۱۳۸۷-۱۰-۱۵

بحثی در مفهوم آزادی از دیدگاه بهائی (قسمت اول)

بحثی در مفهوم آزادی از دیدگاه بهائی (قسمت اول)
بهروز ثابت

مقدمه
بطور کلی آزادی مفهومی است که با فکر و حیات انسان در تاریخ پیوسته و جزء لایتجزّا و پدیده ضروری تمدن و فرهنگ بوده است. معنای آزادی و نحوه تحقق آن از مفاهیم اصلی آثار و مطالعات اهل تفکر و بینش و فلاسفه و حکما می باشد. سقراط آزادی انسان را در به کارگیری خرد و عقل و در تفکر پویا و جستجوی مداوم حقیقت می دید. جستجوئی که از هر پیش داوری بَری و آزاد باشد. افلاطون آزادی را جریانی می دانست که در ارتباط با شناسائی حقیقت است و بایستی به تحول اجتماع و ایجاد مدینه فاضله و همراه با اِمحاء بی عدالتی باشد. ادیان نیز مفهوم آزادی را مورد بحث و شناسائی قرار داده اند. از دیدگاه ادیان بطور کلی آزادی حقیقی در شناسائی حق و اجابت اوامر الهی و شناسائی مظهر ظهور و یا پیامبر تعبیر گشته است. به زبان دیگر آزادی زمانی رخ می دهد که اراده فردی در اراده حق جذب و محو شود. شناسائی پیامبر در نفْس خود به مثابه یافتن آزادی بیان گشته چنانچه در انجیل اشاراتی به این مضمون است که مسیح را بشناس تا آزادی راستین را پیدا کنی.

متأسفانه تاریخ بشر دفتر غم انگیزی است مملو از نقض آزادی و حقوق انسانی. صحنه های بیدادگری میدانهای گلادیاتورها در روم باستان تا تاریکخانهء قرون وسطی و اختناق نازیسم و فاشیسم و سایه سنگین گولاگ ها در قرن بیستم و سرکوب ندای آزادی خواهی دگراندیشان با ارعاب و ترور در دوران حاضر نمونه هائی هستند گویا و زنده از نابود کردن آزادی به دست عمال جهالت و شیفتگان قدرت و اهل تزویر که دین و ایدئولوژی را دستاویزی کرده اند برای نفی آزادی. در عین حال تاریخ شاهد حرکت هائی نیز بوده که به صورتی قهرمانانه و حماسی و با وجود همه این تجاوزات و بیدادگری ها مشعل آزادی را در طول تاریخ روشن نگه داشته و با فداکاری، آزادی عقیده، وجدان و دین را در جوامع مختلف انسانی تعمیم و گسترش داده است. آزادی درخت پرباری بوده که به مرور در طول تاریخ رشد کرده است. اگر در گذشته آزادی امری نادر محسوب می شد و به صورت پراکنده در گوشه و کنار تاریخ جلوه می کرد، امروز آزادی به عنوان حق طبیعی و عمومی نوع بشر در سر لوحه مجاهدات جوامع انسانی در سطح جهانی قرار گرفته است.

درک دقیقتر مفهوم آزادی ایجاب می کند که برای آن یک چارچوب نظری فراهم آورد و مبانی و مختصات آن چارچوب را مشخص کرد. مبانی و پایه های مبحث آزادی را می توان در مقولات زیر خلاصه کرد:

مقوله اول، آزادی را از دیدگاه قوانین طبیعی و قوی و حالات و کمالات انسان مورد مطالعه قرار می دهد. بطور کلی سئوال این است که انسان تا چه حد در قلمرو قوانین طبیعی آزاد است و یا اصلاً آزادی در طبیعت موجود است یانه؟ آیا آزادی تا چه حد به مفهوم دخل و تصرف در قوانین طبیعی معنا می شود؟ ما در طبیعت شاهد هستیم که انسان از طرفی مقیّد است به قوانین طبیعی ولی از طرف دیگر قادر است که خودش را از جبر قوانین طبیعی رها کند. برای حیوان، آزادی، در تبعیت از قوانین طبیعی خلاصه می شود. اما انسان می تواند با قوه روح و عقل، خودش را از آن غرایض طبیعی رها کند. دکتر علیمراد داودی این مطلب را چنین بیان می کند:

"حیوان جز به حکم طبیعت نمی خواهد یا نمی تواند عمل بکند. هیچگونه عامل دیگری برای محدود کردن او لازم نیست چون تا آنجائی که باید محدود بشود طبیعت محدودش می کند و خود او در مسیر محدودیت طبیعی قرار می گیرد و نمی تواند قرار نگیرد و نمی خواهد که قرار نگیرد. بنابراین می تواند به حال طبیعی رها بشود و به این معنا می تواند آزاد باشد. اما انسان اینطور نیست عوامل دیگری جای غرائز را می گیرد، حیاتش را تغییر صورت می دهد، می خواهد طور دیگری جز آنچه طبیعت خواسته عمل کند. البته انسان، با شعوری که پیدا می کند می تواند مجرای قوانین طبیعت را بطور ساده یا پیچیده طوری عوض بکند که به دلخواه او باشد... لذا انسان علاوه بر جسم او که محصور به عالم طبیعی و مقید به قیود مادی است، روحی عاقل و فکری ممیّز دارد. در خود احساس اختیار می کند. نیروئی شگرف برای غلبه بر طبیعت در خویشتن می بیند. می خواهد پرتوی از درون خود بر جهان هستی بیاندازد. نشانی از عقل خود در عالم جسمانی به جای گذارد. رازهای سر بسته طبیعت را بگشاید. از جسم بی جان، به سود خویشتن بهره بردارد. عقل خود را در راه تصرف عالم به خدمت گیرد. دانا بودن را وسیله ای برای دارا شدن سازد. همچون جانوران قید حکم طبیعت را در همه احیان و احوال برگردن ندارد. تکلیف او از هر جهت برحسب قواعد مادی معین نیست. خود او مکلف تعیین تکلیف خویشتن است. خود را حاکم بر سرنوشت خود، واضع قواعد زندگی خود، و مالک مختار شخص خود می شمارد. "

( انسان در آئین بهائی.۶. ۲ و ۲۱۷-۲۱۸)

قضیه دوم در مبحث آزادی که در حقیقت دنباله بحث اول است تفاوت میان آزادی طبیعی و آزادی انسانی است. می توانیم بگوئیم که آزادی شرط خاص حیات انسانی است و عامل ضروری تحول و دگرگونی حیات از مراحل مادی به سمت مراحل عقلانی و روحانی و اخلاقی. یعنی به زبان دیگر آزادی سبب انسان شدن انسان بوده و لذا آزادی را باید یک شرط خاص حیات انسان و روح انسانی دانست. در ارتباط با این مطلب این سئوال همواره مطرح بوده که آیا انسان آزاد و مختار است و یا جبری طبیعی اعمال و سرنوشت اورا رقم می زند؟ آراء معتقد به اختیار، استدلال کرده اند که انسان دارای اراده آزاد است و بر اساس این اراده آزاد می تواند در میان انبوه متنوع اختیارات و تصمیماتی که در مقابل اوست یکی را انتخاب کند و به مرحله عمل در آ ورد. از طرف دیگر معتقدان به جبر برآنند که انسان در یک سلسله از قوانین و مقررات طبیعی و اجتماعی که در خارج از حیطه تسلط و اقتدار او قرار دارند محصور است و لذا در تئاتر زندگی مثل بازیگری است که سناریو از پیش نوشته شده ای حیات و زندگی او را رقم می زند.

مسئله جبر در تاریخ فلسفه سابقه طولانی دارد. در ادیان هم عقیده محکمی جاری بوده بر این اساس که خداوند سرنوشت هر فرد را از قدیم تعیین کرده و رستگاری هر فرد در دفتر الهی از قبل ثبت شده است. یافته های علمی در زمینه فیزیولوژی انسان و قوانین ژنتیک که در قرون اخیر به طرز دقیق تری مورد مطالعه قرار گرفته اند به نظریات معطوف به جبر اعتبار بیشتری بخشیده اند. این یافته ها فرد را تابع شرایط و مشخصات ارثی و ژنتیکی اش دانسته و رهائی از قوانین و ضوابط آهنین طبیعی را که ساختار ارگانیسم اورا تشکیل می دهد امکان پذیر نمی داند. لذا تصور اراده آزاد یک تصور وهمی است. از طرف دیگر مخالفان تئوری جبر معتقد هستند که این فلسفه از انسان سلب مسئولیت می کند چرا که اگر انسان را ما تنها یک مهره در بازی شطرنج طبیعت و محیط اجتماعی او بدانیم در نتیجه هر عمل خلافی و هر عمل غیر اخلاقی و هر عمل غیرقانونی قاعدتاً باید مجاز شمرده شود چرا که مجازات تنها بر آن اعمالی رواست که با اراده آزاد انسان صورت بگیرد. همچنین طرفداران فلسفه اختیار معتقدند که تئوری جبر در علوم جدید هم مورد سئوال قرار گرفته است. این اشاره ای است به تضادی که میان دیدگاه مکانیکی نیوتن و فیزیک جدید موجود است. فیزیک نیوتن به نحوی که در علوم اجتماعی مطرح گشت و عقاید فلسفی که از آن بیرون کشیده شد پشتوانه محکمی برای تئوری جبریت بود. یک فیلسوف فرانسوی - لاپلاس- گفته بود که اگربتواند مکان و حرکت هر ذره ای را تعیین بکند قادر است که تمامیت آینده جهان را مشخص بکند. اما قوانین فیزیک جدید به نامعلومی و متغیر بودن فعالیت فیزیکی معطوف است و شعور و قدرت تصمیم گیری را در تعیین احتمال وقوع رویدادها و پدیده ها ذی نفوذ می داند.

دیدگاه بهائی بطور کلی به سمت آزادی و اراده مختار انسانی معطوف است. دیانت بهائی معتقد است که روح انسان دارای قوائی است که او را از طبیعت جدا ساخته و بالقوه از آزادی انتخاب ارزشهایی برتر از جهان مادی برخوردار است. البته باید متذکر شد که دیدگاه بهائی منکر شرایط و محدودیتهای ناشی از قوای ارثی و ژنتیکی و شرایط محیطی که از درون و بیرون بر انسان تحمیل می شود نیست اما معتقد است که اصل سومی هم اضافه بر طبیعت و محیط اجتماعی در طبیعت انسان به صورت بالقوه نهفته است- یعنی اخلاق فطری- که می تواند در بستر طبیعت و محیط اجتماعی رشد و ظهور کند و قوای خلّاقه و آزاد کننده اش را ظاهر سازد. در حقیقت یک تنش خلّاقه میان آزادی اراده و جبر طبیعت و محیط اجتماعی موجود است که تحول انسان از آن ناشی می شود. جبر طبیعت زمینه را برای رشد خلاقه اراده فراهم می کند. دیدگاه بهائی نه جبریت محض است و نه اختیار کامل. اراده انسان را درگیر یک تلاش پویا و خلاق برای تحقق آزادی می داند و آن را در حرکت لایزالش به سمت مدارج ترقی و تعالی انسان تعریف می کند. پس تعریف اراده در دیانت بهائی با مفاهیم حرکت و تحوّل همراه است.

یکی از خصوصیات دوران ما این است که مبنای مشترکی در مورد مفهوم آزادی وجود ندارد. مثلاً می شود در محاوره شرقی و غربی، واکنش مشترک و برداشت واحدی را از الفاظ میز و صندلی و کامپیوتر و امثال آن انتظار داشت ولی به یقین نمی شود همان عکس العمل را درباره آزادی و مفاهیم مشابه آن انتظار داشت. می شود گفت در عصر ما به دور مفاهیم و ارزشهای ذهنی و اجتماعی یک حصار عقیدتی کشیده شده و هر گروه به مثابه کالائی داعیه تملک آن مفهوم را دارد. درنتیجه حقایق کلی و عمومی حالت و مفهوم محدود و خصوصی پیدا کرده اند. اما آزادی یک شرط لازم و فطری حیات انسانی است و چون انسانها را دارای مبداء مشترک بدانیم و به اصل وحدت نوع بشر قائل شویم چاره ای نداریم که به مفهوم واحدی از آزادی هم برسیم. مفهوم آزادی در هسته مرکزیش جنبه کلی و عمومی دارد و دارای مبانی مشترک اجتماعی است. در عین حال مفهوم آزادی در حال تحول مداوم است و در این تحول مداوم کاملتر، پخته تر و جامعتر می شود و جامعیت و کاملیتش در اثر ارتباطات وسیع تر فرهنگها و تمدنها و مراوده عمومی که منجر به باروری یک وجدان جهانی می شود تحقق می گیرد. یعنی هر چه ارتباطات بشری گسترده تر شود، تعالی فکر بیشتر گردد، سطح آگاهی عمومی بالاتر رود، ترقی مدنی و ارتقاء سطح فرهنگ عمومی حاصل شود، فضای آزاد و عمومی به وجود آید، روحیه تحقیق و عدم پیروی از تقالید و تعصبات تشویق شود و الگوی قدرت انعکاسی از تعالی فرهنگی و جامعه مدنی باشد جلوه های بالقوه آزادی به نحوی درخشانتر ظاهر می گردد.

اصل سوم آزادی را یک پدیده اجتماعی می شمارد. یعنی چون انسان یک موجود اجتماعی است و شرایط و مقررات حیات اجتماعی بر او شامل می شود لذا آزادی تنها در پویائی روابط ضروریه اجتماعی معنا پیدا می کند و قابلیت رشد می یابد. آزادی عقیده، آزادی وجدان، آزادی دین، آزادی بیان، و یا هر قِسم دیگر آزادی، مشروط بر آنست که افرادی گرد هم جمع شده باشند و جامعه ای بر اساس یک سلسله روابط و مقررات اجتماعی بوجود آمده باشد. در آن حال تنوع و کثرت عقاید و آراء ظاهر شده و مفهوم آزادی و لزومیت آن جلوه می کند تا همه بتوانند آراء خود را عرضه کنند و یا مقدّساتشان را محترم بشمارند. در نتیجه می توان گفت آزادی با تحول و تحرّک حیات اجتماعی دارای پیوندهای ناگسستنی است.

قضیه چهارم آنستکه چون آزادی -براساسی که گفتیم- یک مقوله اجتماعی است لذا طبیعتاً یک مقوله تاریخی نیز می باشد. بدین معنا آزادی را باید به صورت جریانی نگریست که در بستر تاریخ رشد کرده، با زمان تحول پیدا کرده، و با مقتضیات و تنوعات فرهنگی در هم آمیخته است. آزادی از گذشته پند می گیرد و به آینده درس می دهد. چون آزادی را یک مقوله اجتماعی و تاریخی بدانیم ناگزیریم آن را در زمینه تضاد فرد و جمع مورد مطالعه قرار دهیم. فرد بنا بر غرائز و شرایط طبیعیش با شرایطی که برای جمع و کل مطلوب و لازم است تضاد دارد. فرد به خاطر حالت طبیعی به دنبال خودخواهی های خود است ولی جمع ناظر به حیات کلی و منافع جمع است. لذا اگر فرد در در کسب غرائز خود آزادیش را به افراط براند طبیعتاً منافع جمع مختل می شود. از طرف دیگر اگر جمع به آزادی فرد احترام نگذارد تبدیل به نوعی دیکتاتوری اجتماعی و سیاسی می شود. لذا آزادی حقیقی در نظامی متعادل و متحول نهفته است که روابط فرد و جمع را به نحو مطلوب پیوند زند و همراه با سیر تکامل تاریخ به جلو رود.

مقوله پنجم شناخت آزادی را با جریان تحرّی و کشف حقیقت همراه می داند. لازمه آزادی در وهله اول یک نوع شناخت و آگاهی است از حقایق هستی. آن شناخت و آگاهی مبنا و زیر بنائی است که بر اساس آن آزادی مفهوم پیدا می کند. هر چه این شناخت عمیق تر و وسیع تر باشد، دامنه ارکان آزادی هم که از آن شناخت نشأت می گیرد وسیع تر می شود. هر چند در مرحله اول به نظر می رسد که آزادی مقوله ای است که در حوزه حیات عملی ظاهر می شود ولی در اصل آزادی ریشه در عقل و تفکر انسان دارد و در کسب شناخت حقیقت و واقعیت اجتماعی معنا پیدا می کند. این شناخت، اشاره به بینشی است که از تمامیت علم و تجربه انسان حاصل می شود و می تواند ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، و اخلاقی داشته باشد. چون تمام این ابعاد را در کنار هم گذاریم شناختی از حاصل جمع آنها حاصل می شود که جهان بینی فرد از آن به وجود می آید. می گوئیم این شناخت لازمه آن آزادی است. دیدگاه بهائی بر آن است که اراده آزاد انسان که به صورت بالقوه در نهاد انسان موجود است، تحت تأثیر دو عامل رشد می کند. عامل اول، عامل شناسائی و آگاهی از قوانین ضروریه حاکم بر قوانین اشیاء و پدیده هاست که توسط عقل و فکر صورت می گیرد. دوم، عملی که منشعب از آن شناسائی باشد و آن شناسائی را از حالت انتزاعیش به حیطه واقعیت اجتماعی در بیاورد. یعنی اراده آزاد انسان در روابط پویای عقل و شناسائی و عمل امکان رشد و بروز پیدا می کند. پس منظور از اراده، اراده معطوف به عقل و شناسائی است که واقعیت اجتماعی پیدا می کند و در صحنه عمل اجتماعی ظاهر می شود و با مسئولیت اجتماعی توأم می گردد. هر عملی پیامد نوعی از شناسائی است که توسط عقل صورت می گیرد اما در صحنه عمل است که اراده به متعالی ترین شکل خود ظاهر می شود. بطور کلی دیدگاه بهائی به عمل تکیه بسیار دارد و در عمق تئولوژی و فلسفه اخلاقش معتقد است که اگر شناخت با عمل توأم نشود از محتوا خالی است و ایمان بدون عمل اخلاقی معنی ندارد. مفهوم حقیقی آزادی در عمل مسئول انسان به منصّه ظهور درمی آید. به اعتبار دیگر حتی در مواردی که ما تصور می کنیم خودمان را از تصمیم گیری رها کرد ه ایم و تصمیم گیری را به عهده دیگران گذاشته ایم نمی توانیم خودمان را بطور کامل از جریان تصمیم گیری به دور بداریم. لذا می توان گفت آزادی و مسئولیت لازمه ذاتی حیات انسانی است و از آنها مفرّی نیست.

قضیه ششم آزادی را در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار می هد. انسان در طبیعت اجتماعیش یک موجود اخلاقی است. ما وقتی از حوزه طبیعت و قوانین طبیعی بیرون می آئیم و به سَمت حوزه قوانین اجتماعی حرکت می کنیم، تمامیت قوانین اجتماعی در حول و حوش مباحث و ارزشهای اخلاقی شکل می گیرد. آزادی با ارزشهای اخلاقی و به خصوص عدالت اجتماعی در ارتباط نزدیک است. رشد اخلاقی یک خصیصه انسانی است. خصیصه ای است که در کلیت روابط اجتماعی انسان ظهور و بروز می کند. دیدگاه بهائی به مسئله رشد اخلاق و جریان تکامل اخلاق معطوف است. معتقد است که اراده آزاد انسان پایه و اساس و چرخ گرداننده رشد و تکامل اخلاق در زندگی فردی و حیات اجتماعی است. انسان به ودیعه آزادی از سایر موجودات متمایز شده و این آزادی به او یک اختیاری داده تا در سلسله مراتب ارزشها پایه های یک اخلاق متعالی و ارتقائی را پایه ریزی کند. اگر انسان آزاد نبود اصلاً بحث رشد اخلاق بحثی بی معنا بود. یعنی آزادی شرط لازم تکامل اخلاق محسوب می شود. لذا می توان گفت کمال آزادی، غایت آزادی، در جلوه های اخلاق منعکس می شود. تنها در یک محیط آزاد است که مسئله اخلاق می تواند هم معنا پیدا کند و هم جامه عمل بپوشد. اگر آزادی نباشد اخلاق تبدیل به یک سلسله تظاهرات ظاهری بی اساس می شود. اما در یک جامعه آزاد افراد می توانند به وجدان خود امکان دهند که قدرت تشخیص خوب و بد را کسب کند و نیت و اراده را معطوف به اخلاق گرداند. اخلاق را نمی شود تحمیل کرد.اگر اخلاق تحمیل شود -یعنی در حقیقت آزادی نباشد- آن اخلاقِ مطلوب، میدان رشد پیدا نمی کند. اخلاق ایجاب می کند که انسان آزادی آن را داشته باشد که بین اختیاراتی که به او واگذار می شود تمیز بگذارد و ارزش اخلاقی آن اختیارات را با اراده فردیش تشخیص دهد. لذا همان طور که اشاره کردیم اخلاق در معنای وسیعش با مفهوم آزادی در ارتباط نزدیک است. حتی می توان گفت که اخلاق و آزادی قابل معاوضه اند. اخلاق لازمه آزادی و آزادی لازمه تحول اخلاق است.

هر چقدر روابط صلح و مودّت انسانی در سطح جهانی گسترش پیدا بکند، ابعاد آزادی هم گسترده تر می شود. همه جلوه های آزادی –آزادی فردی، آزادی جمعی، آزادی سیاسی، آزادی اقتصادی -همه در ارتباط مستقیم است با تحقّق این هدف. یعنی ایجاد یک جامعه بین المللی بر اساس قوانین و روابط صلح و برادری انسانها. چرا که اگر دیگران را و سایر ملل را دشمن بنامیم ناچاریم آزادی خودمان را محدود کنیم. وقتی دشمن داریم واکنش طبیعیش اینست که آزادی محدود می شود چرا که می خواهیم خودمان را در مقابل حملات دشمن مصون بداریم. انسانی که فقط قبیله ای را دوست دارد فقط در آن قبیله احساس آزادی می کند اما انسانی که تمام نوع بشر را دوست دارد تمام کره ارض می شود میدان آزادی او. لذا مفهوم یک جامعه جهانی بر اساس وحدت نوع بشر که هدف غائی دیانت بهائی است هم جلوه بالاترین تظاهرات اخلاقی است و هم نمونه کامل آزادی انسان.

رشد اخلاق سبب می شود انسان از خودخواهی های فردیش رها بشود و این رهائی در خودش آزادی را به همراه می آورد. نفْس رها شدن از نفسانیات و مادیات یک قالب و یک شرائط آزاد کننده بدنبالش می آید. برعکسِ آن، یعنی تعلّق به نفْس و نفسانیات و مادیات انسان را اسیر می کند. آزادیش را سلب می کند. آن شخصی که وجدان اجتماعیش بر منافع شخصیش غلبه می کند در حقیقت از چیزی باک ندارد. ترس و بیم از کسی ندارد. آزاده است. ترس و بیم در واقع ناشی از تعلقات انسان به مادیات است. ترس و بیم ناشی از آن است که انسان احساس احتیاج می کند و ترس از دست دادن این تعلقاتش او را در حقیقت اسیر می کند و به بند می کشد. ولی انسان آزاد و انسان اخلاقی نه از چیزی بیمناک است و نه از کسی هراس دارد چرا که خودش را از محدودیت و قیودات نفْس و احتیاج آزاد کرده است.

وقتی آزادی از حد و میزان خودش خارج می شود، شرایطی را ایجاد می کند که با قوانین و به اصطلاح ناموس هیئت اجتماع مخالفت پیدا می کند و نفْس این مخالفت، واکنشهائی بر می انگیزد که طبیعتاً آزادی را دوباره محدود می کند. از طرف دیگر انسان اگر خودش را از محدودیتهای نفْس آزاد کند، احتیاجش کمتر می شود در نتیجه آزادتر است. حالتی به وجود می آید که این حالت شجاعت اخلاقی بوجود می آورد و قدرت واقعی به انسان عرضه می کند. کسی که از چیزی و یا کسی بیم ندارد و احتیاجات نفسانی تصمیم گیری های اخلاقیش را هدایت نمی کند می شود گفت فرد پرقدرتی است. قدرتی که ناشی از آزادی و معطوف به اخلاق است. مثلاً انبیای الهی هر چند در دوران حیاتشان مورد زجر قرار گرفتند و به زندان رفتند و آزادیشان سلب شد ولی در حقیقت آزادترین موجودات زمین بودند. قدرتی که ما درباره اش صحبت می کنیم قدرتی است که از غلبه انسان بر نفْس خودش – نه غلبه بر دیگران – حاصل می شود. در همین معنا است که در ادیان مختلف مسئله عبودیت نیز مطرح شده است. یعنی وقتی انسان در مقابل اراده الهی حالت عبودیت کامله پیدا کند، تعمیم این عبودیت به خدمتِ خَلق منجر می گردد.

در دیانت بهائی آزادی انسان تائید شده، اراده آزاد انسان مورد تائید قرار گرفته، و انسان تشویق گشته که با استفاده از این آزادی در فکر آن باشد که دنیای نوینی را بسازد و طرحی جدید در عالم امکان بیفکند و بنیادهای یک نظم جهانی را بر اساس عدالت و وحدت و صلح پایه ریزی کند. هدفِ خلقت و آفرینش آن بوده که جلوه های عالم روح را در عالم امکان تجلی دهد و عالم خاک را نشانه عالم افلاک کند. تحقّق این هدف را باید به صورت تکاملی در نظر گرفت.یعنی یک شبه نمی شود کره خاک را تبدیل کرد به بهشت موعود. لذا تلاش، استقامت، تفکر، تجربه، مهارت، سازمان دهی و انضباط لازم است تا این وعده در بُعد جهانی تحقق پیدا کند و تمدن روحانی در کره ارض مستقر شود. پس چون ما با یک جریان تکاملی و امتداد و توالی زمان روبرو هستیم لذا آزادی انسان بایستی با توکل و رضا توأم شود. یعنی باید حرکت را کرد و آزادی را به حرکت آورد و سپس آن را با توکل و رضا در هم آمیخت تا به تعادل مطلوب دست یافت. اگر رضا و تفویض و توکل موجود نباشد، انسان بالنتیجه دچار افسردگی و حِرمان می شود چرا که فرد می تواند دچار این توهّم شود که با آزادی می تواند دنیا را یک شبه تغییر دهد. در دیدگاه بهائی انسان، کامل خلق نشده بلکه به سمت کمال اخلاقی در حرکت است. کمال اخلاقی را باید با تلاش به دست بیاورد. از این رو، کمال اخلاق از گذشته به سوی آینده در حرکت است. حالت جنینی دارد که به سمت درجات بالاتری از بلوغ معطوف است. در نتیجه آزادی نیازمند عنصر توکّل است تا با مقدرات و قوانین کلیه هستی و وجود و خصوصیات و شرایط و موازین رشد و تکامل فرد و جامعه همخوانی داشته باشد. اگر عمل انسانی فارغ از مسئله توکّل و رضا باشد یک حالت روحی و اضطرابی ایجاد می شود که تعادل فطری انسان را بهم می زند.

در بیانی حضرت شوقی ربانی در جواب فردی می فرمایند :

"هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانچه در آئینه تصور ماست

بی گمان یکی از نتایج مهم شرایع الهیه این است که انسان در آنچه است قدرت و نظم الهی به او عنایت فرموده راضی باشد و آن را به موقع و اعتدال به کار برد و در آن خوش ماند و یقین نماید که هر گاه از آن مقامِ مقدّر تجاوز خواهد و رو به عدم اعتماد و توکّل نهد به جای سُرور، کدورت یابد و به عکسِ اطمینان و سکون، اضطرار و فتور بیند... مظاهر الهیه امر به توکّل و اعتماد به اراده غالبه فرمودند و عُقلای اُمَم، حکم به گفتار و رفتار معتدلانه نمودند و صیانت و سرور عالم انسانی را منوط به رعایت احکام مُتْقنه گفتند. چه اگر به غیر متابعت قوانین خداوندان دانش و داد عمل شود غلبه افکار غیر معتدلانه مزید اضطرار و اضطراب گردد و دل و جان را از سکون و قرار باز دارد و از نشاط و انبساط روحی مانع شود این است که در عالم خلقت کمال مطلق یافت نشود و هیچ مخلوقی از ملال خالی نباشد هیچ تنی از اندوه و کلال فارغ نه. هر که بامش بیش برفش بیشتر. درویش را غم نانی جهانبان را غم جهانی. یکی مبتلای مشاکل سیاسی است. یکی دچار زحمات تجاری و یا زراعی. بعضی غریق مصائب قومی و وطنی و جمعی اسیر انقلابات مذهبی و هر یک را گمان چنان که اگر در آن طریق مخصوص سیر و سلوک نمی نمود به آن گونه بلایا مبتلا نمی شد. بلی نوع بشر اگر عموماً مطابق قانون و ناموس جلیل اکبر رَوِش و سلوک می نمودند، بی شبهه هر زحمتی به رحمت مبدل می شد و هر منقبتی به نعمت تبدیل می گشت ولی مِنْ دونِ آن، البته وقوع صدمات و مشکلات برای هر طبقه یقین است".
(آنچه کند او کند.۱۲۸-۱۲۹)

آزادی و اقتصاد
در عالم هستی هر طبقه از اشیاء و پدیده ها قوانین خاص خود را دارد. این جریان با درک شرایط و قوانین حاکم بر واقعیات مادی شروع می شود که از کوچکترین اتم تا بزرگترین ستاره ها، نباتات و حیوانات و بالاخره وجود جسمانی انسان را در بر می گیرد. پدیده های مادی از قوانینی کلی که تاکنون در سطح پدیده های فیزیکی شناخته شده اند مثل قوه جاذبه و یا قوه الکترو مغناطیس و قوای مکنون در ذرات اتمی اطاعت می کنند. چون از مرحله پدیده های فیزیکی به عالم موجودات زیستی حرکت کنیم، قوانین تکامل بیولوژیک بر موجودات حاکم می شود. از این قرار وجود جسمانی انسان هم به جز اطاعت از قوانین تکامل بیولوژیک چاره ای دیگر ندارد. وجود جسمانی ما بنا بر همین مقررات و قوانین نیازهائی به جهت بقا و ادامه حیات دارد مثل نیاز به خوارک و ایمنی و تولید مثل. انسان به جهت این نیازهای طبیعی بایستی به صورت گروه و جمع زندگی کند و تشکیل اجتماع دهد و با سایر انسانها رابطه برقرار کند چرا که به تنهائی نمی تواند این نیازهای طبیعی اش را برآورده کند. از این رو از زاویه ای می توان گفت هدف اجتماع پژوهی و اجتماع گرائی، ایجاد تأمینی است برای حفظ و بقای انسان. از نظر تاریخی و مردم شناسی به خوبی روشن است که اگر تشکیل گروه و اجتماع صورت نمی گرفت حیات انسان بر کره ارض امکان پذیر نمی بود. در حیات جمعی انسان هر فردی در آن گروهی که هست یک مسئولیت خاصی را به عهده دارد و باید در قبال آنچه که از محیط می گیرد به انجام وظایفی بپردازد. براساس روابطهء ضروری فرد و محیط است که جریان تاریخی تقسیم کار به مرور در قالب روابط اجتماعی صورت گرفته است. بنابراین شرط اصلی روابط اجتماعی از ابتدائی ترین نظام های تاریخی تا پیچیده ترین فرمهای تمدنی بر این رابطه و پیوند مشترک انسانها و جریان لاینقطع تبادلات انسانی استوار بوده است.

آثار این تبادل که ناشی از خواص لازمه هیئت جامعه است هم در روابط مادی و اقتصادی و هم در مراتب فرهنگی مشاهده می شود. فعالیتهای اقتصادی در تعریف کلی شامل تمام تلاشهائی می شود که به جریان تبادل مادی سازمان و نظم داده است. در جریان تاریخی رشد فعالیت های اقتصاد، دو عامل اساسی را می توان مشاهده کرد:

اول لزومیت آزادی انسان تا بتواند از دسترنج خودش بهره بگیرد و دوم لزومیت عدالت و انصاف در روابط اجتماعی و تبادلات اقتصادی. تحولات فکری و سیاسی و اجتماعی که در قرن نوزده و بیست صورت گرفت هدفش ایجاد تعادل مطلوب میان آزادی های فردی و وجدان اجتماعی بود.

دیدگاه بهائی نیز به نوعی از تعادل مطلوب میان آزادی و جریان تحول و تکامل اجتماعی و اقتصادی معطوف است. دیدگاه بهائی یک دیدگاه واقعیت گراست. به این معنا که بنیادهای مادی و اقتصادی حیات اجتماعی را به رسمیت می شناسد ولی در عین حال به ایده آل های معنوی معتقد است و انسانها را تابع مکانیسم طبیعی و اقتصادی که صرفاً معطوف به برآورده ساختن تمایلات مادی باشد نمی داند. انسان را موجودی اساساً اخلاقی و روحانی می داند که می تواند به قوه اخلاق از قید بردگیِ روابط مصرفی و افراط در حوائج مادی بپرهیزد و روابط اقتصادی را بر اصل تعاون و تعاضد طبیعی هیئت جامعه قرار دهد.

سیستمهای اقتصادی عالم که به خصوص در قرون اخیر ظاهر شده اند سیستم هائی بودند که یا بر آزادی فرد و یا بر مسائلی مثل عدالت اجتماعی و شرایط گروهی تأکید می کردند. تجربه نشان داد که هر دو نظام می تواند به بحران بیانجامد و جامعه را از تعادل خارج سازد. می توان گفت نظام اقتصادی-اجتماعی آینده که در حال تبلور است و بعضی از علمای اقتصاد به آن به مفهوم یک نظام سوم یاد می کنند، در حقیقت اشاره ای است به نظامی که هم از افراط و تفریط سیستم های سرمایه داری به دور است و هم از افراط و تفریط سیستمهای جامعه گرای سوسیالیستی و معطوف به نظام جامع تحول گرائی است که هم بر آزادی فردی و هم بر وجدان و عدالت اجتماعی تأکید دارد. ابعادش جهانی است و در آن قدرت تابع عدالت خواهد بود.

تضاد میان آزادی فردی و مسئولیت و وجدان اجتماعی بایستی به یک سازش و تعادلی مطلوب منجر شود تا مبانی یک جامعه استوار و صلح جو و متحد برقرار گردد. انسان به جهت نیاز به بقا محتاج آن است که نیازهای مادیش برآورده شود و برآورده شدن نیازهای مادی در حوزه روابط و مبادلات اقتصادی صورت می گیرد. تجربه نشان داده آزادی شرط لازم بهره گیری از فعالیت های اقتصادی است. اگر این آزادی مختل شود و انسان نتواند از دسترنج خودش بهره گیرد شرایطی فراهم می شود که شوق و ذوق نیاز به فعالیت اقتصادی از انسان سلب می شود در نتجه یک نوع بی تفاوتی و عدم تحرّک در چرخ اقتصاد به وجود می آید. چون عامل اقتصاد با عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز در ارتباط است لذا محدودیت آزادی اقتصادی طبیعتاً موجب محدودیت سایر آزادیها هم می شود و در نتیجه یک جامعه بسته و محدود و واپس گرا بوجود می آید.

از طرف دیگر می دانیم آزادی مفرط فردی اگر با مسئولیت اجتماعی و وجدان گروهی توأم نشود، نوع دیگری از اختناق اقتصادی تولید می کند که در آن اقلیتی معدود، ارکان اقتصاد را در دست می گیرند و اکثریت را از دسترسی به نیازهای اولیه مثل خوارک و مسکن و بهداشت و تحصیل باز می دارند. تاریخ بشر در واقع بازگوی این مسائل بوده و بخصوص در قرون اخیر تضاد بین ثروتمندان و فقرا شدت یافته و در نتیجه تضاد طبقاتی افزایش یافته، جوامع وحدت و همسازی خود را از دست داده، و صلح و آشتی و تعادل اجتماعی به خطرافتاده است.

جریان تولید ثروت محتاج آزادی و اقدام فردی است. اما فرد به خاطر طبیعت خودخواهانه ای که دارد تنها به دنبال منافع فردی خودش می رود. در این حال اگر آزادی فرد در تحقق منافع فردیش به افراط بکشد، رقابتهای شدید پیش می آید و در حقیقت نوعی از قانون جنگل در محیط اجتماعی و فعالیتهای اقتصادی حاکم می شود. در چنین شرایطی آنهائی که ضعیف هستند، آنهائی که فقیر هستند، آنهائی که پیر هستند، آزادی و حقوق انسانی خودشان را از دست می دهند و به صورت ابزاری در خدمت یک نظام بهره جو و سوداگر در می آیند.

نگاهی کوتاه به تفکر اقتصادی در گذشته و در قرون معاصر روشن می کند که این تضاد همواره ذهن اندیشمندان و فلاسفه و علمای اقتصاد را به خودش مشغول داشته است. برخی از علمای فلسفه و اقتصاد بر آن بودند که بایستی آزادی فرد در حیطه عمل اقتصادی به نحو کامل تضمین بشود و اجازه داده شود هر کسی به دنبال کسب حداکثر منافع فردیش برود. منتقدین این نظر در پاسخ می گفتند که در چنین حالتی یک برخورد شدید منافع پیش می آید و به بحران اجتماعی منجر می شود. مثل آن که یک عده در حال رانندگی باشند و جز رسیدن به مقصد خود به ضابطه دیگری توجه نکنند و هیچکس نخواهد قواعد راهنمائی و رانندگی را مراعات کند. طبیعتاً در چنین حالتی بحران ایجاد می شود و آشوب به وجود می آید. فلاسفهء جامعه گرا معتقد بودند که اقتصاد سرمایه داری در نفْس خود، خودخواه، ستیزه جو، و مغایر عدالت اجتماعی است. در پاسخ این انتقاد مدافعین بازار آزاد، جواب داده اند که بازار آزاد در خودش یک سیستم مهار کننده ای را ایجاد می کند که به صورت طبیعی از افراط و تفریط آزادی فردی می کاهد. در یک جمع بندی کلی می توان گفت در هر دو سیستم -چه در اقتصاد آزاد و چه در اقتصادهائی که در آن حکومت ابزار تولید را در دست گرفته- حالتی به وجود آمده که آزادی به نوعی خدشه دار شده است. آن سیستمی که به افراد اجازه داده به دنبال منافع خودشان بروند بهره کشی تولید کرده و ارتشی از فقرا را به وجود آورده است. از طرف دیگر در جوامعی که روابط و ابزار تولید در اختیار دولت بوده، آزادی فردی و روحیه تشویق که لازمه چرخ اقتصاد است از بین رفته و چون اقتصاد با سایر عوامل اجتماعی در ارتباط است لذا محدودیت آزادی اقتصادی به دنبال خودش سایر سرکوبها و اختناقها را به وجود آورده است.

سیستمهای اقتصادی در قرن بیستم یعنی سیستم بازار آزاد و سیستم کنترل اهرم های اقتصادی و ابزار تولید توسط حکومت بر روی طیف آزادی تئوری های خودشان را پایه گذاری کرده اند. در یک سوی آن طیف، آزادی فرد، و در سوی دیگرش، مصالح جمع قرار گرفته اند. سئوال اصلی اقتصاد این بوده که چگونه در تضاد میان این دو که یکی مسبّب جریان تولید ثروت است و دیگری مروّج عدالت و مسئولیت اجتماعی تعادل به وجود آورد. اگر عمیقتر به تئوری ها و نظریات اقتصادی توجه کنیم در قلب این تضاد رابطه آزادی و اخلاق را در جریان می بینیم. علمای اقتصادِ آزاد معتقد بودند که مکانیزم بازار آزاد با ارزشهای اخلاقی توأم است و در نتیجه آزادی بی قید و بند توسط ارزشهای اخلاقی مهار می شود و شخص را به مسئولیت اجتماعیش آگاه می کند. یعنی فرض را بر این گذاشتند که شرط اخلاق حضور داشته باشد تا در زمینه اجتماعی آن، اقتصاد آزاد فعالیت کند و هرکس به دنبال منافع فردی خودش برود. به زبان دیگر پیش نیاز اخلاق را شرط موفقیت اقتصاد آزاد دانستند.

گفتیم دیدگاه بهائی معطوف به آشتی و تعادل مطلوب میان آزادی فرد و عدالت اجتماعی است. البته این نکته را باید اینجا حتماً تذکر داد که هدف ما این نیست که با یک جواب ساده به یک مشکل پیچیده مطلب را خاتمه یافته تلقی کنیم. در حقیقت حل این معما و جواب این مشکل یعنی پیدا کردن تعادل مطلوب میان فرد و جمع به مثابه به دست آوردن کلید آن جامعه آرمانی می باشد که درآرزو ها و امید های فلاسفه و مصلحین اجتماعی انعکاس یافته است. نباید به جوابهای سطحی قناعت کنیم. زمان، تحقیق، تجربه و از همه مهمتر آشتی مبانی روحانی با روش علمی لازم است تا این تعادل در حوزه تئوری اقتصاد و عمل اجتماعی ظاهر شود. رفع این تضاد معجزه وار و کار یک شبه نخواهد بود. راه حل این تضاد را بایستی در بستر زمان و تحول جامعه و رشد تجربه انسان یافت. یعنی راه حل این مطلب در نفْس حرکت کمالی جامعه انسانی موجود است. نفْس بحران های موجود، نطفه یک اقتصاد متعادل را در بر دارد. نشانه های آن را در قرارداد های جهانی، در پروژه های رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی، در ابتکار و خلاقیت اقتصادی، مثل دادن وام کوچک برای اشتغال زنان در کشور های توسعه نیافته، و یا دادن کامپیوتر های موبایل به دانش آموزان افریقایی می توان مشاهده کرد.

با سقوط نظام کمونیستی و بحران های مزمن سرمایه داری، طبیعتاً جستجو برای یافتن راهی دیگر و نظامی مطلوبتر در سرلوحه گفتمان ها و تحقیقات در علوم اجتماعی قرار گرفته است. این تحقیقات ضروری و بخشی از حرکت خلاقه جوامع انسانی برای رفع مشکلات فعلی و ایجاد فردائی بهتر است. دیدگاه بهائی مشوّق و مروّج این گونه گفتمان ها و تحقیقات است. اما سعی می کند که دایره مطالعه را از حوزه محدود بررسی بحران های این دو نظام وسیعتر کند و آن را به مقولات آزادی و اخلاق، تحول فرد و جامعه، و سازمان دهی عالم ارتباط دهد. به زبانی می خواهد گفتمان اقتصاد سیاسی را از دیدگاه یک جهان بینی روحانی-علمی و برای یک دنیای متحد احیاء کند. این را هم باید اضافه کرد که بحران های اخیر بازار آزاد، بهانه ای شده برای نفی لیبرالیسم و ادعا های کلان برای اصلاح عالم و عرضه به اصطلاح راه سوم. اما راه سوم نمی تواند تحمیلی باشد و یا از قهر رسوبات تاریخ بیرون کشیده شود. رشد و بروز راه سوم نیازمند احترام به آزادی فکر و تبادل آراء و همگامی با جریان پویای تمدن و ترویج سیاست هائی است که مروج گفتمان و صلح جهانی باشد و نه سیاست های انحصار گرای مطلق جو و ستیزه گر. اگر آیین بهائی و یا اسلام و یا هر دیانت دیگری مدعی راه سوم است باید به جریان علم، به تجربیات تاریخی، و سیر کمالی تمدن ناظر باشد و با ارائه ارزشها و دیدگاه های جامع کلی کفایت کند و اجازه دهد که خط مشی آینده اقتصاد خود از میان تبادلات مادی و فرهنگی و مشورت جهانی ظهور کند نه آنکه مدعی شود که پاسخ هر سوالی را در فقه خود دارد و می تواند با اجتهاد و فتوای شرعی، آینده اقتصاد جهان را رقم زند.

از دیدگاه دیانت بهائی اخلاق از مکانیسم بازار و مبادلات اقتصادی جدا نیست. نباید به آنها به صورت دو پدیده مجزا نگاه کرد. طرز تفکر معمول بر این است که اقتصاد از قوانین خاص خودش پیروی می کند و اخلاق نیز قوانین خاص خودش را دارد. لذا اخلاق را بایستی به اصطلاح از خارج بر مکانیزم و عملکرد اقتصاد تحمیل کرد تا اقتصاد دارای وَجهِ انسانی و یا بُعد اجتماعی گردد. بر اساس همین طرز تفکر بوده که در گذشته، مؤمن حقیقی و یا عارف آزاده و حقیقی سعی می کرده از عالم و آدمیان ببُرد و در انزوا در عوالم روحانیت سیر کند چرا که تصور بر این بوده که تضادی ناعلاج و لاینحل میان عالم مادی و اجتماعی و اقتصادی و عالم روحانیت در جریان است. اما دیانت بهائی بر خلاف این طرز تفکر روحانیت حقیقی را در اخلاق اجتماعی و خدمت به نوع انسان و تلاش آدمی برای یک تمدن شکوفای بین المللی می بیند. یعنی عمل اقتصادی در نفْس خود عملی اخلاقی است. در پشت این تفکر البته یک نظریه جامعتری قرار دارد که سیر تحول اجتماع و تاریخ را با نظریه ظهورات تدریجی و تطورات کمالیه روحانی و اخلاقی پیوند می زند. از دیدگاه بهائی، اقتصاد در اساس و پایه بر مبانی روحانی و اخلاقی استوار است. مشابه این طرز تفکر البته سابقه طولانی در فلسفه و نظریات اجتماعی دارد. مثلاً مفهوم اقتصاد سیاسی از زمان افلاطون در قالب سیستم ارزشها مورد بحث قرار گرفت و اصولاً نقش فلسفه اخلاق و محرکها و سائقه های اخلاقی در جران اقتصادی مطرح شد. "آدام اسمیت" که او را برخی پدر علم اقتصاد می دانند بیشتر از آن که در باب اقتصاد و جنبه های کمّی و ریاضی آن به نوعی که امروز متداول است بحث کند، در باب همدردی و وجدان اجتماعی سخن رانده است. از دیدگاه بهائی حیات اخلاقی را نمی شود فارغ از روابط اقتصادی مورد بررسی قرار داد. لذا به جای این دو گانگی روش شناسی که اقتصاد را یا رو بنا یا زیربنای حیات اجتماعی می داند دیدگاه بهائی نوعی از یگانگی متحول را میان اقتصاد، تولید، و داد و ستد از یک طرف و ارزشهای اخلاقی از طرف دیگر برقرار می بیند و هر دو را مِنْ حِیث المجموع، جلوه های ترقّی و تکامل حیات انسانی منظور می دارد. یعنی مفهوم اقتصاد را آنقدر وسیع می پندارد که با جهان بینی روحانی پیوند می خورد و در نتیجه آن، دیدگاه بهائی یک دیدگاهی می شود که در آن رابطه اقتصاد و قدرت و آزادی سیاسی بُعدی عمیقاً اخلاقی پیدا می کند. براساس این دیدگاه فرهنگ و تمدنی که در طول تاریخ بر اساس منافع شخصی استوار بوده به حکم یک ضرورت تاریخی و به حکم قوانین تحول روحانی در حال احتضار و مقدمات یک تمدن جهانی بر اساس انصاف و عدالت و مروت و آزادگی و یگانگی بشری در حال تولّد است. یعنی به زبان دیگر تعاون و تعاضد اجتماعی تنها یک مقوله ذهنی و یا یک امید تو خالی نیست. فلسفه تاریخ از دیدگاه بهائی، تحقّق عدالت اجتماعی و آزادی نوع انسان را بخش اجتناب ناپذیر سیر تکامل اجتماع می داند در چنین تمدنی است که هم فرد و هم مختصات جمع از ارزشهائی پیروی می کنند که خارج از مکانیزم بازار تحقق پیدا کرده اند. در جوامع امروز ارزشهائی که در حیطه بازار تولید شده اند، سایر ارزشها را به حرکت در می آورند. ولی در تمدنی که طلایه های آن در حال ظهور است ارزشهای اخلاقی خارج از مکانیزم بازار شکل پیدا می کند. در چنین تمدنی آزادی به معنای رهائی و عدم وابستگی به خواسته ها تعریف می شود. چنین آزادی البته با تحمیل گروهی و یا فشار سیاسی امکان پذیر نیست چرا که آزادی مورد اشاره ما بایستی نتیجه تحول درونی و انقلاب فردی و تغییر شخصیت انسانی صورت بگیرد.

بطور خلاصه می شود گفت در بحث آزادی و اقتصاد از دیدگاه بهائی عناصر و عوامل زیر پایه های نظری تفکر بهائی را تشکیل می دهند:

آزادی شرط لازمه اقتصاد است. وقتی صحبت از آزادی می کنیم منظورمان هم آزادی عمل اقتصادی و هم آزادی تفکر است. تحرک و پویائی اقتصاد نتیجه آزادی و تحول فکر است. عدالت اجتماعی پایه دیگر این نظام اقتصادی می باشد که بر اساس آن اصل توسعه و عمران اجتماعی و اقتصادی تمام ملل عالم بایستی مورد نظر قرارگیرد. توسعه و عمران اجتماعی و اقتصادی در سطح بین المللی شرط لازمه صلح و همکاری بین المللی است. اضافه بر آن تجدید نظر کلی در ارزشهای انسانی و تحکیم مبانی یک وجدان اخلاقی در سطح جهانی، عامل دیگر تفکر اقتصادی بهائی می باشد. و نیز رابطه اقتصاد و آزادی را بایستی در چهار چوب جریان جهانی شدن و بسط ارتباطات اجتناب ناپذیر بشری و تشکیل یک نظام بین المللی و مختصات یک تمدن جهانی ارزیابی کرد. نمی شود صحبت از اقتصاد بهائی کرد و آن را خارج از مقوله جهانی شدن روابط انسانها و وحدت نوع بشر در نظر گرفت. اما از همه مهمتر آزادی حقیقی برای هر ملتی زمانی صورت می گیرد که تعلیم و تربیت پایه و اساس تحول اجتماعی و فرهنگی منظور بشود. یعنی باید تحول اجتماعی از درون صورت گیرد تا در آن صورت اقتصاد، اجتماع، صنعت و تجارت با مقتضیات جهان در حال تحول همگام شود. آزادی تنها در آزادی کسب حرفه و تجارت خلاصه نمی شود بلکه آزادی فکر و اندیشه و روحیه حقیقت جوئی هم لازم است تا در اثر برخورد آراء، مشورت و مذاکره در سطح بین المللی، تبادلات فرهنگی، و به کار گرفتن روش علمی تحقیق پایه های یک جهان بینی نوین تحکیم شود.

نمی شود با تحمیل گروهی انضباط اخلاقی ایجاد کرد. این انضباط بایستی از درون صورت گیرد. یعنی فرد با اراده آزادش خواست ها و نیاز هایش را با ضوابط اخلاقی تطبیق دهد. اگر این جریان از خارج تحمیل شود چون عامل آزادی از میان می رود نتیجه معکوس می دهد. تنها در آن حالت و شرایط است که قدرت می تواند خادم عدالت گردد و اقتصاد ابزار تحول اخلاق و بسط آزادی شود.

ادامه دارد....(قسمت دوم و آخر به ارتباط آزادی و تعلیم و تربیت می پردازد.)

لینک مطلب:

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون از جناب دکتر ثابت، منتظر قسمت دوم هستیم...