اخلاق برای یک جامعه جهانی1
نوشته اودو شفر
ترجمه حوریوش رحمانی
مقدمه:
در این مقاله، فرآیندی که ابعادش یادآور پیشگوئیهای کتب مقدسه است، یعنی سقوط موازین اخلاقی، فرو پاشیدگی نظام ارزش ها در طی چندین دهه اخیر و بطور کلی فقدان آرمان و جهت یابی اخلاقی مورد بررسی قرار می گیرد. ما اکنون با پی آمدهای این تحولات بسر میبریم. این رویدادها دقیقاً زمانی واقع میشود که جامعه جهانی نیازمند اخلاقی جهانی، معیار و موازینی عمومی برای ارزشها، آرمانها واهداف میباشد. این نیاز در "اعلامیه به سوی اخلاقی جهانی" (Declaration Towards a Global Ethics) که از طرف پارلمان جهانی ادیان در شیکاگو، در سال 1993صادر شده منعکس گردیده است که موازینی اخلاقی در سطحی حداقل را که بر ارزشهای مشترک همه ادیان متکی میباشد معرفی می نماید. ولی در حقیقت با ظهور حضرت بهاءالله و نزول کتاب اقدس، ارزشهای تازه و موازین اخلاقی جدیدی برای یک جامعه جهانی به ظهور رسیده است.
ما در زمان یک دگرگونی جهانی زندگی می کنیم. آنچه که زمانی ثابت و پایدار بنظر میرسید اکنون در چنگ طوفانی از تغییر دچار دگرگونی شده است. همانگونه که حضرت بهاءالله پیشگوئی فرمودهاند، توازن عالم بهم خورده و نظم کنونی جهان که به نحو اسف باری ناقص و نارسا است برچیده میشود2.
در پاسخ این سوال که سبب هرج و مرج و تحولات روزافزون جهان و اغتشاش و مشکلات موجود چیست میتوان گفت: سقوط نظم حاکم بر جهان، تغییرات بنیادی در جهت یک نظم جدید با کیفیتی از پیچیدگی بیشتر و تشکیلاتی سازمان یافته تر، همچنین فرو ریختگی جامعه کنونی جهان و شکل گیری آن به صورت اتحادی جهانی به طوری که همهء ملل جهان را در چهارچوب یک "نظم جدید جهانی"3 در بر گیرد. لازمهء این همه تحول، هرج و مرج امروز را در جهان به وجود آورده است. بسیاری از مردم احساس میکنند که موجودیتشان مورد تهدید قرار گرفته است و جمعی دیگر در این وقایع، ظهور پیشگوئی های کتب مقدسه را می بینند.
در این فرآیند تغییر، بی شک هیچ تحولی به اندازه تغییراتی که در دیدگاهها و نظریات اخلاقی در طی چند دهه اخیر به وقوع پیوسته آنچنان اثر عمیق و بنیادی بر جامعه نگذاشته است. دیگر هیچگونه پاسخ واضح و قابل اعتمادی برای پرسش هائی از این قبیل نمیتوان یافت: انسان چیست؟ حیات انسانی چه هدفی دارد؟ انسان بر اساس چه موازینی باید زندگی کند؟ خیر و شر کدام است؟ چه رفتاری جایز و کدام عمل ممنوع است؟ در واقع هیچگونه رهنمود اخلاقی و یا موازینی که بتوان بر آن متکی بود وجود ندارد.
در طی چند دهه، با سرعتی اعجاب انگیز طرز فکر مردم تغییر کرده است. با توجه به نتایج دراز مدت این تحول، می توان آن را یک انقلاب فرهنگی توصیف نمود. باورها و ارزشهائی که توسط ادیان تاسیس شده و نسل به نسل منتقل شده بود و تقریباً برای دو هزار سال ارزش مطلق داشت و حتی فلاسفه عقلی مکتب روشنگرائی قرن هیجدهم به عنوان ارزش های عقلانی آنها را تصدیق کرده بودند، در طی چند دهه به کلی به طاق نسیان افکنده شد. این باورهای اخلاقی پس از آنکه پایگاه معنوی خود را از دست داد، زیر سئوال برده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و به زودی در حمام اسید عقل گرائی یک بُعدی، یعنی آن طرز تفکری که به هیچ چیز به جز آنچه که مبتنی بر دلائل تجربی باشد وقعی نمیگذارد، حل گردید. این فرآیند تجزیه و فرو ریزی نظام ارزشها و پی آمدهای آن را، نویسنده در کتاب"قلمرو فنا ناپذیر: آئین بهائی و آینده بشریت" 4 توصیف نموده است.
نتیجه نهائی آن یک نوع خلاء معنوی است که به نحو فزاینده ای آشکار میگردد و نیز فقدان جهتیابی اخلاقی است که جامعه را از درون مورد تهدید قرار میدهد.
حادترین مشکلات جامعه بشری از قبیل: بحران محیط زیست، انفجار جمعیت، بیعدالتی اجتماعی نظام کنونی اقتصادی جهان (و پی آمدهای آن که درگیری شمال و جنوب است)، ظلم و ستم و استبداد، جنگهای داخلی، و بالاتر از همه شیوع خشونت غیر منطقی در هر گوشهای از جهان، همه و همه مشکلاتی است که بقا و هستی بشریت را به خطر انداخته است و آنها نمیتوان جز بر اساس یک دیدگاه جهانی حل نمود. ولی در عین حال که ملت ها در صدد ایجاد یک نظام جهانیاند که بتواند به نحو یکپارچه عمل نماید، زیرا جامعهء کنونی به سرعت در حال از هم پاشیدگی و از دست دادن ساختار خود می باشد. علائق و بستگی هائی که موجب انسجام جامعه بود به طور دائم در حال سست شدن است. همزیستی با دیگران به نحو فزاینده ای مشکل تر میگردد و میزان درگیریها بیش از همیشه در حال افزایش است.
شاید آنچه آشکارتر از هر چیز میتواند اضمحلال اخلاق سنتی و بیماری جامعه ما را نشان دهد بُعد جدیدی از شرارت است که با آن روبرو هستیم، یعنی بیرحمی و شقاوت بشری بر اثر افزایش خشونت. "گوردون راترای تیلور" (Gordon Rattray Taylor) در دهه 1970 در کتاب خود تحت عنوان "چگونه می توان از آینده اجتناب نمود" (How to Avoid Future) ، این فرآیند را چنین توصیف می نماید: "همانگونه که بالا بودن درجهء حرارت بدن نشانه آنست که بدن سالم نیست، به همین نحو وجود خشونت در جامعه نشانه بیماری جامعه است."5
این پدیده که جامعه بشری با آن روبروست، یعنی توسّل به خشونت برای حل و فصل اختلافات به سرعت در حال افزایش و گسترش میباشد. البته خشونت خود به قدمت جامعه بشری است، ولی تاثیر آن در یک جامعه با تکنولوژی پیشرفته و بازتاب آن در رسانههای جمعی و حضورش در زندگی روزمره پدیدهای کاملاً جدید است. "فردریک هاکر" (Fredridrich Hacker) در کتاب معروفش درباره خشونت، کیفیت و وسعت این خشونت را تا جائی که قسمتی از زندگی روزمره ما شده است چنین توصیف مینماید:
"وحشتناکترین بُعد شقاوت و خشونت امروزی این نیست که خشونت فردی و جمعی به نحو مکرّر اتفاق میافتد ... بلکه اینست که این خشونت و شقاوت بیش از پیش معمولی و عادی میشود. خشونت یک رویداد عادی و طبیعی روزمره یا یک مسئله پیش پا افتاده شده است ... ما آنچنان بی احساس شدهایم که گویی تنها افزایش قابل ملاحظهای در ابعاد خشونت و یا اعمالی فوقالعاده شقاوت آمیز و درد آور لازم است تا ما را از این بی تفاوتی یکنواخت که مسلماً از حس درماندگی ما ناشی می گردد بیرون آورد." 6
هر جامعهای به نحوی روزافزون همبستگی و پیوند خود را از دست خواهد داد و به سوی سقوط و نابودی پیش خواهد رفت اگر در آن جامعه هیچ ارزش نهائی و هیچگونه تعهد مطلق وجود نداشته باشد. اگر اعضای آن جامعه فاقد حس مسئولیت اجتماعی باشند (یعنی آن ارزشها و مسئولیتهایی که در روم باستان سیویتاس civitas نامیده میشد و موجب شکوفائی تمدن روم گردید) آن جامعه رو به فنا خواهد رفت. به عبارت دیگر آنطور که "دانیل بل" (Daniel Bell) نگاشته جامعهای که "آن تمایل و آمادگی فوری برای اطاعت از قانون و احترام به حقوق دیگران و مقدّم شمردن منافع عمومی بر منافع شخصی."7 را نداشته باشد، جامعه ای که اعضای آن از فداکاری و گذشت عاری باشند، جامعهای که در آن هرکس در پی اثبات حق خود و بدنبال منافع خویش باشد، جامعهای که در آن بالاترین هدف زندگی، بنا به گفته "بودلر" (Baudelaire)، رویای زیستن در" تجمل، خوشی و لذّت" 8 باشد و جامعه ای که بر پایه خودپرستی و خودخواهی بنا شده باشد، چنین جامعه ای محکوم به نیستی است.
بحران فرهنگی غرب که توسط فلاسفه ای مانند "کرکگارد" (Kirkegaard)، "نیچه" (Nietzsche)، و "اسپینگلر" (Spengler) مطرح و مورد تجزیه و تحلیل گرفته اکنون تبدیل به بحران جهانی تمدن بشری شده که بقای نوع بشر را به مخاطره افکنده است. حال باید پرسیدکه علت این فرآیند چیست و ما را به چه سوئی رهنمون میباشد؟
در زمانی قبل از تاریخ مدوّن، بشر از مرز غرائز خود فرار کرد. او دیگر اسیر طبیعت نبود، بلکه آزادی پیدا کرده بود و می بایستی آگاهانه تمایلات خود را کنترل نماید. این یک تلاش منحصراً بشری است، چه که حیوانات عمل نمی کنند، بلکه عکس العمل نشان می دهند.
عظمت و وقار انسان در آزادی اوست. امّا این آزادی دقیقاً همان چیزی است که او را در خطر قرار می دهد. با به دست آوردن آزادی، بشر امنیتی را که غریزه حیوانی برای او فراهم می آورد از دست داد. از آن زمان به بعد، بشر مجبور شد که تابع ارزش ها باشد.
همه جوامع بشری دارای نظامی از ارزش های عموماً پذیرفته شده ای هستند که برای فرد و جامعه، هدف، وسیله و جهت تعیین می نماید. تاریخ نشان می دهد که نظام های ارزشی بزرگ جهان ریشه در ادیان بزرگ تاریخی و تمدن های برخاسته از آنها دارند. تمدّن غرب اکثراً یک تمدّن اصیل مسیحی است، گر چه تمدن یهود، فرهنگ باستان و بعداً تمدّن اسلامی نیز بر آن تأثیر مهمی گذاشته است. ارزش ها و موازینی که مردم پیروی می کردند جزء لاینفکی از ایمان آنها را تشکیل می داد و نیز بزرگترین انگیزه آنان جهت گرایش به سوی رفتار اخلاقی بود.
امّا برای مدت 300 سال است که پایگاه این ارزش ها یعنی مسیحیت در حال عقب نشینی می باشد. این دین دیگر به عنوان مرکز توّجه و میزان و ملاک زندگی به شمار نمی رود، بلکه به حاشیه گرائیده است. بی اعتقادی به خدا یک جنبش سیاسی شده است. برای مدت هفتاد سال در کشورهای سوسیالیست، نوعی تبلیغات ضد خدائی مبارزه گر جزو اصول سیاست مملکت بود. در این کشورها دین به صورت یک جنبش زیرزمینی باقی ماند و در نتیجه چندین نسل بدون هیچگونه آموزش مذهبی رشد نمودند. ولی در دموکراسی های لیبرال نیز سنن دینی رو به خاموشی می رود. علائم زوال مسیحیت را در خروج آشکار پیروان از زیر سایه کلیسا می توان ملاحظه نمود. در آلمان هر سال حدود چند صد هزار کاتولیک و پروتستان از عضویت کلیسا استعفاء می دهند.9 امروزه اغلب پدر و مادرها دیگر یک نوع آگاهی دینی به فرزندان خود منتقل نمی کنند و دین دیگر در خانواده ها مورد بحث نیست. رهبران کلیسا به وضوح پذیرفته اند که اروپا دیگر یک قاره مسیحی نیست.10
بازتاب این بحران را به خصوص در روی بر تافتن جوانان از مسیحیّت سازمان یافته می توان ملاحظه نمود که به ماده گرائی و خودبینی روی آورده اند. تحقیقی که زیر نظر کلیسای پروتستان توسط "هی نر بارز" (Heiner Barz)، استاد دانشگاه هیلدلبرگ بعمل آمده نشان می دهد که نسل جوان هرگونه اصولی را رد می کنند و به همه سنت هائی که از پدر و مادرشان دریافت می دارند و هر نهاد سنتی سوء ظن دارند. آنها دین را در وهله اول یک نوع "ابزار قدرت" یا نهادی شبیه حزب، حکومت یا اداره مالیات می دانند. بر طبق نظر "بارز" (Barz)، تصویر مسیح و نمادهای مسیحیت هیچگونه ارتباطی در ذهن آنها ایجاد نمی کند، اغلب هیچگونه شناختی از تعالیم مسیحیت ندارند و اصولاً نسبت به مفهوم گناه بی اطلاعند یا آن را به عنوان یک مفهوم منسوخه رد می کنند.11
بحران مسیحیت و همراه آن بحران اخلاقی برای مدت زمانی طولانی وجود داشته است، حداقل از زمان روشنگرائی اروپا یعنی آن انقلاب فکری کپرنیکی که در قرن هفدهم آغاز گردید و غرب را شکل داد. این طرز فکر جدید بر اساس اعتقاد به قدرت عقل و تعهد در قبال اطمینان مطلق به دانش عقلانی بود: "ایمان به مفاهیم و مراجع کهن که برای زمانی طولانی معتبر و خالی از شک و شبهه بود جای خود را به روحیه انتقادگر داد. منطق عقلانی بر افکارغلبه یافت و به عنوان تنها مرجع منحصر به فرد شناخته شد."12
روحیه تجدّد که رَوش شک را ارائه می داد، تغییری بنیادی در جهان ایجاد نمود. برای انسان در چهارچوب استقلال و بلوغ تازه یافته اش، غایت آمال آن بود که از بند تعصب و عقاید متحجّر رها گردد و در عین حال در قبال انضباظ در روش و واقع بینی مطلق، خود را متعهد بداند. این طرز تفکّر جدید شالوده تمدن علمی- صنعتی ما را بنیان نهاد و در زمینه قانون گذاری، پیروزی عظیم بر توحّش را، بشریّت مدیون این طرز تفکّر است، یعنی پیشرفت اصول مساوات در مقابل قانون و نظریه تفکیک قوا، پیشرفت موفقیت آمیز دموکراسی، الغای شکنجه و انسانی کردن قانون مجازات و به طور کلی وجود حکومت جدید قانونی، حکومتی که قدرت حاکمیّت را محدود به قانون می سازد و شهر وندان را از خودکامگی حکومتی حفظ می کند.
امّا روحیه تجدّد گرائی مسبّب بحران بزرگ ایمان و به دنبال آن بحران اخلاقی می باشد. شک و شبهه بر ظهور مسیحیت سایه افکنده و دین امری غیر لازم و حتی مضّر تشخیص داده شده است، یا به قول "برتولت برشت" (Bertolt Brecht) در درام "گالیلو گالیلی" (Galileo Galilei): "ایمان برای هزاران سال غالب بود، ولی اکنون شک جای آن را گرفته... حقایقی که سالها معتبر بود مورد شک و شبهه واقع می شود و آنچه که همیشه مسلّم پنداشته می شد حال زیر سئوال برده می شود." 13
یکی از عقاید جزمی اصلی فلسفه روشنگرائی اینست که دین محکوم به انقراض است. فرمول "نتیچه" (Nietzsche) که "خدا مرده است" به صورت شعار قرن در آمده است. جامعه سکولار یا جامعه ای که دین در آن ممنوع اعلام شده است و وجود انسان بالغ خودمختار یعنی فرد آزاد شده از سنت های گذشته و مطلقاً متکی به خود به صورت هدف و آرمانی برای مردم در آمده است.
ایمان به عقل و خرد و پیشرفت انسان، ایمان به تکامل تاریخ و علم و تکنولوژی جای ایمان به خدا را گرفته است. مدینه فاضله یا بهشت بشر ساخته جایگزین وعده های دینی شده است. تعهد بشری بر اینکه می تواند با تجزیه و تحلیل های عقلانی و عملیات سیاسی جهانی بهتر یعنی "ملکوت موعود" را ایجاد نماید بر رستگاری دیرین برتری گرفته است.14
به این ترتیب جهان عقلانی و صنعتی شده و در نتیجه سودمندگرا گردیده است. آنچه باقی می ماند خلأ وسیعی است که انسان را از اصل ماوراء الطبیعه روحانی خود جدا نموده او را از نظر معنوی تهی دست و صرفاً مشغول به امور دنیوی یعنی کشف، اختراع، پیشرفت، موفقیت، تولید و مصرف رها می سازد.
اکنون در پایان هزاره دوم مسیحیت، ایمان خوشبینانه به قدرت عقل و روشنگرائی و به علم و پیشرفت سست گردیده است. "جورگن هابرماس" (Jurgen Habermas) سرگشتگی روشنفکران و سیاستمداران را نشانه ای از فقدان اطمینان به تمدّن غرب تشخیص داده است. 15
معایب یک روشنگرائی نامتعادل به نحو روزافزونی آشکار می گردد. ایمان محو شدۀ مسیحیّت خلأئی ایجاد نموده که همانگونه که "نیتچه" به وضوح پیش بینی کرده بود، آنچه را که بر اساس این ایمان ساخته شده بود، مثلاً تمامی اخلاق اروپائی را ربوده و در کام خود فرو برده است. 16
"نیتچه" (Nietzsche) این پدیده بی ارزش شمردن ارزش های والا و فقدان معنا را "نیهیلیسم" (Nihilism) (پوچ گرائی) نامیده است، یعنی جائی که "هدف وجود ندارد و چرا ها بی جواب می ماند." 17
فلسفه پوچ گرائی مبتنی بر این طرز تفکّر است که "هیچ ارزشی وجود ندارد، هیچ موازینی قابل پیروی نیست، هیچگونه هدفی وجود ندارد، هیچ چیزی که ارزش زیستن یا مردن را داشته باشد موجود نیست و همه چیز بیهوده است." 18
نویسندگان روسی مانند "ایوان تورگنیف" و "فئودور داستایوسکی" این خلأ روحانی را گستردند و توصیف نمودند و متفکرین قرن نوزدهم اروپا به وضوح پی آمدهای آن را پیش بینی کردند. پوچ گرائی قدرت شکل دهنده تمدّن ما شده است. "بیزاری، تلخکامی، نفرت از تاریخ و از فریب گذشته و از واقعیت امروز اصل پوچ گرائی را تشکیل می دهد که ما را در خود غرق کرده است. پوچ گرائی روی دیگر سکه امید برای رسیدن به بهشت بشر ساخته است یعنی ما به روی دیگر این سکه رسیده ایم." 19
فلاسفه مکتب روشنگرائی در مقابل این نظر که بی اعتقادی به خدا به معنای غیر اخلاقی شدن جامعه خواهد بود و شکست دین نهایتاً موجب ناچیز شمردن ارزش های اخلاقی می گردد، به شدت مقاومت می کردند. "پیر ژوزف پرودن" (Pierre Josephe Proudhon) (1865- 1809) می نویسد که "مقدّر بشر آنست که بدون دین زندگی کند... قانون اخلاقی ابدی و مطلق است... پس چه کسی جرأت خواهد داشت که امروزه به اخلاق حمله نماید." 20
ارزش های اخلاقی امری طبیعی، ثابت شده و برای همه زمان ها معتبر شناخته می شد. حقایق ابدی با دلیل و منطق به اثبات می رسید. با این حال آنچه که ثابت شده و مطلقاً معتبر شناخته شده بود کم کم به نحوی انتقاد آمیز زیر سئوال برده شد و نهایتاً منتفی گردید. مطلق بودن تعهدّات اخلاقی به طاق نسیان سپرده شد و چندگانگی مفاهیم اخلاقی غیرالزامی و نسبیّت گرائی و درون گرائی جایگزین آن گردید. ولی یک فلسفه اخلاقی تعدد گرا و غیر الزامی به قول "لیشتن برگ" (Lichtenberg) در واقع "چاقوی بدون دسته و تیغه می باشد." 21
مفاهیم این فرآیند واضح است: اگر دلائل عقلانی تنها میزان ارزیابی یک معیار اخلاقی باشد، بنابراین معیاری که عمل اخلاقی را توصیه می کند تنها وقتی می تواند معتبر شناخته شود که ثابت گردد نتیجه آن برای همه به نحو مساوی مفید است. همچنین معیار دیگری که مستلزم منع نمودن از عملی است نیز هنگامی شناخته می شود که زیان اجتماعی آن بر همه روشن گردد. این بدان معناست که هر ارزش اخلاقی نیازمند توجیه عقلانی است. با این حال اگر شما نهایتاً معیاری ارائه دهید که خود ایمان دارید که بر اساس دلائل عقلانی است، هرگز نمی توانید فرد دیگری را که نظری متفاوت دارد متقاعد سازید. به همین دلیل است که وقتی بهائیان مفاهیم اخلاقی خود را ارائه می دهند با مباحثات بی پایان رو برو می شوند. مثلاً با آنکه منع شرب مسکرات و دخان بر اساس دلائل فراوان پزشکی و اجتماعی، موجهّ است با این حال بسیاری از مردم با حالتی انتقاد آمیز در مقابل آن مقاومت نشان می دهند و یا اگر به یکی از فضائل اخلاقی مانند عفت و عصمت، یعنی کلمه ای که می توان گفت امروزه تقریباً از استعمال خارج شده است، اشاره گردد، مردم با تمسخّر و استهزاء و گاهی تعجب آن را تلقی می کنند.
نوشته اودو شفر
ترجمه حوریوش رحمانی
مقدمه:
در این مقاله، فرآیندی که ابعادش یادآور پیشگوئیهای کتب مقدسه است، یعنی سقوط موازین اخلاقی، فرو پاشیدگی نظام ارزش ها در طی چندین دهه اخیر و بطور کلی فقدان آرمان و جهت یابی اخلاقی مورد بررسی قرار می گیرد. ما اکنون با پی آمدهای این تحولات بسر میبریم. این رویدادها دقیقاً زمانی واقع میشود که جامعه جهانی نیازمند اخلاقی جهانی، معیار و موازینی عمومی برای ارزشها، آرمانها واهداف میباشد. این نیاز در "اعلامیه به سوی اخلاقی جهانی" (Declaration Towards a Global Ethics) که از طرف پارلمان جهانی ادیان در شیکاگو، در سال 1993صادر شده منعکس گردیده است که موازینی اخلاقی در سطحی حداقل را که بر ارزشهای مشترک همه ادیان متکی میباشد معرفی می نماید. ولی در حقیقت با ظهور حضرت بهاءالله و نزول کتاب اقدس، ارزشهای تازه و موازین اخلاقی جدیدی برای یک جامعه جهانی به ظهور رسیده است.
ما در زمان یک دگرگونی جهانی زندگی می کنیم. آنچه که زمانی ثابت و پایدار بنظر میرسید اکنون در چنگ طوفانی از تغییر دچار دگرگونی شده است. همانگونه که حضرت بهاءالله پیشگوئی فرمودهاند، توازن عالم بهم خورده و نظم کنونی جهان که به نحو اسف باری ناقص و نارسا است برچیده میشود2.
در پاسخ این سوال که سبب هرج و مرج و تحولات روزافزون جهان و اغتشاش و مشکلات موجود چیست میتوان گفت: سقوط نظم حاکم بر جهان، تغییرات بنیادی در جهت یک نظم جدید با کیفیتی از پیچیدگی بیشتر و تشکیلاتی سازمان یافته تر، همچنین فرو ریختگی جامعه کنونی جهان و شکل گیری آن به صورت اتحادی جهانی به طوری که همهء ملل جهان را در چهارچوب یک "نظم جدید جهانی"3 در بر گیرد. لازمهء این همه تحول، هرج و مرج امروز را در جهان به وجود آورده است. بسیاری از مردم احساس میکنند که موجودیتشان مورد تهدید قرار گرفته است و جمعی دیگر در این وقایع، ظهور پیشگوئی های کتب مقدسه را می بینند.
در این فرآیند تغییر، بی شک هیچ تحولی به اندازه تغییراتی که در دیدگاهها و نظریات اخلاقی در طی چند دهه اخیر به وقوع پیوسته آنچنان اثر عمیق و بنیادی بر جامعه نگذاشته است. دیگر هیچگونه پاسخ واضح و قابل اعتمادی برای پرسش هائی از این قبیل نمیتوان یافت: انسان چیست؟ حیات انسانی چه هدفی دارد؟ انسان بر اساس چه موازینی باید زندگی کند؟ خیر و شر کدام است؟ چه رفتاری جایز و کدام عمل ممنوع است؟ در واقع هیچگونه رهنمود اخلاقی و یا موازینی که بتوان بر آن متکی بود وجود ندارد.
در طی چند دهه، با سرعتی اعجاب انگیز طرز فکر مردم تغییر کرده است. با توجه به نتایج دراز مدت این تحول، می توان آن را یک انقلاب فرهنگی توصیف نمود. باورها و ارزشهائی که توسط ادیان تاسیس شده و نسل به نسل منتقل شده بود و تقریباً برای دو هزار سال ارزش مطلق داشت و حتی فلاسفه عقلی مکتب روشنگرائی قرن هیجدهم به عنوان ارزش های عقلانی آنها را تصدیق کرده بودند، در طی چند دهه به کلی به طاق نسیان افکنده شد. این باورهای اخلاقی پس از آنکه پایگاه معنوی خود را از دست داد، زیر سئوال برده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و به زودی در حمام اسید عقل گرائی یک بُعدی، یعنی آن طرز تفکری که به هیچ چیز به جز آنچه که مبتنی بر دلائل تجربی باشد وقعی نمیگذارد، حل گردید. این فرآیند تجزیه و فرو ریزی نظام ارزشها و پی آمدهای آن را، نویسنده در کتاب"قلمرو فنا ناپذیر: آئین بهائی و آینده بشریت" 4 توصیف نموده است.
نتیجه نهائی آن یک نوع خلاء معنوی است که به نحو فزاینده ای آشکار میگردد و نیز فقدان جهتیابی اخلاقی است که جامعه را از درون مورد تهدید قرار میدهد.
حادترین مشکلات جامعه بشری از قبیل: بحران محیط زیست، انفجار جمعیت، بیعدالتی اجتماعی نظام کنونی اقتصادی جهان (و پی آمدهای آن که درگیری شمال و جنوب است)، ظلم و ستم و استبداد، جنگهای داخلی، و بالاتر از همه شیوع خشونت غیر منطقی در هر گوشهای از جهان، همه و همه مشکلاتی است که بقا و هستی بشریت را به خطر انداخته است و آنها نمیتوان جز بر اساس یک دیدگاه جهانی حل نمود. ولی در عین حال که ملت ها در صدد ایجاد یک نظام جهانیاند که بتواند به نحو یکپارچه عمل نماید، زیرا جامعهء کنونی به سرعت در حال از هم پاشیدگی و از دست دادن ساختار خود می باشد. علائق و بستگی هائی که موجب انسجام جامعه بود به طور دائم در حال سست شدن است. همزیستی با دیگران به نحو فزاینده ای مشکل تر میگردد و میزان درگیریها بیش از همیشه در حال افزایش است.
شاید آنچه آشکارتر از هر چیز میتواند اضمحلال اخلاق سنتی و بیماری جامعه ما را نشان دهد بُعد جدیدی از شرارت است که با آن روبرو هستیم، یعنی بیرحمی و شقاوت بشری بر اثر افزایش خشونت. "گوردون راترای تیلور" (Gordon Rattray Taylor) در دهه 1970 در کتاب خود تحت عنوان "چگونه می توان از آینده اجتناب نمود" (How to Avoid Future) ، این فرآیند را چنین توصیف می نماید: "همانگونه که بالا بودن درجهء حرارت بدن نشانه آنست که بدن سالم نیست، به همین نحو وجود خشونت در جامعه نشانه بیماری جامعه است."5
این پدیده که جامعه بشری با آن روبروست، یعنی توسّل به خشونت برای حل و فصل اختلافات به سرعت در حال افزایش و گسترش میباشد. البته خشونت خود به قدمت جامعه بشری است، ولی تاثیر آن در یک جامعه با تکنولوژی پیشرفته و بازتاب آن در رسانههای جمعی و حضورش در زندگی روزمره پدیدهای کاملاً جدید است. "فردریک هاکر" (Fredridrich Hacker) در کتاب معروفش درباره خشونت، کیفیت و وسعت این خشونت را تا جائی که قسمتی از زندگی روزمره ما شده است چنین توصیف مینماید:
"وحشتناکترین بُعد شقاوت و خشونت امروزی این نیست که خشونت فردی و جمعی به نحو مکرّر اتفاق میافتد ... بلکه اینست که این خشونت و شقاوت بیش از پیش معمولی و عادی میشود. خشونت یک رویداد عادی و طبیعی روزمره یا یک مسئله پیش پا افتاده شده است ... ما آنچنان بی احساس شدهایم که گویی تنها افزایش قابل ملاحظهای در ابعاد خشونت و یا اعمالی فوقالعاده شقاوت آمیز و درد آور لازم است تا ما را از این بی تفاوتی یکنواخت که مسلماً از حس درماندگی ما ناشی می گردد بیرون آورد." 6
هر جامعهای به نحوی روزافزون همبستگی و پیوند خود را از دست خواهد داد و به سوی سقوط و نابودی پیش خواهد رفت اگر در آن جامعه هیچ ارزش نهائی و هیچگونه تعهد مطلق وجود نداشته باشد. اگر اعضای آن جامعه فاقد حس مسئولیت اجتماعی باشند (یعنی آن ارزشها و مسئولیتهایی که در روم باستان سیویتاس civitas نامیده میشد و موجب شکوفائی تمدن روم گردید) آن جامعه رو به فنا خواهد رفت. به عبارت دیگر آنطور که "دانیل بل" (Daniel Bell) نگاشته جامعهای که "آن تمایل و آمادگی فوری برای اطاعت از قانون و احترام به حقوق دیگران و مقدّم شمردن منافع عمومی بر منافع شخصی."7 را نداشته باشد، جامعه ای که اعضای آن از فداکاری و گذشت عاری باشند، جامعهای که در آن هرکس در پی اثبات حق خود و بدنبال منافع خویش باشد، جامعهای که در آن بالاترین هدف زندگی، بنا به گفته "بودلر" (Baudelaire)، رویای زیستن در" تجمل، خوشی و لذّت" 8 باشد و جامعه ای که بر پایه خودپرستی و خودخواهی بنا شده باشد، چنین جامعه ای محکوم به نیستی است.
بحران فرهنگی غرب که توسط فلاسفه ای مانند "کرکگارد" (Kirkegaard)، "نیچه" (Nietzsche)، و "اسپینگلر" (Spengler) مطرح و مورد تجزیه و تحلیل گرفته اکنون تبدیل به بحران جهانی تمدن بشری شده که بقای نوع بشر را به مخاطره افکنده است. حال باید پرسیدکه علت این فرآیند چیست و ما را به چه سوئی رهنمون میباشد؟
در زمانی قبل از تاریخ مدوّن، بشر از مرز غرائز خود فرار کرد. او دیگر اسیر طبیعت نبود، بلکه آزادی پیدا کرده بود و می بایستی آگاهانه تمایلات خود را کنترل نماید. این یک تلاش منحصراً بشری است، چه که حیوانات عمل نمی کنند، بلکه عکس العمل نشان می دهند.
عظمت و وقار انسان در آزادی اوست. امّا این آزادی دقیقاً همان چیزی است که او را در خطر قرار می دهد. با به دست آوردن آزادی، بشر امنیتی را که غریزه حیوانی برای او فراهم می آورد از دست داد. از آن زمان به بعد، بشر مجبور شد که تابع ارزش ها باشد.
همه جوامع بشری دارای نظامی از ارزش های عموماً پذیرفته شده ای هستند که برای فرد و جامعه، هدف، وسیله و جهت تعیین می نماید. تاریخ نشان می دهد که نظام های ارزشی بزرگ جهان ریشه در ادیان بزرگ تاریخی و تمدن های برخاسته از آنها دارند. تمدّن غرب اکثراً یک تمدّن اصیل مسیحی است، گر چه تمدن یهود، فرهنگ باستان و بعداً تمدّن اسلامی نیز بر آن تأثیر مهمی گذاشته است. ارزش ها و موازینی که مردم پیروی می کردند جزء لاینفکی از ایمان آنها را تشکیل می داد و نیز بزرگترین انگیزه آنان جهت گرایش به سوی رفتار اخلاقی بود.
امّا برای مدت 300 سال است که پایگاه این ارزش ها یعنی مسیحیت در حال عقب نشینی می باشد. این دین دیگر به عنوان مرکز توّجه و میزان و ملاک زندگی به شمار نمی رود، بلکه به حاشیه گرائیده است. بی اعتقادی به خدا یک جنبش سیاسی شده است. برای مدت هفتاد سال در کشورهای سوسیالیست، نوعی تبلیغات ضد خدائی مبارزه گر جزو اصول سیاست مملکت بود. در این کشورها دین به صورت یک جنبش زیرزمینی باقی ماند و در نتیجه چندین نسل بدون هیچگونه آموزش مذهبی رشد نمودند. ولی در دموکراسی های لیبرال نیز سنن دینی رو به خاموشی می رود. علائم زوال مسیحیت را در خروج آشکار پیروان از زیر سایه کلیسا می توان ملاحظه نمود. در آلمان هر سال حدود چند صد هزار کاتولیک و پروتستان از عضویت کلیسا استعفاء می دهند.9 امروزه اغلب پدر و مادرها دیگر یک نوع آگاهی دینی به فرزندان خود منتقل نمی کنند و دین دیگر در خانواده ها مورد بحث نیست. رهبران کلیسا به وضوح پذیرفته اند که اروپا دیگر یک قاره مسیحی نیست.10
بازتاب این بحران را به خصوص در روی بر تافتن جوانان از مسیحیّت سازمان یافته می توان ملاحظه نمود که به ماده گرائی و خودبینی روی آورده اند. تحقیقی که زیر نظر کلیسای پروتستان توسط "هی نر بارز" (Heiner Barz)، استاد دانشگاه هیلدلبرگ بعمل آمده نشان می دهد که نسل جوان هرگونه اصولی را رد می کنند و به همه سنت هائی که از پدر و مادرشان دریافت می دارند و هر نهاد سنتی سوء ظن دارند. آنها دین را در وهله اول یک نوع "ابزار قدرت" یا نهادی شبیه حزب، حکومت یا اداره مالیات می دانند. بر طبق نظر "بارز" (Barz)، تصویر مسیح و نمادهای مسیحیت هیچگونه ارتباطی در ذهن آنها ایجاد نمی کند، اغلب هیچگونه شناختی از تعالیم مسیحیت ندارند و اصولاً نسبت به مفهوم گناه بی اطلاعند یا آن را به عنوان یک مفهوم منسوخه رد می کنند.11
بحران مسیحیت و همراه آن بحران اخلاقی برای مدت زمانی طولانی وجود داشته است، حداقل از زمان روشنگرائی اروپا یعنی آن انقلاب فکری کپرنیکی که در قرن هفدهم آغاز گردید و غرب را شکل داد. این طرز فکر جدید بر اساس اعتقاد به قدرت عقل و تعهد در قبال اطمینان مطلق به دانش عقلانی بود: "ایمان به مفاهیم و مراجع کهن که برای زمانی طولانی معتبر و خالی از شک و شبهه بود جای خود را به روحیه انتقادگر داد. منطق عقلانی بر افکارغلبه یافت و به عنوان تنها مرجع منحصر به فرد شناخته شد."12
روحیه تجدّد که رَوش شک را ارائه می داد، تغییری بنیادی در جهان ایجاد نمود. برای انسان در چهارچوب استقلال و بلوغ تازه یافته اش، غایت آمال آن بود که از بند تعصب و عقاید متحجّر رها گردد و در عین حال در قبال انضباظ در روش و واقع بینی مطلق، خود را متعهد بداند. این طرز تفکّر جدید شالوده تمدن علمی- صنعتی ما را بنیان نهاد و در زمینه قانون گذاری، پیروزی عظیم بر توحّش را، بشریّت مدیون این طرز تفکّر است، یعنی پیشرفت اصول مساوات در مقابل قانون و نظریه تفکیک قوا، پیشرفت موفقیت آمیز دموکراسی، الغای شکنجه و انسانی کردن قانون مجازات و به طور کلی وجود حکومت جدید قانونی، حکومتی که قدرت حاکمیّت را محدود به قانون می سازد و شهر وندان را از خودکامگی حکومتی حفظ می کند.
امّا روحیه تجدّد گرائی مسبّب بحران بزرگ ایمان و به دنبال آن بحران اخلاقی می باشد. شک و شبهه بر ظهور مسیحیت سایه افکنده و دین امری غیر لازم و حتی مضّر تشخیص داده شده است، یا به قول "برتولت برشت" (Bertolt Brecht) در درام "گالیلو گالیلی" (Galileo Galilei): "ایمان برای هزاران سال غالب بود، ولی اکنون شک جای آن را گرفته... حقایقی که سالها معتبر بود مورد شک و شبهه واقع می شود و آنچه که همیشه مسلّم پنداشته می شد حال زیر سئوال برده می شود." 13
یکی از عقاید جزمی اصلی فلسفه روشنگرائی اینست که دین محکوم به انقراض است. فرمول "نتیچه" (Nietzsche) که "خدا مرده است" به صورت شعار قرن در آمده است. جامعه سکولار یا جامعه ای که دین در آن ممنوع اعلام شده است و وجود انسان بالغ خودمختار یعنی فرد آزاد شده از سنت های گذشته و مطلقاً متکی به خود به صورت هدف و آرمانی برای مردم در آمده است.
ایمان به عقل و خرد و پیشرفت انسان، ایمان به تکامل تاریخ و علم و تکنولوژی جای ایمان به خدا را گرفته است. مدینه فاضله یا بهشت بشر ساخته جایگزین وعده های دینی شده است. تعهد بشری بر اینکه می تواند با تجزیه و تحلیل های عقلانی و عملیات سیاسی جهانی بهتر یعنی "ملکوت موعود" را ایجاد نماید بر رستگاری دیرین برتری گرفته است.14
به این ترتیب جهان عقلانی و صنعتی شده و در نتیجه سودمندگرا گردیده است. آنچه باقی می ماند خلأ وسیعی است که انسان را از اصل ماوراء الطبیعه روحانی خود جدا نموده او را از نظر معنوی تهی دست و صرفاً مشغول به امور دنیوی یعنی کشف، اختراع، پیشرفت، موفقیت، تولید و مصرف رها می سازد.
اکنون در پایان هزاره دوم مسیحیت، ایمان خوشبینانه به قدرت عقل و روشنگرائی و به علم و پیشرفت سست گردیده است. "جورگن هابرماس" (Jurgen Habermas) سرگشتگی روشنفکران و سیاستمداران را نشانه ای از فقدان اطمینان به تمدّن غرب تشخیص داده است. 15
معایب یک روشنگرائی نامتعادل به نحو روزافزونی آشکار می گردد. ایمان محو شدۀ مسیحیّت خلأئی ایجاد نموده که همانگونه که "نیتچه" به وضوح پیش بینی کرده بود، آنچه را که بر اساس این ایمان ساخته شده بود، مثلاً تمامی اخلاق اروپائی را ربوده و در کام خود فرو برده است. 16
"نیتچه" (Nietzsche) این پدیده بی ارزش شمردن ارزش های والا و فقدان معنا را "نیهیلیسم" (Nihilism) (پوچ گرائی) نامیده است، یعنی جائی که "هدف وجود ندارد و چرا ها بی جواب می ماند." 17
فلسفه پوچ گرائی مبتنی بر این طرز تفکّر است که "هیچ ارزشی وجود ندارد، هیچ موازینی قابل پیروی نیست، هیچگونه هدفی وجود ندارد، هیچ چیزی که ارزش زیستن یا مردن را داشته باشد موجود نیست و همه چیز بیهوده است." 18
نویسندگان روسی مانند "ایوان تورگنیف" و "فئودور داستایوسکی" این خلأ روحانی را گستردند و توصیف نمودند و متفکرین قرن نوزدهم اروپا به وضوح پی آمدهای آن را پیش بینی کردند. پوچ گرائی قدرت شکل دهنده تمدّن ما شده است. "بیزاری، تلخکامی، نفرت از تاریخ و از فریب گذشته و از واقعیت امروز اصل پوچ گرائی را تشکیل می دهد که ما را در خود غرق کرده است. پوچ گرائی روی دیگر سکه امید برای رسیدن به بهشت بشر ساخته است یعنی ما به روی دیگر این سکه رسیده ایم." 19
فلاسفه مکتب روشنگرائی در مقابل این نظر که بی اعتقادی به خدا به معنای غیر اخلاقی شدن جامعه خواهد بود و شکست دین نهایتاً موجب ناچیز شمردن ارزش های اخلاقی می گردد، به شدت مقاومت می کردند. "پیر ژوزف پرودن" (Pierre Josephe Proudhon) (1865- 1809) می نویسد که "مقدّر بشر آنست که بدون دین زندگی کند... قانون اخلاقی ابدی و مطلق است... پس چه کسی جرأت خواهد داشت که امروزه به اخلاق حمله نماید." 20
ارزش های اخلاقی امری طبیعی، ثابت شده و برای همه زمان ها معتبر شناخته می شد. حقایق ابدی با دلیل و منطق به اثبات می رسید. با این حال آنچه که ثابت شده و مطلقاً معتبر شناخته شده بود کم کم به نحوی انتقاد آمیز زیر سئوال برده شد و نهایتاً منتفی گردید. مطلق بودن تعهدّات اخلاقی به طاق نسیان سپرده شد و چندگانگی مفاهیم اخلاقی غیرالزامی و نسبیّت گرائی و درون گرائی جایگزین آن گردید. ولی یک فلسفه اخلاقی تعدد گرا و غیر الزامی به قول "لیشتن برگ" (Lichtenberg) در واقع "چاقوی بدون دسته و تیغه می باشد." 21
مفاهیم این فرآیند واضح است: اگر دلائل عقلانی تنها میزان ارزیابی یک معیار اخلاقی باشد، بنابراین معیاری که عمل اخلاقی را توصیه می کند تنها وقتی می تواند معتبر شناخته شود که ثابت گردد نتیجه آن برای همه به نحو مساوی مفید است. همچنین معیار دیگری که مستلزم منع نمودن از عملی است نیز هنگامی شناخته می شود که زیان اجتماعی آن بر همه روشن گردد. این بدان معناست که هر ارزش اخلاقی نیازمند توجیه عقلانی است. با این حال اگر شما نهایتاً معیاری ارائه دهید که خود ایمان دارید که بر اساس دلائل عقلانی است، هرگز نمی توانید فرد دیگری را که نظری متفاوت دارد متقاعد سازید. به همین دلیل است که وقتی بهائیان مفاهیم اخلاقی خود را ارائه می دهند با مباحثات بی پایان رو برو می شوند. مثلاً با آنکه منع شرب مسکرات و دخان بر اساس دلائل فراوان پزشکی و اجتماعی، موجهّ است با این حال بسیاری از مردم با حالتی انتقاد آمیز در مقابل آن مقاومت نشان می دهند و یا اگر به یکی از فضائل اخلاقی مانند عفت و عصمت، یعنی کلمه ای که می توان گفت امروزه تقریباً از استعمال خارج شده است، اشاره گردد، مردم با تمسخّر و استهزاء و گاهی تعجب آن را تلقی می کنند.
این طرز تفکّر انتقاد آمیز که چیزی جز ارزش های عقلانی را نمی شناسد خود به خود هر گونه اعتقاد به وظائف بدون قید و شرط و وجود موازین الزام آور عمومی را رد می کند. باین ترتیب هر انسان خود قاضی بزرگ موازین زندگی خود می گردد. اینست مفهوم آرمان جدید "خود مختاری" و "بلوغ"، حال آنکه شناختن مرجعی قاطع و پیروی از دستورات آن به نحو تحقیر آمیزی به عنوان "عدم بلوغ" رد می گردد:
"این فریب تقویت می گردد که هر کس با تلاش فکری خود و با اراده ای آزاد قادر خواهد بود تشخیص دهد که در هر مورد، چه اموری را باید انجام دهد و از چه کارهائی باید اجتناب نماید و بنابراین فرد با تمایلات عقلانی، تجارب اتفاقی و دانش و درک محدود خود این حق را خواهد داشت که خود را ملاک همه چیز بداند." 22
پی آمدهای این طرز فکر اینست که: اعتقاد به وظائف مطلق جای خود را به وفق دادن حساب شده خود با نیازهای روزمره می دهد. عشق به آرمان هائی که غلبه بر مشتهیات نفسانی را ایجاب می نماید نمی تواند در جامعه ای که به نحو فزاینده ای درباره همه چیز شکاک است شکوفا گردد. با خاموش شدن این عشق، انگیزه گرایش به مسائل اخلاقی و نیروئی که انسان را به دور از خود خواهی و نفع پرستی، به اعمال شایسته ترغیب می نماید محو می گردد... در یک چنین جوّی، خود پسندی رشد می کند و بد بینی و ویرانگری گسترش می یابد. شخص نسبت به رفاه دیگران بی تفاوت می گردد و فقط در حدّ امکان به فکر منافع خود می باشد. 23
جدا شدن اخلاق از دین که در آغاز دوران جدید به ظهور رسید منتهی به رهائی انسان از قیود اخلاقی گردید. نظام های اخلاقی هنگامی که از قلمرو ظهور الهی خارج شوند به نابودی می گرایند. بدون خدا، اخلاقیات هیچگونه اساس، تکیه گاه و یا پایگاهی ندارد. "داستایوسکی" (Dostoevsky)در اثر معروف خود، "برادران کارامازوف" به این پی آمد از زبان ایوان کارامازوف باین نحو اشاره می کند: "اگر خدا وجود نداشته باشد بنابراین همه چیز مجاز است. اگر خدائی نباشد، هیچ چیز اهمیت ندارد." 24
اما نیاز به اخلاق به نحو روز افزونی احساس می گردد. پس از چندین دهه سکوت محض درباره این موضوع، اکنون فلاسفه بار دیگر به مسئله اخلاق توجه نموده اند که شاهد آن افزایش تعداد کتب و نشریات در این زمینه است. ولی تمامی تلاش های فلسفه اخلاقی غیر دینی برای یافتن یک نظام اخلاقی عقلانی که هم عملی و هم برای عموم الزام آور باشد با شکست مواجه گردیده است. علت این شکست که "آلاسدر مک اینتایر" (Alasdair MacIntyre)، فیلسوف انگلیسی، در آن، دقیقاً بحران تمدن غرب را می بیند 25 اینست که قوانین اخلاقی را نمی توان قاطعانه از مفهوم مجرّد انسان و مقام انسان استنتاج نمود. عقل قادر نیست دستوراتی اخلاقی که قاطع و قابل پذیرش عموم باشد صادر کند. مسئله مقام انسان را نمی توان بدون اشاره به مفهوم روشنی از ماهیت انسان توضیح داد. امّا ماهیت انسان مسئله ایست فوق دانش عقلانی، تجربی و علمی. مفاهیم ارائه شده توسط علوم انسانی روی طبیعت بیولوژیکی انسان تکیه دارد. این مفاهیم مقام انسان را تا حدّ عناصر بیولوژیکی، شیمیائی و کالبدشناسی تنزّل می دهد و منکر اراده و مقام انسان می گردد. "برهاس فردریک اسکینر" (B F Skinner) در اثر معروف خود تحت عنوان "ماورای آزادی و مقام" (Beyond Freedom and Dignity)26، این انکار احساس گناه، مسئولیت و وجود ارزش های واقعی را نشان می دهد. بعلاوه تعهدات اخلاقی که تنها مبتنی بر عقل باشد نمی تواند مورد حمایت یک مرجع درونی واقع گردد و فرد را ملزم به اجرای موازینی که خود ایجاد نموده است نماید. "چرا انسان باید از موانع و حدودی که خود یا همنوعانش ایجاد نموده اند واهمه داشته باشد.." 27
با گذشت هر روز به نحو فزاینده ای روشن می گردد که بقای بشریت به تکنولوژی و یا فلسفه عملی بستگی ندارد، بلکه مسئله ایست که اهداف و ارزش های اخلاقی الزام آور جدیدی برای فرد و همچنین اقداماتی سیاسی بر اساس یک سلسله ارزش های عموماً پذیرفته شده که با شرایط جامعه جهانی متناسب باشد را ایجاب می نماید. شعار "برتولت برشت" (Bertolt Brescht) که می گوید:"اول خوراک بعد اخلاق"28، با تجارب و شواهد تاریخی، رد گردید. جمهوری های اتحاد شوروی سابق به نحو اسف باری نشان دادند که بدون اخلاق، خوراک هم وجود نخواهد داشت. چنانچه کمک های اهدائی غرب برای تأمین مایحتاج اولیه افراد سالخورده و کودکان در شهرهای روسیه با شکست مواجه شد و به افراد محتاج نرسید، زیرا مأمورین فاسد و منحرف کالاهای اهدائی را سرقت نموده در بازار سیاه به فروش رساندند.
چه باید کرد؟ چگونه می توان اخلاق و معنویت رو به زوال را مجددا در جامعه زنده کرد؟ چگونه می توان مردم را ترغیب نمود تا مطیع موازینی گردند که مستلزم گذشت و فداکاری است؟ چگونه می توان باعث شد که آنها اعمال شایسته انجام دهند و از اعمال ناشایست ننگ داشته باشند؟ چه عاملی می تواند انسانها را از دروغ، حیله، خیانت و نادرستی باز دارد؟ چه چیز می تواند باعث شود که مردم بر طمع، حسد و احساس تنفر خود غلبه نمایند، غرائز اولیه خود را مهار کنند، در مقابل وسوسه گناه و خطا ایستادگی نمایند، برای دیگران فداکاری کنند و" انسانی شایسته" در جهانی باشند که "فرآورده ها محدود و متکی به انسان است." 29
اخلاق مبتنی بر موازین همواره بر اساس نظام دینی و ارزش ها و آرمان هائی برتر از عالم مادی بوده است. دین ارزش های اخلاقی را در چهارچوب موازین رفتاری ارائه می دهد و آنها را از طریق تعلیم و تربیت، به اطفال و جوانان می آموزد و در وجدان جامعه زنده نگه می دارد. این مسئله که آیا انسان دارای حس درونی و ذاتی عدالت و اخلاق می باشد از حضرت عبدالبهاء سئوال شده است. آن حضرت جواب منفی داده اند و بر نیاز و اتکای انسان به ظهورات الهیه تأکید فرموده اند، در رساله مدنیه می فرمایند:
"اولاً آنکه در تواریخ عمومیه دقّت نمائیم واضح و مبرهن شود که ناموس طبیعی از فیوضات تعالیم تعالیم انبیای الهی است و همچنین ملاحظه می نمائیم که از اطفال در صِغَر سن آثار تعدّی و تجاوز ظاهر و اگر از تربیت مربّی محروم ماند آناً فآناً شیَم غیر مرضیه اش تزاید یابد پس معلوم شد که ظهور ناموس طبیعی نیز از نتایج تعلیم است و ثانیاً آنکه بر فرض تصور اینکه خرد طبیعی و ناموس فطری مانع شرّ و مدّل بر خیر است این معلوم و واضح است که همچو نفوس چون اکسیر اعظم است... خلاصه فوائد کلیه از فیوضات ادیان الهیه حاصل زیرا متدینین حقیقی را بر صدق طویت و حسن نیّت و عفت و عصمت کبری و رأفت و رحمت عظمی و وفای به عهد و میثاق و حریّت حقوق و انفاق و عدالت در جمیع شئون و مروّت و سخاوت و شجاعت و سعی و اقدام در نفع جمهور بندگان الهی باری به جمیع شیم مرضیه انسانیه که شمع روشن جهان مدنیّت است دلالت می نماید. "30
بازسازی اخلاقی جامعه بشری تنها از یک دین زنده ساخته است. ارزش های اخلاقی فقط وقتی می تواند مطلقاً معتبر باشد که نیازمند توجیه عقلانی نباشد و با عقل و منطق در تضاد قرار نگیرد و در عین حال مصون از انتقاد باشد. یعنی در واقع این ارزش ها باید متکی بر خداوند به عنوان قانونگذار باشد. هیچ نظریه دیگری بجز یک چنین فلسفه اخلاقی قادر نخواهد بود که بر چند گانگی و نسبیّت گرائی همه مفاهیم اخلاقی کنونی غلبه نماید و باعث جلب وفاداری و اطاعت مردم گردد.
جامعه بشری در سطح جهانی نیازمند اصول اخلاقی جهانی می باشد."هانز کونک" (Hans Kung)، یکی از الهیون معروف مذهب کاتولیک معتقد است که تنها امید بقای جهان در اینست که بتواند ایمان به موازینی عمومی و همگانی برای ارزش ها، آرمان ها و اهداف اخلاقی را در جامعه القاء نمایند. او در کتاب خود تحت عنوان "مسئولیت جهانی" (Global Responsibility)، این عقیده را ابراز می دارد که اخلاقیات جهان تنها می تواند متکی بر ارزش های مشترک ادیان بزرگ جهان باشد، چه که فقط دین می تواند موازینی مطلق، قاطع و مبتنی بر حقیقت ارائه دهد که در عین حال عملی نیز باشد. 31
در مراسم صدمین سال پارلمان جهانی ادیان که در سال 1993 در شیکاگو برگزار گردید، توافق نامه ای تحت عنوان "اعلامیه به سوی یک اخلاق جهانی" (Declaration Towards a Global Ethics) به تصویب رسید. هفت هزار نفر از نمایندگان ادیان آن را امضاء کردند و بیانیه ای را به جهان ارائه نمودند که حاوی حداقل اصول اخلاقی بود که همه ادیان جهان در آن توافق داشتند. 32
در واقع باید گفت که طرحی برای اخلاقی جهانی حدود 130 سال پیش، هنگامی که حضرت بهاءالله کتاب اقدس یعنی منشور قوانین الهی برای این عصر را نازل فرمودند ارائه گردید. آئین بهائی یک نظام اخلاقی تازه و ارزش های جدیدی که مبتنی بر ظهور الهی است برای یک جامعه جهانی ارائه می دهد. این آئین قادر است انگیزه روحانی تازه ای در جهت تعهد نسبت به اصول اخلاقی جدیدی در بشریت ایجاد نماید. همانند گذشته، این نظام اخلاقی جدید نیز بر اساس کلام الهی ایجاد گردیده است، حضرت بهاءالله می فرمایند:" اگر چه تبدیل آن صَعب و مشکل به نظر می آید و لکن تبدیل قوّه ناسوتی به قوّه ملکوتی ممکن. نزد این عبد آنچه این قوّه را تبدیل نماید اعظم از اکسیر است. این مقام و این قدرت مخصوص است به کلمة الله..." 33
همچنین حضرت بهاءالله به قدرت خلاقیت کلام الهی در احیای معنوی بشریت به این نحو اشاره می فرمایند: " و یبعث باراه خلقاً ما اطّلع علیهم احداً الا نفسه المهیمن القیّوم." 34
(مضمون بیان مبارک: و بزودی خداوند به اراده خود خلقی را مبعوث می کند که کسی جز خود او از کیفیت خلقت و طبیعت آنان آگاه نیست.)
--------------------------------
یادداشت ها
1- عنوان اصلی مقاله: Ethics for a global society نقل از مجلهء Baha’i Studies Review, vol. 4 nr. 1, 1994
2- حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه 181.
3 – همانجا
4 – ادو شفر (Udo Schaefer)، انتشارات جورج رنالد، آکسفورد، 1983
5- "How to Avoid the Future"، انتشارات Secker &Warburh ، لندن 1975، ص 31.
6- Agression انتشارات Reinbek: Rowohlt، 1973، ص 13
7- Daniel Bell دانیل بل، "The Cultural Contradictions of Capitalism"،انتشارات Heineman لندن، 1975.
8- شارل بودلر (Baudelaire)، "گلهای جهنمی"، از شعر L’invitation au voyage انتشارات Gallimard پاریس، 1972.
9- در بین سالهای 1991 و 1993، بیش از 500000 نفر در آلمان کلیسا را ترک گفتند.
10- برای اطلاع بیشتر به فصل اول کتاب قلمرو فناناپذیر Impershable Dominio نوشته ادو شفرUdo Schaefer مراجعه شود.
11- Heiner Barz، رساله ای تحقیقی تحت عنوان Postmodernism Religion by the example of the recent generation in old Lands of Federal Republic انتشارات Leske Publishing House , Opladen ، 1992.
12- Theodor Greene تئودور گرین،The Historical Context and Religious Significance of Kant ‘Religion انتشارات Harper & Row ، نیویورک ، 1960.
13- Bertolt Brescht برتولت برشت،"The Three-penny Opera، انتشارات دانشگاه ایندیانا، 1949.
14- Udo Schaefer ادو شفر، Imperishable Dominion، ص 10.
15- یکی از برجسته ترین فلاسفه معاصر آلمان.
16- Friedrich Nietzsche فردریک نیتچه، The Joyful Wisdom ، انتشارات George Unwin & Allen، لندن 1924.
17- Nietzsche نیتچه، The Will to Power ، انتشارات Widenfeld & Nicolson، لندن،1968.
18- Wolfgang Brezinka ولفگانگ برزینکا، Erziehung und Kulturrevolution " آموزش و پرورش و تحّولات فرهنگی "، انتشارات Ernest Reinhardt، مونیخ 1976.
19- Wolfgang Kraus ولفگانگ کراس، Nihilismus Heute oder Die Geduld der Weltgeschichte، انتشارات Fischer Verlag ، فرانکفورت ، 1985.
20-P. J. Proudeho پیر ژوزف پرودن،" De la Creation de l’ordre dans l’humannite, ou Principes d’organisation ایجاد نظم در جامعه بشری یا اصول سازماندهی سیاسی"،انتشارات Besancon، بسانسون، پاریس 1843.
21- George Lischtenburg جورج لیشتن برگ (1799- 1742) فیزیکدان و استاد دانشگاه گوتینگن.
22- Brezinka برزینکا،Erziehung ، ص 16.
23- همانجا
24- Dostoevsky داستایوسکی، "برادران کارامازوف".
25- After Virtue, A Study in Moral Theory ، انتشارات Norte Dame ، ایندیانا 1984.
26- B. F. Skinner بی اف اسکینر، Beyond Freedom and Dignityانتشارات پنگوئن، 1977.
27- August Messer and Marx Pribilla آگوست مِسِر و ماکس پیریبیلا،Katholisches und modernes Denken "کاتولیک و تفکّر مدرن – تبادل نظر درباره خدا و اخلاق بین آگوست مِسِر و ماکس پیریبیلا"، اشتوتگارت 1924، ص 95.
28- برتولت برشت،The Three –Penny Opera ، انتشارات دانشگاه ایندیانا، 1994.
29- همانجا
30- حضرت عبدالبهاء، رساله مدنیه، لجنه نشر آثار، آلمان 1984، ص 116- 115.
31- Hans Kung هانز کونگ، Global Reponsibility ، انتشاراتSCM ، لندن 1991.
32- Hans Kung and Karl-Josef Kushel"هانز کونگ" و "کارل جوزف کوشل"،
"A Global Ethics; The Declaration of the Parliament of the World’s Religions" ،انتشارات SCM ، لندن 1993.
33- حضرت بهاءالله، منتخباتی از آثار شماره 99، لجنه ملی نشر آثار، آلمان.
34- حضرت ولی امرالله، توقیع دور بهائی، لجنه ملی نشر آثار، آلمان، ص 24.
لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=960&Itemid=24
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر