۱۳۸۷-۰۹-۰۵

نگاهی اجمالی به مقام حضرت عبدالبهاء

حضرت عبدالبهاء، مرکز عهد و میثاقنگاهی اجمالی به مقام حضرت عبدالبهاء:
به مناسبت یوم عهد و میثاق (5 آذر)

" حضرت عبدالبهاء در رتبۀ اولی، مرکز عهد و میثاق بی مثیل حضرت بهاءالله و اعلی صُنع یَدِ عنایتش و مِرآت صافی انوارش و مَثَل اَعلای تعالیم و مُبیّن مصون از خطای آیاتش و جامع جمیع کمالات و مَظهر کلیّه صفات و فضائل بهائی و غُصنِ اعظم مُنشعب از اصل قدیم و رُکن رکین شریعت الله و حقیقت مَن طافَ حُولهُ الاَسماء و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی و رایت صلح اعظم و قمر سماء این شرع مقدّس بوده و الی الابد خواهد بود. و نام معجز شیَم عبدالبهاء، به نحو اتمّ و اکمل و احسن، جامع جمیع این نعوت و اوصاف است و اعظم از کلّ این اسماء. عنوان منیع "سِرّالله" است که حضرت بهاءالله در توصیف آن حضرت اختیار فرموده اند و با آنکه به هیچ وجه این خطاب نباید عنوان رسالت آن حضرت قرار گیرد، مع الوصف حاکی از آن است که چگونه خصوصیات و صفات بشری با فضائل و کمالات الهی در نفس مقدّس حضرت عبدالبهاء مجتمع و متحد گشته است." (حضرت ولی امرالله، قسمتی از ترجمه توقیع دور بهائی)

اما خود آنحضرت در مورد خویش چنین می فرمایند:

" نام من عبدالبهاء ست. صفت من عبدالبهاء ست. حقیقت من عبدالبهاء ست. نَعت من عبدالبهاء ست. رِقیّت به جمال قِدَم، اِکلیل جلیل و تاج وهّاج من است و خدمت به نوع انسان آئین قدیم من... نه اسمی دارد نه لقبی... نه ذکری خواهد نه نَعتی، جز عبدالبهاء. اینست آرزوی من. اینست اعظمْ آمال من. اینست حیات ابدی من، اینست عزّت سرمدی من." (حضرت عبدالبهاء)


حکایتی درباره حضرت عبدالبهاء:

" حضرت عبدالبهاء با نهایت ادب و رأفت به همه گفته ها گوش می دادند. غالباً مستمعین برای هر سوالی جوابی فوری ساخته و پرداخته می کنند ولی هیکل مبارک چنین نبود... هرگز چون هیکل مبارک مستمعی نیافتم... مانند این بود که گوینده و شنونده یک نفر بود.

ایشان چنان خود را با گوینده یکی می دانستند که گویی و روح به یکدیگر اتصال یافته... حضرت عبدالبهاء گویی با گوش های خود من، به گفته های من گوش می دادند... در اثر تشویق هیکل مبارک، زائر آنچه داشت، ابراز می کرد و هر چه در بطون روح و قلبش برای مدت ها پنهان مانده بود، ظاهر می ساخت و همینکه از کلمات خالی می گردید، حضرت عبدالبهاء فوراً به جواب بر نمی خاستند، سکوت می فرمودند، وعظ نمی کردند، نصیحت نمی نمودند... ایشان دائماً روح را زنده می فرمودند. تنها نمی خواستند مطالبی را به مغز طرف فرو کنند بلکه همه گاه در حین مفاوضه و تماس در جستجوی روح بودند و می خواستند جوهر و حقیقت هر نفسی را برون آورند و به خود او بنمایانند.

وقتی تکلّم می فرمودند قلوب جمع در سینه هاشان مملو از اشتعال بود، هرگز مجادله نمی فرمودند و ابداً بر سر یک کلمه نمی ایستادند، طرف را آزاد می گذاشتند. ابداً با غرور و تسلّط تکلّم نمی فرمودند بلکه بالعکس دائماً در جمیع حالات و شئون، تجسّم عبودیت محضه بودند. تعلیم می دادند اما چون کسی که هدیه ای نزد سلطانی می برد... با صوت مبارک خود با آداب و حالات خویش و با لبخندی به من نشان می دادند و می فهماندند که من باید چگونه باشم."

(به نقل از کتاب درگه دوست ، ص 49 و ص 262)

هیچ نظری موجود نیست: