارت و ضیاء شمس نیست، تاریکی است. پس اگر بخواهیم فیوضات الهی را محدود کنیم، خودِ خدا را محدود کرده‌ایم." (خطابات مبارکه، ج2، ص104-103).


هفتم – اصل تکامل انسان و اجتماع:

در هر دو عالمِ دین و علم، این نکته مصرّح است که انسان و اجتماع او سیر تکاملی را طیّ می‌کند و حرکت او از نقص صِرف به سوی کمال تامّ است و چون کمال تامّ خداوند است و وصول به او هرگز میسّر نشود این حرکت تکاملی الی الابد ادامه خواهد داشت. در عالمِ مثال باید گفت، "این کرهء ارض به هیأت حاضره واضح است که یک دفعه تَکَوّن نیافته است بلکه به تدریج این موجود کلّی اطوار مختلفه طیّ نموده تا آن که به این مکمّلیت جلوه یافته ... نطفهء انسان در رحم مادر به تدریج نشو و نما نموده، به صُوَر و اطوار مختلفه در آمده تا آن که در نهایت درجهء کمال به بلوغ رسیده، به هیأت مکمّلیت در نهایت لطافت جلوه نموده؛ به همچنین تخم این گل که مشاهده می‌نمایید در بدایت شیء حقیری در نهایتِ صغیری بوده؛ در رحم زمین نشو و نما نموده و به صُوَر مختلفه در آمده تا آن که در کمال طراوت و لطافت در این رتبه جلوه کرده." (مفاوضات، ص138).

بنابراین، انسان از لحاظ روحانی نیز باید سیر تکاملی خود را الی الابد طیّ کند و این جز با فیوضات الهیّه امکان‎پذیر نخواهد بود. آن وجود روحانیِ انسان را حضرت عبدالبهاء حقیقت ثانویه می‌نامند که آن نیز محتاج ترقّی است. حضرت عبدالبهاء توضیح می‌فرمایند، "آن قوّه حقیقت ثانویه‌ای است که کاشف حقایق اشیاء است، محیط بر کائنات است، واقف اسرار است، هادی ملکوت است و رهبر اهل ناسوت. آن حقیقت است که انسان را از حیوان ممتاز نماید. لکن این حقیقت مابین عالم الهی و رتبهء‌ حیوانی است. اگر قوّهء ملکوتیه غلبه نماید، حقیقت انسانیّه اشرف مخلوقات شود و دارای صورت و مثال الهی گردد و اگر جهت حیوانیّه غالب آید، از حیوان پست‌تر شود. چه که حالات و شئونات حیوانیّه در انسان ظهورش بیشتر و مضرّاتش شدیدتر است ... زیرا حقیقت انسانیّه جامع است. لذا آنچه در حیوان است، ظهورش در انسان اشدّ است و آن مقتضیات عالم طبیعت است و ظلمات نقائص که سبب ذلّت کبری است و بلیّهء عظمی و از جهت دیگر در انسان کمالات و فیوضات الهی است که سبب سعادت سرمدی است و مایهء عزّت ابدی ... به سبب این کمالات انسان احاطه به حقائق اشیا نماید و کشف اسرار کند. پس حقیقت انسانیّه بین ظلمت و نور است. مظاهر مقدّسهء الهیه به جهت این ظاهر شدند که ظلمات عالم حیوانی را به انوار صفات ملکوتی زائل فرمایند و نقائص عالم طبیعت را به کمالات الهیّه مبدّل کنند تا جهت ملکوتی غالب آید و صورت و مثال الهی در عالم انسانی جلوه نماید، نورانیت الهی و فضائل رحمانی ظاهر شود." (خطابات مبارکه، ج2، ص337 الی 339).

همانطور که ذکر شد، انسان چون در رتبهء خلق است و این سیر الی الابد ادامه خواهد داشت و به هر مرتبه‌ای از کمال که واصل گردد، لابد مرتبهء دیگری نیز وجود دارد، باید فیض الهی نازل گردد تا او را یاور باشد در این سیر کمالیه، "لهذا این فیض الهی و تربیت ربّانی مستمرّ است. نمی‌شود که این فیض عظیم منقطع گردد و این جلوهء رحمانی تمام شود. شمس حقیقت همیشه در غروب باشد، غروبی که آن را طلوعی در پی نباشد، مماتی که او را حیاتی از عقب نیاید. آیا این سزاوار عالم الهی و شمس حقیقت است که در غروب ابدی مانَد و از تربیت عالم وجود ممنوع؟ لا والله. شمس برای افاضه است، چگونه غروب دائمی نماید و فیض او انقطاع جوید؟ بلکه فیض او مستمرّ است، آفتابش همیشه طالع است و آثارش دائم و ظاهر ... لهذا باید همیشه منتظر و امیدوار بود و متوجّه ملکوت فیوضات پروردگار که به ظهور مظاهر مقدّسه عالم بشر فیض جلیل اکبر یابد..." (خطابات مبارکه، ج2، ص340).


هشتم – سلسله مراتب ادیان:

حال که معلوم شد انسان و اجتماع او سیر تکاملی را طیّ می‌کنند، لابد فیض نازل از سوی خداوند نیز باید متناسب با میزان تکامل او باشد. همانطور که به کودک شیرخوار نمی‌توان گوشت خوراند، به انسانی که از لحاظ روحانی تکامل نیافته نمی‌توان مطالب ثقیل بیان کرد و کسی را که در پله اوّل نردبان باشد ناگهان به پلّهء دهم ارتقاء داد.

حضرت عبدالبهاء در این باب می‌فرمایند: "مقام آدم مِن حیث ظهور و بروز به کمالات الهیّه مقام نطفه بود و مقام حضرت مسیح رتبهء بلوغ و رشد و طلوع نیّر اعظم رتبهء کمال ذاتی و کمال صفاتی بود... از دور آدمی تا زمان حضرت مسیح چندان ذکری از حیات ابدیّه و کمالات کلّیهء ملکوتیّه نبود. این شجرهء حیات مقام حقیقت مسیح بود که در ظهور مسیحی غرس گشته و به اثمار ابدیّه مزیّن شد." (مفاوضات، ص94).

بنابراین، مظاهر مقدّسه، در هر دور فقط آن مقدار از دین واحد خداوند را که سبب علوّ و ترقّی انسان می‌شود و در حدّ کمالی است که تا آن زمان بدان دست یافته، ظاهر می‎سازند و به او ابلاغ می‌کنند و چون در طول یک دور الهی، مانند دور مسیحی، یا دور کلیمی، یا دور محمّدی، انسان تحت این تعالیم الهی پرورش یافت و به مرحلهء بالاتری از بلوغ ارتقاء جُست، پیامبر بعدی ظاهر شود و مرحلهء دیگری از دین الهی را به انسان ابلاغ کند و او را به رتبهء بالاتری ارتقاء بخشد.

این که در قرآن کریم نیز دو آیهء به ظاهر متناقض نازل فرموده و پیامبران را از طرفی یکسان شمرده و از طرفی یکی را بر دیگری فضیلت داده، اشاره به همین مطلب است. وقتی که می‌فرماید، "قولوا آمنّا بالله و ما اُنزل اِلَینا و ما اُنزل الی ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النّبیّون مِن ربّهم لانفرّق بین احدٍ منهم و نحن له مسلمون" (بقره، آیهء 136 / آل عمران، آیهء 84)، و هیچ تفاوتی بین انبیاء خود قائل نمی‌گردد، بر واحد بودن دینش صحّه می‌گذارد و چون به بیان "تلک الرّسل فضّلنا بعضَهُم علی بعضٍ مِنهُم مَن کلّم الله و رفع بعضهُم درجاتٍ و آتینا عیسی بن مریم البیّنات..." (بقره، 253) تکلّم می‌فرماید، به ظهور مرتبهء کامل‌تری از دین واحد الهی اشاره دارد.


نهم – ادیان آینده:

همانطور که تا کنون انبیاء از سوی خداوند فرستاده شده‌اند تا راه را به انسان نشان دهند و او را هدایت کنند، در آینده نیز چنین خواهد شد. هیچ شکّی در این نیست که این سلسله مظاهر ظهور مقدّسه را انقطاعی نخواهد بود. دکتر داوودی می گوید: "از یک لحاظ هیچ دینی نمی‌تواند خاتم ادیان باشد؛ در همان حال از لحاظ دیگر هر دینی خاتم ادیان است برای این که هر چه پس از آن بیاید همان است که از آن پیش بود برای این که حقیقت دین واحد است. امّا ادیان از لحاظ احکام و حدودِ اعتباری متغیّرند. احکام و حدودی که در حقیقت دین تأثیری ندارند و از این لحاظ هیچ دینی نمی‌تواند خاتم باشد برای این که هرگز خلق نمی‌تواند ثابت بماند." (انسان در آئین بهائی، ج1، ص71-70).

در آثار بهائی نیز مکرّراً به این مطلب اشاره شده است. فی‌المثل در این بیان حضرت ولی امرالله، که دربارهء ظهورات آینده است، به امعان نظر بنگرید: "انبیای الهی و مهابط وحی آسمانی و سُفرای رحمانی که از جانب حق مبعوث می‌گردند و به اقتضای زمان و مکان و بر حسب تغییرات و تطوّرات و تبدیلات هیئت اجتماعیّه که از لوازم ذاتیّهء ضروریـّهء نشو و ارتقای عالم انسانی است،‌ به رسالتی جدید و کتابی جدید و شرعی جدید ظاهر می‌گردند و احکام و سنن و شعائر و قوانین و انظمهء یکدیگر را تعدیل و نسخ می‌نمایند و تغییر و تبدیل می‌دهند و در افاضه بر عالمیان یفعل مایشاء و یحکم مایریدند و بدین جهت از انبیای اولوالعزم محسوب." (توقیعات مبارکه 109-102، ص118).

در توضیح شمارهء 62 منضمّات کتاب اقدس نیز می‌خوانیم: "امتداد دور بهائی تا زمانی است که مظهر ظهور بعد مبعوث گردد و چنین ظهوری قبل از انقضای حدّاقلّ یک هزار سال تمام تحقّق نخواهد یافت."


--------------------------------------------------------------------------------
یادداشت ها:

[1] خطابات مبارکهء حضرت عبدالبهاء، ج2، ص106

[2] نگاه کنید به تبیان و برهان، تألیف احمد حمدی،‌ صفحات 28 الی 42

لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=912&Itemid=24

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با تشکر فراوان از این مطلب مفید و پر نکته شما
حقیقتا این موضوع مورد بررسی ، بسیار مهم و جای تحقیق و کار بسیاری را دارد.
البته نوشته شما ابهامات زیادی را برطرف کرده اما من در مورد قسمتی از آن سوالی دارم و آن اینکه به نظر
می آید شما دست خدا را به قول معروف بسته اید و خدا را مجبور به عمل و انجام صفاتش کرده اید که این به نظرم نقصی برای ذات اوست.
علت اینکه خدا چون صفت خالقیت را دارد باید همیشه خلق کند ، چیست. آیا اگر خلق نکرد از خالقیت می افتد و ... .
شاید این امر برای مخلوقات صحیح باشد اما برای ذات لایتناهی و قدرت
بی حد ومرز خداوند یک عیب به شمار
می اید.منتظر جواب مفید شما مانند همیشه هستم
قربان شما
سروش

'آوای دوست' گفت...

سروش عزیز،
با تشکر از شما و باز هم نکته بینی های شما...

برای روشن شدن مطلب از مثال آتش استفاده می کنم، صفت ذاتی و بلافصل آتش، نور و حرارت است. آیا می توان آتش را بدون نور و گرما تصور کرد؟ خیر؛ زیرا نور و حرارت جزء لاینفک آتش و به اصطلاح فلسفی، ترکیبی ذاتی و لازم است. یعنی آتش بدون نور بی معنا است. و اگر بگوییم آتش را "لابدّ" و "باید" که بسوزد و گرما و نور ساطع نماید، این "باید"، "باید" تحکّم نیست بلکه به معنای بیانِ بایستگیِ ذاتی این خصوصیات است، و نتیجه گیری منطقی ما را می رساند نه تحکّمی که بخواهیم ما برای آتش داشته باشیم.

صفات و ذات خداوند نیز قابل انفکاک و تجزیه نیستند و خداوند تنها وجودی است که تمام صفاتش به طور مطلق از ازل تا به ابد، ادامه دارد. نه هرگز می توان بدایتی برای آن متصور شد و نه پایانی. زیرا که زمان، مفهومی این جهانی و در حصار دنیای مادی است. در عالم روح نه زمان و نه مکان به مفهومی که ما می پنداریم وجود ندارد. پس برای خداوند نیز زمان به طور مطلق است و آغاز و پایانی ندارد. از این رو، وقتی از صفات و ذات خداوند سخن می گوئیم نمی توانیم آن را مربوط به هزار سال پیش یا یک میلیون سال بعد بدانیم زیرا اگر صفات الهی محدود به زمان شوند، همین محدودیت، علامت نقص است. زیرا برای خداوند، حد و حدودی وجود ندارد.

ضمناً مسئله خلقت را اگر خوب مورد توجه قرار دهیم در می یابیم که نه زمین تنها مخلوق اوست و نه انسان های خاکی. بلکه خلق خداوند تمام کائنات از مادی و غیر مادی را در بر می گیرد، از فضای بیکران، تا اتم ها، از روح گرفته تا پیامبران. همه چیز مخلوق اوست. اما در مورد جهان به شکلی که ما می بینیم با توجه به تبیینات حضرت عبدالبهاء، هر مخلوقی چون به اصطلاح " حادث" است ( یعنی در قید زمان است، در تاریخی به وجود آمده است) لاجَرَم در زمانی نیز از بین خواهد رفت. زیرا به وجود آمدن و از بین رفتن در کائنات امری لازم بنا به طبیعت آنهاست. بنابراین تمام موجودات از حیوان و انسان گرفته تا کرات و کهکشان ها روزی به وجود آمده و روزی از بین می روند و این حیات و ممات قانونی است که خداوند برای مخلوقات خود قرار داده است.

در مورد خلقت انسان هم در آثار ادیان به خصوص آثار بهائی چنین آمده است که خداوند دوست داشت که شناخته شود پس انسان را آفرید تا او را بشناسد و دوست بدارد. به فرموده حق، انسان اشرف مخلوقات است و تنها اوست که دارای امتیاز عقل است و تنها اوست که به آن وسیله قادر به شناختن خود، سایر مخلوقات جهان ونیز خداوند است. بنابراین خداوند برای اینکه مخلوقی داشته باشد که هم قادر به شناختن و هم دوست داشتن او باشد، انسان را آفرید و این انسان در طول تاریخ تکامل، هر زمان به شکلی و هیکلی بوده ولی آنچه مسلّم است روح او همیشه و از همان ابتدا روح انسانی بوده که حال در این برهه از روند تکامل به هیئت فعلی ظاهر گشته و در آینده نیز حتماً تغییراتی خواهد کرد ولی به هر حال روح انسانی به عنوان اشرف مخلوق خداوند، به دوام ملک و ملکوت، باقی خواهد ماند همچنانکه نور از آتش جدا نمی شود، روح انسان که برترین مخلوق خداست از فهرست خلقت خداوند حذف نخواهد شد....