دخالت در سیاست
اگر سیاست را نه به مفهوم رایج و منفی آن، به عنوان کاربرد تزویر برای رسیدن به مقصود، بلکه به معنی درست " علم ادارۀ جامعه" درک کنیم، این پرسش مطرح است که چگونه از سویی در آئین بهائی نسبت به همه جوانب حیات اجتماعی و سیاسی اظهار نظر می شود، در حالی که از سوی دیگر بهائیان از دخالت در سیاست ممنوعند. چنانکه از هر گونه فعالیت سیاسی و حتی سخن گفتن درباره کشاکش های روزمره سیاسی اکیداً منع شده اند. (1)
نخست آنکه بالطبع هر آئین و مسلکی، نمایی از جهان و جامعه مطلوب و آرمانی خود مطرح می سازد که مورد قبول پیروان است و اصولاً همین است که گروهی را در میان دیگر گروه های اجتماعی مشخص می نماید و به فعالیت می پردازد.
خاصه در جهان امروز که بشریت از سویی به امکانات بی سابقه ای برای بهبود وضع زندگی دست یافته و از سوی دیگر با مشکلات روز افزونی روبه روست. اگر آئین، به ویژه آئین بهائی که به ایمان پیروانش مظهر ارادۀ الهی در دوران کنونی است، نسبت به جوانب زندگی اجتماعی بی تفاوت می بود، جای شگفتی بود و در این صورت تفاوتی با فرقه های انزواطلب قرون وسطایی نمی داشت.
دیگر آنکه آئین بهائی مانند دیگر آئین های دینی، یک حزب سیاسی نیست. حزب سیاسی متشکل از گروهی است که به منظور تحقق اهدافی گرد آمده اند و بدان می کوشند که با کسب قدرت و قرار گرفتن بر اهرم های ادارۀ جامعه، اهداف مشترکی را تحقق بخشند. در حالیکه هدف یک آئین دینی، تربیت و ارشاد مردمان به ارزش های اخلاقی و روحانی است و مخاطبش همه جامعه.
برای تحقق این هدف نه تنها به کسب قدرت و نفوذ سیاسی نیازی نیست بلکه هر گونه شرکت در کشاکش های سیاسی و حزبی، مانع نیل به آن است. زیرا دخالت در سیاست ناگزیر با درگیری در گروه های اجتماعی دیگر توأم است و به جبهه گیری می انجامد و فضای لازم برای تفاهم و تربیت را از میان بر می دارد.
وانگهی مهم ترین تحول برای جامعه ای مانند ایران، تامین جدایی دین و دولت است و پیش شرط چنین تحولی تنها آن نیست که این موضوع در قانون اساسی بازتاب یابد، بلکه تحقق واقعی و نهایی آن زمانی ممکن خواهد بود، که گروه های دینی نیز از دخالت در کشورداری ابا کنند و این اصل را داوطلبانه و صادقانه بپذیرند. (2)
بدین معنی آئین بهائی چه به آنکه در مورد مشکلات اجتماعی نظرات همه جانبه ای ارائه می دهد و هم بدانکه به عنوان یک نهضت دینی، اکیداً از دخالت در امر حکومت و سیاست، اجتناب می نماید، آئین مطابق نیازهای جامعه ای پیشرفته است.
از سوی دیگر هر گروه اجتماعی برای اداره امورش به سازمانی نیاز دارد. به ویژه جمعیت های دینی به منظور برپایی مراسمشان ( از نیایش تا ازدواج و خاکسپاری) به تشکیلاتی احتیاج دارند، که تنها به طور آزاد و مجاز می تواند برقرار گردد. ایجاد امنیت لازم برای چنین جمعیت هایی که اهداف و روشهایی مخالف قوانین کشوری ندارند، از وظایف اصلی دولت ها است و وجود چنین آزادی هایی خود بهترین شاخص برای رشد عمومی جامعه می باشد.
بدین ترتیب جوامع دینی همانگونه که به فضای لازم برای فعالیت آزاد نیاز دارند می توانند تنها به شکل کاملاً علنی و قانونی رفتار کنند. زیرا هر شکل دیگری، آنان را از وظایف و عملکردهای دینی دور می سازد. یک جمعیت دینی نه می تواند به فعالیت مخفی روی آورد و نه در سیاست دخالتی داشته باشد. تا چه رسد به آنکه برای تغییر و یا تبدیل نظام حاکم بر کشور اقدام کند. (3)
وظیفه و هدف جمعیت های دینی گسترش اخلاقیات و پرورش پیروان به موازین شایسته زندگی اجتماعی است. (4) نه می توانند در کار ادارۀ جامعه دخالت کنند و نه جوابگوی عملکرد نهادهای دولتی و حکومتی باشند. خدمت افراد مؤمن به ادیان در این نهادها نیز باید به عنوان شهروند و در خدمت به کشور و کل جامعه صورت گیرد.
چنین ساختاری به عنوان شالوده نظام دمکراسی بدون استثنا در همه کشورهای پیشرفته تحقق یافته و به همان اندازه که در جوامع قرون وسطایی، تحققش دشوار به نظر می رسد، در کلیه جوامع مدنی به واقعیتی "طبیعی" پیوسته است و از آن هر دو طرف، سود می برند.
حکومتها تنها در برابر ملت، مسئولند و جوامع مذهبی نیز به هدف واقعی و اصلی خود می پردازند.
