۱۳۸۷-۱۲-۰۹

به عزيز سفرکرده

به عزيز سفرکرده

پدر جان، نامت را در فهرست شغلی بهائيان شیراز ديدم.

هفت ماهی هست که از این دنیا رفته ای و هفت سالی بود که کار را به ناچار کنار گذاشته بودی. کهولت سن، لرزش دست و غم مرگ همسر، توانت را گرفته بود و با مستمری مرحمتی "آن مقام محترم" روزگار می گذراندی. از قطع حقوق بازنشستگی ات بیست سالی گذشته بود که به نظرت رسيد "بوی بهبود ز اوضاع جهان می آيد". تنها چيزی که در نامه های ارسالی به مقامات محترم خواسته بودی اينکه حقوق بازنشستگی ات را که طی سی سال خدمت صادقانه در گرمای آبادان و آموزش بچه های آن ديار از فیش حقوقی کسر و به صندوق سازمان بازنشستگی واريز می شد به تو برگردانند تا در سالهای پايانی عمر بتوانی به آسودگی که نه، به سادگی زندگی کنی. بعد از مکاتبات بسيار، مرحمت کردند و برايت مستمری ناچیزی مقرر شد: يک ششم حق قانونی ات را به حسابت واريز می کردند.

اکنون نامت در فهرستی آمده که شغلها را دسته بندی و هر کدام را به صورتی به نجس بودن ارتباط داده اند. مضحک است. نوشته اند تعمیر خودرو چون با آب سروکار دارد ماشين نجس می شود و يا عینک ساز چون با "ها" دهان شیشه عينک را پاک می کند عينک نجس می شود. در قرن بيست ويکم آدمهای متمدن به اين مطالب نمی خندند؟ در جايی خلاقيتشان نم کشيده و برای تولید پوشاک نتوانسته اند چيزی بتراشند. بر بالای صفحه ای که اسم تو در آن است نوشته اند "فهرست بهائيانی که در شيراز به کار اشتغال دارند". نمی دانم انتظار داشته اند بهائيان بعد از اخراج يا قطع حقوق بازنشستگی بنشينند و در و ديوار را تماشا کنند یا انتظار داشته اند بهائيان ايرانی در مکانی خيالی به کار اشتغال داشته باشند!

همیشه و در همه جای دنيا دوران بازنشستگی دوران استراحت و خوشی بوده است اما تو تازه شغل جدید را شروع و پانزده سال ديگر با سربلندی کار کردی و چرخ خانه را چرخاندی و حسرت جازدن را به دلشان گذاشتی. در هر کجای ديگر دنيا غير از اينجا بود از استقامت چنين افرادی داستانها می گفتند و فيلمها می ساختند اما دريغا که اکنون به نیّتی نامعلوم و البته ناکام، فهرست افرادی را منتشر می کنند که شرافتمندانه زيستند و می زيند و دشمنی را با محبت پاسخ داده اند و می دهند.

پدر گرامی ، نامت را در فهرست شغلی بهائيان شيراز دیدم و به ياد گذشته افتادم.

يادم آمد که می خنديديم و می گفتيم چرا تکليف ما را مشخص نمی کنند که جاسوس کدام کشور هستيم تا طرف حساب خودمان را بشناسيم. آيا به سراغ روسيه برويم يا انگليس، آمريکا يا اسرائيل؟ راستی تو از بچه های فقير کارگران شرکت نفت جاسوسی می کردی يا از بازار پارچه و پوشاک و فروشنده های مغازه ها؟ چطوري است كه ما، هم جاسوس بی مواجب هستيم و هم بنا به فتواهای اول همين فهرست به اسرائيل کمک مالی می کنيم؟ ما عجب جاسوسهايی هستيم که همه جا خودمان را علنا معرفی می کنيم و در هر برگه ای که از دين می پرسند می نويسيم بهائی. در صورتي كه اگر اين كار را نمي كرديم هم شما حقوق بازنشستگي ات را مي گرفتي هم من به دانشگاه رفته بودم و هفده هجده سال بود فارغ التحصيل شده بودم. در هر داستان و فيلمی که می ديديم جاسوسها، هويت خودشان را پنهان می کردند. چطور ما آن قدر ناشی هستيم؟ قضيه پيچيده ای است که عقل من به آن قد نمی دهد شايد گويندگانش بتوانند آن را حل کنند.

آيا نزد اين آدمها صداقت این قدر بی ارزش شده که تو اگر در فرم استخدام يا ثبت نام مدرسه و دانشگاه به جای کلمه "بهائی"، به دروغ، کلمه "مسلمان" را بنويسی برایت کف می زنند و زندگی را برايت سخت نمی کنند و می گويند به جمع ما خوش آمدی؟ يا نه، هستند بسيار کسانی مانند آن جوان در اداره که تو را بياد آورده بود از سالهای دور که روزگاری معلمش بودی، با شرمساری و گفتن جمله "المأمور معذور" حکم اخراج را به دستت داده بود اما می توانستی در نگاهش قدردانی و تحسين را بخوانی و اميد داشته باشی که روزی اين صداقت و استقامت ثمر خواهد داد و افرادی به دفاع از حقوق اوليه انسانها برخواهند خواست.

بهزاد يزدانی

منبع:
http://negahedigar1.blogfa.com/post-117.aspx

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مقاله بسیار موثری بود