در حالی که در جامعه ای با سرشت قرون وسطایی، از سویی ادیان در امر حکومت و سیاست دخالت می خواهند و از سوی دیگر حکومت ها که خود کمابیش دست نشاندۀ مذهب غالب هستند، هیچگونه تشکّل اجتماعی را تاب نمی آورند و آن را رقیبی برای قدرت استبدادی خود می یابند.
مطلب دیگر در این رابطه آن است که بهائیان موظفند چه به عنوان جامعه بهائی و چه به عنوان افراد مومن به این آئین، از کلیه امور دولتی اگر مخالف موازین اعتقادی شان نباشد، اطاعت کنند. (5)
این جنبه نیز دقیقاً بر موازین و ضروریات یک جامعه پیشرفته منطبق است. در چنین جامعه ای کلیه شهروندان موظفند ورای وابستگی مذهبی، گروهی و یا حزبی با اطاعت از حکومت و دولت به سامان یافتن اداره جامعه یاری رسانند.
زیرا اگر اطاعت از حکومت بدین وابسته باشد که کلیه افراد جامعه با سیاست دولت موافق باشند، اصولاً اداره کشور غیر ممکن می شود و در جامعه هرج و مرج حاکم می گردد. البته هر چه امکان انتخاب نهادهای مشورتی و قانون گذار به موازین دمکراسی و مشارکت همگانی نزدیک تر گردد، نهادهای دولتی و حکومتی نیز بهتر و بیشتر بازتاب خواست و اراده جامعه خواهند بود.
مطلب مهم دیگر آنکه اصولاً تشکل حزبی در نظر آئین بهائی شیوۀ مطلوب نیست. چرا که ناگزیر به کشاکشهای فرساینده می انجامد و ضروریات کسب و حفظ قدرت، احزاب را از اهداف اولیه شان دور می سازد. تجریبات کشورهایی که در آنها احزاب دمکراتیک فعالند، این واقعیت را به خوبی نشان داده است.
در نظر آئین بهائی نهادها و انجمن های صنفی، جنسیّتی و فرهنگی (مانند شوراهای کارگری، کشاورزی، ناحیه ای و همچنین جمعیت های زنان یا جوانان و ....) بهتر می توانند خواست و اراده گروه های اجتماعی را نمایان سازند و به اداره جامعه یاری رسانند.(6)
جوامع مدنی بر نهادهای اجتماعی استوارند و رشد آنها پیش از آنکه به تحکیم دمکراسی سیاسی وابسته باشد، به میزان گسترش و سلامت نهادهای اجتماعی، از جمله جوامع دینی، بستگی دارد. هر نهادی خواه جامعه دینی، انجمن فرهنگی و یا کانون صنفی، کارکرد مشخصی دارد و هر شهروندی می تواند در چند نهاد فعالیت داشته باشد. (7)
آنچه گذشت به خط مشی یک جامعه دینی در شرایط سالم و محیط اجتماعی دمکراتیک نظر داشت. در چنین شرایطی جوامع دینی به عنوان ارکان جامعه مدنی از مصونیت و شخصیت حقوقی، آزادی فعالیت در چهارچوب قوانین کشوری برخوردارند و وظیفه و هدف اصلی شان، تربیت و رسیدگی به وظایف مذهبی مومنان است. از دخالت در امور کشورداری و سیاست می پرهیزند در حالیکه مانند هر شهروند و یا نهاد دمکراتیک در همه زمینه های حیات اجتماعی و سیاسی از حق اظهار نظر برخوردارند.
********
اینک با نگاهی چند مرحله از تاریخ معاصر از نظر می گذرد تا ببینیم، آیا بهائیان موفق شده اند در اوضاع ایران که از موازین یک جامعه پیشرفته به دور بوده بر اصول اعتقادی شان پایدار بمانند؟
جنبش طوفان سای بابی که تنها در طول چند سال جامعه ایران را به صورت یک رستاخیز دینی و فرهنگی درنوردید، با چنان حملات وحشیانه ای از سوی "ارباب دین و دولت" رو به رو شد، که برخی بابیان وادار شدند به دفاع از خود دست بزنند.
پس از حادثۀ تیراندازی به ناصرالدین شاه، تعقیب و نابودی بابیان به مهمترین مشغولیت حکومت ایران بدل گشت. در حالیککه در این میان " اقلیت" دینی جدیدی به جامعه ایرانی اضافه شده بود که زیر استبداد مذهبی و حکومتی، در راه بقای خویش می کوشید.
پس از پیوستن اکثریت قریب به انتفاق بابیان به بهاءالله و اعلان آئین نوین بهائی، او در نامه ای به ناصرالدین شاه خواستار شد که از حق حیات بهائیان به عنوان گروهی از "رعایای" کشور حمایت کند.
"... در این رساله پادشاه ایران را نصیحت می کند... به اینکه با جمیع ملل از رعایای خود مهربان باش. امتیازی بین ادیان نگذار. با مسیحی با مسلمان با یهودی با زردشتی، با جمیع یکسان معامله کن... در نظر حومت باید جمیع یکسان باشند." (8)
لیکن این امر طبیعی در شرایطی که رهبری شیعیان درست در مبارزه با بابیان و بهائیان به نفوذی روزافزون دست یافته و دربار را دست نشاندۀ خود کرده بود، به هیچ وجه ممکن نگردید.
با ظهور انقلاب مشروطه که روشنگری های بهائیان در آن بی تاثیر نبود، آنان چون از شرکت در حرکت های سیاسی و دسته بندی ها ابا داشتند، از سوی مشروطه خواهان به طرفداری از استبداد متهم می شدند. در حالیکه طبعاً از سوی دشمنان مشروطه، به عنوان بانیان واقعی و پیگیر مشروطه خواهی شناخته شده بودند.
با این همه پس از برپایی مجلس اول و شرکت نمایندگان زردشتیان، ارامنه و یهودیان در آن، بهائیان نیز قصد داشتند در انتخابات مجلس دوم شرکت جویند (9) این هدف که پیش شرطش قبول برابری حقوق همه شهروندان می بود، با گنجاندن ماده ای به قانون انتخابات که شرکت "کافران" در آن را ممنوع می ساخت، ناکام ماند. (10)
دیرتر با برقراری حکومت رضاشاه و به دنبال آن ایجاد امنیت نسبی و اجرای قانون بدون تبعیض مذهبی، تا حد زیادی از فشار بر اقلیت های دینی ایران کاسته شد.
بهائیان در این دوران بدون آنکه از هویت و مصونیت قانونی برخوردار باشند، نه تنها موفق شدند تشکیلاتی سازمان دهند که رفته رفته همه پیروان در سراسر ایران را در بر می گرفت بلکه کوشیدند گردهمایی هاشان علنی باشد و بدین منظور در را به روی شرکت غیربهائیان در مراسمشان گشودند.
این پدیدۀ ارزشمند پس از شهریور بیست با تشدید جوّ تشنج و درگیری در جامعه از میان رفت. با این همه حضور پر شمار بهائیان و میاز مبرم کسور به نیروی خدمتگذار به نهادهای نوبنیاد دولتی چنان بود، که استخدام بهائیان در وهله هایی با " چشم پوشی" روبهرو می شد. قابل ذکر اینکه از اصول اعتقادی بهائیان یکی آن است که مجاز به انکار عقیده و هویت دینی خود نیستند. از این رو اگر هنگام استخدام از این بابت سوالی مطرح نبود، هویت دینی شان به سکوت برگزار می شد.
به هر حال جامعه بهائی به عنوان بزرگترین اقلیت دینی که نه تنها از حقوقی برخوردار نبود، بلکه هویتش نیز رسماً شناخته نمی شد، از نظر حکومتگران دوران پهلوی به مشکل بزرگی دل شده بود. نیاز ادراه کشور به این گروه کاردان و خدمتگزار، فشار مجامع بین المللی و بالاخره تمایل به تحکیم حقوق مدنی و اجتماعی، حکومتهای دوران پهلوی را به اعمال سیاستی متناقض نسبت به جوامع مذهبی از جمله به بهائیان وادار می ساخت.
- از طرفی رفع حجاب از زنان تنها با پشتیبانی فعال زنان غیر مسلمان امکان موفقیت یافت و از سوی دیگر با بستن مدارس بهائی و گنجاندن تعلیمات دینی به دروس مدارس که برای بهائیان اجباری بود، خواست رهبری شیعیان برآورده می گشت.
- از سویی به بهائیان اجازه داده شد در قلب پایتخت معبد با شکوهی بنا کنند و از سوی دیگر هنوز چند سالی از ساختمان " حظیرة القدس" نگذشته بود که به تحریک ملایان، دولت دستور خرابی اش را صادر کرد.
- تشکیلات و فعالیت نشریاتی بهائیان مجاز بود، اما گردهمایی شان می بایست تنها در منازل خصوصی و مراکز غیر رسمی صورت گیرد و هر نوع فعالیت علنی و رسمی با فشار رو به رو می گشت.
با این روش به یک تیر دو نشان می زدند: یکی آنکه فعالیت بهائیان به باریکه مشخصی محدود می گشت( نمونه آنکه بهائیان با جمعیتی چند صد هزار نفری، مجوّز رسمی برای داشتن حتی یک نشریه درونی نداشتند و تنها نشریه سراسری شان، اجازه نداشت با پُست فرستاده شود.)
دیگر آنکه حالت نیمه علنی و تشکیل گردهمایی ها در منازل، به تشکیلات بهائی هاله ای از مخفیکاری و فعالیت های غیر قانونی می داد و سوءظن به آنان را دامن می زد.
دامنه این وارونه کاری ها بدانجا رسید که اگر افرادی از بهائیان در ادارات دولتی و مراکز آموزشی و به ویژه در ارتش، به مقامی دست می یافتند، نه در نتیجه کاردانی و خدمتگذاری، بلکه به کوشش برای نفوذ بهائیت در دستگاه دولت تلقی می گشت.
فراتر از آن با توجه به خودداری اکید بهائیان از دخالت در سیاست و اصولاً عدم امکان قانونی برای رسیدن به وزارت و یا حتی نمایندگی مجلس (11) نعل وارونه زدند و شایعاتی در مورد بهائی بودن برخی مقامات سیاسی و امنیتی رواج یافت. به این هدف که بهائیان را پایگاه رژیم حاکم وانمود کنند و " حل نهایی مشکل" (12) این اقلیت مذهبی را آسانتر سازند.
به هر حال در کشاکش میان رهبری شیعیان و حکومت، بهائیان همواره نخستین قربانیان بودند. حمله به آنان بهترین وسیله قدرتنمایی برای رهبری شیعیان بود. زیرا که دولت نه می توانست و نه اراده داشت که به وظیفه طبیعی خود که دفاع از جان و مال همه شهروندان است، عمل کند. بر عکس، گهگاه بهائیان را وجه المصالحه با این رهبری قرار می داد.
با عدم شرکت بهائیان در حزب رستاخیز که با توجه به جمعیت آنان، می توانست موفقیتی برای حکومت شاه به حساب آید، بهائیان از هیچگونه امنیّتی برخوردار نبودند، تا بدانجا که نیروهای انتظامی تمایلی به حمایت از جان و مال شان در مقابل حملات روزافزون گروه های اسلامی نشان نمی دادند. از جمله این حملات آتش زدن 200 خانه و آواره ساختن بهائیان در سعدیۀ شیراز بود (زمستان 1357 ش).
بدین ترتیب حتی پیش از انقلاب، ترور بهائیان در دستور کار نهادهای اسلامی قرار داشت و کشتار سه تن از بهائیان سرشناس (علی محمد خادمی (بنیان گذار هواپیمایی ملی ایران)، دکتر علی مراد داوودی (استاد دانشگاه) و محمد موحّد (مجتهدی که بهائی شده بود))، سرآغاز حملاتی شد که سالهای اول انقلاب به کشته شدن بیش از دویست تن و دستگیری و آوارگی ده ها هزار بهائی در سراسر کشور انجامید.
تا آنکه بالاخره در تابستان 1363 ش. دادستان انقلاب، تشکیلات بهائیان را غیر مجاز و هر نوع گردهمایی آنان را جرم اعلان نمود در مقابل محفل ملی بهائی نیز در آخرین اعلامیه اش بنا به اصل اطاعت از حکومت، کلیه تشکیلات را منحل کرد.
بدین ترتیب به طور جمع بست می توان ادعا کرد که جامعه بهائی ایران با توجه به عقب ماندگی ساختاری و کشاکش میان دو پایگاه حکومتی، اصولاً امکان نداشت که از هویت و حقوق قانونی برای یک جامعه دینی برخوردار باشد. با این همه توانست در مجموع به موازین شایسته عدم دخالت در سیاست و حفظ استقلال از نهادهای سیاسی، در عین اطاعت از حکومت، رفتار نماید.
به نقل از کتاب: بهائیان و ایران آینده، نوشته ب. همایون، انتشارات پیام، 1385، صص 33-41
-----------------------------
یادداشت ها:
1. " از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل قلباً و ظاهراً و لساناً و باطناً به کلی در کنار و از اینگونه افکار، فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبی رابطۀ سیاسی نجوییم و در جمع هیچ فرقه ای این این فرق متنازعه، داخل نگردیم." شوقی افندی، پیام بهائی، ش 51، ص 5
2. " امور سیاست و حکومت و مملکت و رعیّت را مرجع محترمی است و مصدر معین. و هدایت و دیانت و معرفت و تربیت و ترویج خصائل و فضائل انسانیّت را مرکز مقدسی و منبع مشخصی. این نفوس تعلقی به امور سیاسی ندارند و مداخله نخواهند." عبدالبهاء، رساله سیاسیّه، ص 8
3. "رؤسای دین باید به تربیت و تعلیم نفوس پردازند و ترویج حسن اخلاق نمایند، ولی در امور سیاسی مداخله ننمایند." عبدالبهاء، پیام ملکوت، ص 30-31
4. " در امور دنیا با احدی مجادله مکنید... دنیا را ایزد دانا به اهلش داده و از آن جز دلهای بندگان چیزی نخواسته." بهاءالله، مضمون، آثار قلم اعلی، ج 4، ص 114
5. " این حزب در مملکت هر دولتی ساکن شوند باید به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند." بهاءالله، مجموعه الواح، ص 118
6." تشکیل جمعیت، ممدوح و مقبول ولی در امری مخصوص. مثلاً... جمعیت نشر معارف، جمعیت ترویج علوم، خلاصخ امور خیریّه مثل تشکیل شرکت تجارت و تشکیل شرکت توسیع زراعت، تشکیل جمعیت از این قبیل بسیار مقبول و ممدوح و راجع به عموم نه خصوص." عبدالبهاء
7." همچنین مشارکت یاران یا انجمن های خیریه علمیّه ادبیّه است. هر انجمنی که مقصدش فی الحقیقه ترویج منافع عمومیه و مصالح عالم انسانی است، باید تائید آن را نمایند و به قدر وسع و امکان مشارکت نمایند ولی باید فعلاً و قلباً و لساناً از (کوچکترین) مداخله ای در امور سیاسیّه امتناع نمایند." شوقی افندی، توقیعات، ج 1، ص 215
8. عبدالبهاء خطابات، ج 2، ص 166 در این نامه از جمله آمده است " حال باید حضرت سلطان به عنایت و شفقت با این حزب رفتار فرمایند و این مظلوم... عهد می نماید که از این حزب جز صداقت و امانت امری ظاهر نشود که مغایر رأی جهان آرای حضرت سلطانی باشد. هر ملتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد." بهاءالله ، مجموعه الواح ص 266
9. کوشش برای شرکت در مجلس از سوی بهائیان باید به عنوان کوشش برای رسمیّت یافتن تلقی گردد. زیرا از نظر آئین بهائیان انتخاب در همه نهادهای کشوری باید صرفنظر از هرگونه وابستگی مذهبی، قومی، جنسی... صورت گیرد.
10. نظامنامۀ انتخابات مجلس شورای ملی ماده سوم :خامساً: "اشخاصی که معروف به فساد عقیده هستند" از حق انتخاب محرومند.
11. بنا به اصل 58 متمم قانون اساسی، غیر مسلمان نمی توانست وزیر شود و بنا به نظامنامه مجلس تنها " ادیان رسمی" اجازه داشتند نمایندگانی در مجلس داشته باشند.
12. نازی ها کشتار یهویان را " راه حل نهایی مشکل یهود" قلمداد می کردند و از آن پس این عبارت به معنی نابودی کامل گروه های اجتماعی به کار می رود.
اگر سیاست را نه به مفهوم رایج و منفی آن، به عنوان کاربرد تزویر برای رسیدن به مقصود، بلکه به معنی درست " علم ادارۀ جامعه" درک کنیم، این پرسش مطرح است که چگونه از سویی در آئین بهائی نسبت به همه جوانب حیات اجتماعی و سیاسی اظهار نظر می شود، در حالی که از سوی دیگر بهائیان از دخالت در سیاست ممنوعند. چنانکه از هر گونه فعالیت سیاسی و حتی سخن گفتن درباره کشاکش های روزمره سیاسی اکیداً منع شده اند. (1)
نخست آنکه بالطبع هر آئین و مسلکی، نمایی از جهان و جامعه مطلوب و آرمانی خود مطرح می سازد که مورد قبول پیروان است و اصولاً همین است که گروهی را در میان دیگر گروه های اجتماعی مشخص می نماید و به فعالیت می پردازد.
خاصه در جهان امروز که بشریت از سویی به امکانات بی سابقه ای برای بهبود وضع زندگی دست یافته و از سوی دیگر با مشکلات روز افزونی روبه روست. اگر آئین، به ویژه آئین بهائی که به ایمان پیروانش مظهر ارادۀ الهی در دوران کنونی است، نسبت به جوانب زندگی اجتماعی بی تفاوت می بود، جای شگفتی بود و در این صورت تفاوتی با فرقه های انزواطلب قرون وسطایی نمی داشت.
دیگر آنکه آئین بهائی مانند دیگر آئین های دینی، یک حزب سیاسی نیست. حزب سیاسی متشکل از گروهی است که به منظور تحقق اهدافی گرد آمده اند و بدان می کوشند که با کسب قدرت و قرار گرفتن بر اهرم های ادارۀ جامعه، اهداف مشترکی را تحقق بخشند. در حالیکه هدف یک آئین دینی، تربیت و ارشاد مردمان به ارزش های اخلاقی و روحانی است و مخاطبش همه جامعه.
برای تحقق این هدف نه تنها به کسب قدرت و نفوذ سیاسی نیازی نیست بلکه هر گونه شرکت در کشاکش های سیاسی و حزبی، مانع نیل به آن است. زیرا دخالت در سیاست ناگزیر با درگیری در گروه های اجتماعی دیگر توأم است و به جبهه گیری می انجامد و فضای لازم برای تفاهم و تربیت را از میان بر می دارد.
وانگهی مهم ترین تحول برای جامعه ای مانند ایران، تامین جدایی دین و دولت است و پیش شرط چنین تحولی تنها آن نیست که این موضوع در قانون اساسی بازتاب یابد، بلکه تحقق واقعی و نهایی آن زمانی ممکن خواهد بود، که گروه های دینی نیز از دخالت در کشورداری ابا کنند و این اصل را داوطلبانه و صادقانه بپذیرند. (2)
بدین معنی آئین بهائی چه به آنکه در مورد مشکلات اجتماعی نظرات همه جانبه ای ارائه می دهد و هم بدانکه به عنوان یک نهضت دینی، اکیداً از دخالت در امر حکومت و سیاست، اجتناب می نماید، آئین مطابق نیازهای جامعه ای پیشرفته است.
از سوی دیگر هر گروه اجتماعی برای اداره امورش به سازمانی نیاز دارد. به ویژه جمعیت های دینی به منظور برپایی مراسمشان ( از نیایش تا ازدواج و خاکسپاری) به تشکیلاتی احتیاج دارند، که تنها به طور آزاد و مجاز می تواند برقرار گردد. ایجاد امنیت لازم برای چنین جمعیت هایی که اهداف و روشهایی مخالف قوانین کشوری ندارند، از وظایف اصلی دولت ها است و وجود چنین آزادی هایی خود بهترین شاخص برای رشد عمومی جامعه می باشد.
بدین ترتیب جوامع دینی همانگونه که به فضای لازم برای فعالیت آزاد نیاز دارند می توانند تنها به شکل کاملاً علنی و قانونی رفتار کنند. زیرا هر شکل دیگری، آنان را از وظایف و عملکردهای دینی دور می سازد. یک جمعیت دینی نه می تواند به فعالیت مخفی روی آورد و نه در سیاست دخالتی داشته باشد. تا چه رسد به آنکه برای تغییر و یا تبدیل نظام حاکم بر کشور اقدام کند. (3)
وظیفه و هدف جمعیت های دینی گسترش اخلاقیات و پرورش پیروان به موازین شایسته زندگی اجتماعی است. (4) نه می توانند در کار ادارۀ جامعه دخالت کنند و نه جوابگوی عملکرد نهادهای دولتی و حکومتی باشند. خدمت افراد مؤمن به ادیان در این نهادها نیز باید به عنوان شهروند و در خدمت به کشور و کل جامعه صورت گیرد.
چنین ساختاری به عنوان شالوده نظام دمکراسی بدون استثنا در همه کشورهای پیشرفته تحقق یافته و به همان اندازه که در جوامع قرون وسطایی، تحققش دشوار به نظر می رسد، در کلیه جوامع مدنی به واقعیتی "طبیعی" پیوسته است و از آن هر دو طرف، سود می برند.
حکومتها تنها در برابر ملت، مسئولند و جوامع مذهبی نیز به هدف واقعی و اصلی خود می پردازند.
در حالی که در جامعه ای با سرشت قرون وسطایی، از سویی ادیان در امر حکومت و سیاست دخالت می خواهند و از سوی دیگر حکومت ها که خود کمابیش دست نشاندۀ مذهب غالب هستند، هیچگونه تشکّل اجتماعی را تاب نمی آورند و آن را رقیبی برای قدرت استبدادی خود می یابند.
مطلب دیگر در این رابطه آن است که بهائیان موظفند چه به عنوان جامعه بهائی و چه به عنوان افراد مومن به این آئین، از کلیه امور دولتی اگر مخالف موازین اعتقادی شان نباشد، اطاعت کنند. (5)
این جنبه نیز دقیقاً بر موازین و ضروریات یک جامعه پیشرفته منطبق است. در چنین جامعه ای کلیه شهروندان موظفند ورای وابستگی مذهبی، گروهی و یا حزبی با اطاعت از حکومت و دولت به سامان یافتن اداره جامعه یاری رسانند.
زیرا اگر اطاعت از حکومت بدین وابسته باشد که کلیه افراد جامعه با سیاست دولت موافق باشند، اصولاً اداره کشور غیر ممکن می شود و در جامعه هرج و مرج حاکم می گردد. البته هر چه امکان انتخاب نهادهای مشورتی و قانون گذار به موازین دمکراسی و مشارکت همگانی نزدیک تر گردد، نهادهای دولتی و حکومتی نیز بهتر و بیشتر بازتاب خواست و اراده جامعه خواهند بود.
مطلب مهم دیگر آنکه اصولاً تشکل حزبی در نظر آئین بهائی شیوۀ مطلوب نیست. چرا که ناگزیر به کشاکشهای فرساینده می انجامد و ضروریات کسب و حفظ قدرت، احزاب را از اهداف اولیه شان دور می سازد. تجریبات کشورهایی که در آنها احزاب دمکراتیک فعالند، این واقعیت را به خوبی نشان داده است.
در نظر آئین بهائی نهادها و انجمن های صنفی، جنسیّتی و فرهنگی (مانند شوراهای کارگری، کشاورزی، ناحیه ای و همچنین جمعیت های زنان یا جوانان و ....) بهتر می توانند خواست و اراده گروه های اجتماعی را نمایان سازند و به اداره جامعه یاری رسانند.(6)
جوامع مدنی بر نهادهای اجتماعی استوارند و رشد آنها پیش از آنکه به تحکیم دمکراسی سیاسی وابسته باشد، به میزان گسترش و سلامت نهادهای اجتماعی، از جمله جوامع دینی، بستگی دارد. هر نهادی خواه جامعه دینی، انجمن فرهنگی و یا کانون صنفی، کارکرد مشخصی دارد و هر شهروندی می تواند در چند نهاد فعالیت داشته باشد. (7)
آنچه گذشت به خط مشی یک جامعه دینی در شرایط سالم و محیط اجتماعی دمکراتیک نظر داشت. در چنین شرایطی جوامع دینی به عنوان ارکان جامعه مدنی از مصونیت و شخصیت حقوقی، آزادی فعالیت در چهارچوب قوانین کشوری برخوردارند و وظیفه و هدف اصلی شان، تربیت و رسیدگی به وظایف مذهبی مومنان است. از دخالت در امور کشورداری و سیاست می پرهیزند در حالیکه مانند هر شهروند و یا نهاد دمکراتیک در همه زمینه های حیات اجتماعی و سیاسی از حق اظهار نظر برخوردارند.
********
اینک با نگاهی چند مرحله از تاریخ معاصر از نظر می گذرد تا ببینیم، آیا بهائیان موفق شده اند در اوضاع ایران که از موازین یک جامعه پیشرفته به دور بوده بر اصول اعتقادی شان پایدار بمانند؟
جنبش طوفان سای بابی که تنها در طول چند سال جامعه ایران را به صورت یک رستاخیز دینی و فرهنگی درنوردید، با چنان حملات وحشیانه ای از سوی "ارباب دین و دولت" رو به رو شد، که برخی بابیان وادار شدند به دفاع از خود دست بزنند.
پس از حادثۀ تیراندازی به ناصرالدین شاه، تعقیب و نابودی بابیان به مهمترین مشغولیت حکومت ایران بدل گشت. در حالیککه در این میان " اقلیت" دینی جدیدی به جامعه ایرانی اضافه شده بود که زیر استبداد مذهبی و حکومتی، در راه بقای خویش می کوشید.
پس از پیوستن اکثریت قریب به انتفاق بابیان به بهاءالله و اعلان آئین نوین بهائی، او در نامه ای به ناصرالدین شاه خواستار شد که از حق حیات بهائیان به عنوان گروهی از "رعایای" کشور حمایت کند.
"... در این رساله پادشاه ایران را نصیحت می کند... به اینکه با جمیع ملل از رعایای خود مهربان باش. امتیازی بین ادیان نگذار. با مسیحی با مسلمان با یهودی با زردشتی، با جمیع یکسان معامله کن... در نظر حومت باید جمیع یکسان باشند." (8)
لیکن این امر طبیعی در شرایطی که رهبری شیعیان درست در مبارزه با بابیان و بهائیان به نفوذی روزافزون دست یافته و دربار را دست نشاندۀ خود کرده بود، به هیچ وجه ممکن نگردید.
با ظهور انقلاب مشروطه که روشنگری های بهائیان در آن بی تاثیر نبود، آنان چون از شرکت در حرکت های سیاسی و دسته بندی ها ابا داشتند، از سوی مشروطه خواهان به طرفداری از استبداد متهم می شدند. در حالیکه طبعاً از سوی دشمنان مشروطه، به عنوان بانیان واقعی و پیگیر مشروطه خواهی شناخته شده بودند.
با این همه پس از برپایی مجلس اول و شرکت نمایندگان زردشتیان، ارامنه و یهودیان در آن، بهائیان نیز قصد داشتند در انتخابات مجلس دوم شرکت جویند (9) این هدف که پیش شرطش قبول برابری حقوق همه شهروندان می بود، با گنجاندن ماده ای به قانون انتخابات که شرکت "کافران" در آن را ممنوع می ساخت، ناکام ماند. (10)
دیرتر با برقراری حکومت رضاشاه و به دنبال آن ایجاد امنیت نسبی و اجرای قانون بدون تبعیض مذهبی، تا حد زیادی از فشار بر اقلیت های دینی ایران کاسته شد.
بهائیان در این دوران بدون آنکه از هویت و مصونیت قانونی برخوردار باشند، نه تنها موفق شدند تشکیلاتی سازمان دهند که رفته رفته همه پیروان در سراسر ایران را در بر می گرفت بلکه کوشیدند گردهمایی هاشان علنی باشد و بدین منظور در را به روی شرکت غیربهائیان در مراسمشان گشودند.
این پدیدۀ ارزشمند پس از شهریور بیست با تشدید جوّ تشنج و درگیری در جامعه از میان رفت. با این همه حضور پر شمار بهائیان و میاز مبرم کسور به نیروی خدمتگذار به نهادهای نوبنیاد دولتی چنان بود، که استخدام بهائیان در وهله هایی با " چشم پوشی" روبهرو می شد. قابل ذکر اینکه از اصول اعتقادی بهائیان یکی آن است که مجاز به انکار عقیده و هویت دینی خود نیستند. از این رو اگر هنگام استخدام از این بابت سوالی مطرح نبود، هویت دینی شان به سکوت برگزار می شد.
به هر حال جامعه بهائی به عنوان بزرگترین اقلیت دینی که نه تنها از حقوقی برخوردار نبود، بلکه هویتش نیز رسماً شناخته نمی شد، از نظر حکومتگران دوران پهلوی به مشکل بزرگی دل شده بود. نیاز ادراه کشور به این گروه کاردان و خدمتگزار، فشار مجامع بین المللی و بالاخره تمایل به تحکیم حقوق مدنی و اجتماعی، حکومتهای دوران پهلوی را به اعمال سیاستی متناقض نسبت به جوامع مذهبی از جمله به بهائیان وادار می ساخت.
- از طرفی رفع حجاب از زنان تنها با پشتیبانی فعال زنان غیر مسلمان امکان موفقیت یافت و از سوی دیگر با بستن مدارس بهائی و گنجاندن تعلیمات دینی به دروس مدارس که برای بهائیان اجباری بود، خواست رهبری شیعیان برآورده می گشت.
- از سویی به بهائیان اجازه داده شد در قلب پایتخت معبد با شکوهی بنا کنند و از سوی دیگر هنوز چند سالی از ساختمان " حظیرة القدس" نگذشته بود که به تحریک ملایان، دولت دستور خرابی اش را صادر کرد.
- تشکیلات و فعالیت نشریاتی بهائیان مجاز بود، اما گردهمایی شان می بایست تنها در منازل خصوصی و مراکز غیر رسمی صورت گیرد و هر نوع فعالیت علنی و رسمی با فشار رو به رو می گشت.
با این روش به یک تیر دو نشان می زدند: یکی آنکه فعالیت بهائیان به باریکه مشخصی محدود می گشت( نمونه آنکه بهائیان با جمعیتی چند صد هزار نفری، مجوّز رسمی برای داشتن حتی یک نشریه درونی نداشتند و تنها نشریه سراسری شان، اجازه نداشت با پُست فرستاده شود.)
دیگر آنکه حالت نیمه علنی و تشکیل گردهمایی ها در منازل، به تشکیلات بهائی هاله ای از مخفیکاری و فعالیت های غیر قانونی می داد و سوءظن به آنان را دامن می زد.
دامنه این وارونه کاری ها بدانجا رسید که اگر افرادی از بهائیان در ادارات دولتی و مراکز آموزشی و به ویژه در ارتش، به مقامی دست می یافتند، نه در نتیجه کاردانی و خدمتگذاری، بلکه به کوشش برای نفوذ بهائیت در دستگاه دولت تلقی می گشت.
فراتر از آن با توجه به خودداری اکید بهائیان از دخالت در سیاست و اصولاً عدم امکان قانونی برای رسیدن به وزارت و یا حتی نمایندگی مجلس (11) نعل وارونه زدند و شایعاتی در مورد بهائی بودن برخی مقامات سیاسی و امنیتی رواج یافت. به این هدف که بهائیان را پایگاه رژیم حاکم وانمود کنند و " حل نهایی مشکل" (12) این اقلیت مذهبی را آسانتر سازند.
به هر حال در کشاکش میان رهبری شیعیان و حکومت، بهائیان همواره نخستین قربانیان بودند. حمله به آنان بهترین وسیله قدرتنمایی برای رهبری شیعیان بود. زیرا که دولت نه می توانست و نه اراده داشت که به وظیفه طبیعی خود که دفاع از جان و مال همه شهروندان است، عمل کند. بر عکس، گهگاه بهائیان را وجه المصالحه با این رهبری قرار می داد.
با عدم شرکت بهائیان در حزب رستاخیز که با توجه به جمعیت آنان، می توانست موفقیتی برای حکومت شاه به حساب آید، بهائیان از هیچگونه امنیّتی برخوردار نبودند، تا بدانجا که نیروهای انتظامی تمایلی به حمایت از جان و مال شان در مقابل حملات روزافزون گروه های اسلامی نشان نمی دادند. از جمله این حملات آتش زدن 200 خانه و آواره ساختن بهائیان در سعدیۀ شیراز بود (زمستان 1357 ش).
بدین ترتیب حتی پیش از انقلاب، ترور بهائیان در دستور کار نهادهای اسلامی قرار داشت و کشتار سه تن از بهائیان سرشناس (علی محمد خادمی (بنیان گذار هواپیمایی ملی ایران)، دکتر علی مراد داوودی (استاد دانشگاه) و محمد موحّد (مجتهدی که بهائی شده بود))، سرآغاز حملاتی شد که سالهای اول انقلاب به کشته شدن بیش از دویست تن و دستگیری و آوارگی ده ها هزار بهائی در سراسر کشور انجامید.
تا آنکه بالاخره در تابستان 1363 ش. دادستان انقلاب، تشکیلات بهائیان را غیر مجاز و هر نوع گردهمایی آنان را جرم اعلان نمود در مقابل محفل ملی بهائی نیز در آخرین اعلامیه اش بنا به اصل اطاعت از حکومت، کلیه تشکیلات را منحل کرد.
بدین ترتیب به طور جمع بست می توان ادعا کرد که جامعه بهائی ایران با توجه به عقب ماندگی ساختاری و کشاکش میان دو پایگاه حکومتی، اصولاً امکان نداشت که از هویت و حقوق قانونی برای یک جامعه دینی برخوردار باشد. با این همه توانست در مجموع به موازین شایسته عدم دخالت در سیاست و حفظ استقلال از نهادهای سیاسی، در عین اطاعت از حکومت، رفتار نماید.
به نقل از کتاب: بهائیان و ایران آینده، نوشته ب. همایون، انتشارات پیام، 1385، صص 33-41
-----------------------------
یادداشت ها:
1. " از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل قلباً و ظاهراً و لساناً و باطناً به کلی در کنار و از اینگونه افکار، فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبی رابطۀ سیاسی نجوییم و در جمع هیچ فرقه ای این این فرق متنازعه، داخل نگردیم." شوقی افندی، پیام بهائی، ش 51، ص 5
2. " امور سیاست و حکومت و مملکت و رعیّت را مرجع محترمی است و مصدر معین. و هدایت و دیانت و معرفت و تربیت و ترویج خصائل و فضائل انسانیّت را مرکز مقدسی و منبع مشخصی. این نفوس تعلقی به امور سیاسی ندارند و مداخله نخواهند." عبدالبهاء، رساله سیاسیّه، ص 8
3. "رؤسای دین باید به تربیت و تعلیم نفوس پردازند و ترویج حسن اخلاق نمایند، ولی در امور سیاسی مداخله ننمایند." عبدالبهاء، پیام ملکوت، ص 30-31
4. " در امور دنیا با احدی مجادله مکنید... دنیا را ایزد دانا به اهلش داده و از آن جز دلهای بندگان چیزی نخواسته." بهاءالله، مضمون، آثار قلم اعلی، ج 4، ص 114
5. " این حزب در مملکت هر دولتی ساکن شوند باید به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند." بهاءالله، مجموعه الواح، ص 118
6." تشکیل جمعیت، ممدوح و مقبول ولی در امری مخصوص. مثلاً... جمعیت نشر معارف، جمعیت ترویج علوم، خلاصخ امور خیریّه مثل تشکیل شرکت تجارت و تشکیل شرکت توسیع زراعت، تشکیل جمعیت از این قبیل بسیار مقبول و ممدوح و راجع به عموم نه خصوص." عبدالبهاء
7." همچنین مشارکت یاران یا انجمن های خیریه علمیّه ادبیّه است. هر انجمنی که مقصدش فی الحقیقه ترویج منافع عمومیه و مصالح عالم انسانی است، باید تائید آن را نمایند و به قدر وسع و امکان مشارکت نمایند ولی باید فعلاً و قلباً و لساناً از (کوچکترین) مداخله ای در امور سیاسیّه امتناع نمایند." شوقی افندی، توقیعات، ج 1، ص 215
8. عبدالبهاء خطابات، ج 2، ص 166 در این نامه از جمله آمده است " حال باید حضرت سلطان به عنایت و شفقت با این حزب رفتار فرمایند و این مظلوم... عهد می نماید که از این حزب جز صداقت و امانت امری ظاهر نشود که مغایر رأی جهان آرای حضرت سلطانی باشد. هر ملتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد." بهاءالله ، مجموعه الواح ص 266
9. کوشش برای شرکت در مجلس از سوی بهائیان باید به عنوان کوشش برای رسمیّت یافتن تلقی گردد. زیرا از نظر آئین بهائیان انتخاب در همه نهادهای کشوری باید صرفنظر از هرگونه وابستگی مذهبی، قومی، جنسی... صورت گیرد.
10. نظامنامۀ انتخابات مجلس شورای ملی ماده سوم :خامساً: "اشخاصی که معروف به فساد عقیده هستند" از حق انتخاب محرومند.
11. بنا به اصل 58 متمم قانون اساسی، غیر مسلمان نمی توانست وزیر شود و بنا به نظامنامه مجلس تنها " ادیان رسمی" اجازه داشتند نمایندگانی در مجلس داشته باشند.
12. نازی ها کشتار یهویان را " راه حل نهایی مشکل یهود" قلمداد می کردند و از آن پس این عبارت به معنی نابودی کامل گروه های اجتماعی به کار می رود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر