۱۳۸۷-۱۰-۰۹

«زندگی» کردن من «مردن» تدریجی بود

«زندگی» کردن من «مردن» تدریجی بود
سرویس خبری جامعه جهانی بهائی
از مقالات مستقل

آنچه که ملاحظه می فرمائید نه تصور است، نه رُمان است، و نه بروز احساسات. این زندگیِ واقعی، ولی بسیار اسف انگیزِ، یک شهروند ایرانی است به نام کمال یزدان پناه. او بهائی است. در اوج طوفانی از فشار، ظلم، دشمنی و ضدیتِ رسمی از طرف دولت جمهور اسلامی، او خادم کشور خود، حامی خانوادۀ خود، و مؤمن به دین و باور خود است. درحالیکه سازمان ملل متحد برای بیست و یکمین بار قطعنامه ای دربارۀ اوضاع اسفناک حقوق بشر در ایران صادر می کند، با وجود اینکه دولت جمهوری اسلامی فعالیتهای دفتر مدافعان حقوق بشر را در آن کشور ممنوع می نماید، و در حالیکه فریاد دانشجویان در ایران بر ضد ظلم و محرومیت بیداد می کند، ما سرگذشت واقعی انسانی استثنائی را می خوانیم که زندگیش در آن کشور استثناء نیست و با کمال تأسف به یک قاعده تبدیل گشته، و به فعالیتهای انسانهائی که به دفاع از او و هموطنانش برخاسته اند جوهر و معنی می بخشد. در برابر تمامی این انسانهای راستین سر تعظیم فرود می آوریم و برای کمال یزدان پناه و خانواده اش، که گوئی یزدانِ پاک تنها پناه آنان است، و تمامی کسانیکه برای زندگی صادقانه می کوشند ولی نمی کُشند، دعا می کنیم.

متن نامۀ آقای کمال یزدان پناه:

مظالم وارده به یك خانواده بهایی ایرانی:
اینجانب كمال یزدان پناه یك ایرانی هستم كه به ایران و ایرانی بودن خود افتخار كرده و به موطن خود عشق می ورزم تا جائی كه، با توجه به مظالم وارده كه ذكر خواهد شد، هنوز حاضر نشده ام حتی برای خود و افراد خانواده ام گذرنامه دریافت كنم.

الف – در تاریخ ٣٠/١١/١٣٥٨ پس از سیزده سال و پنج ماه خدمت صادقانه بر اساس مدارك پیوست (اسناد شماره ١ و٢ و٤ و٥ پیوست) بدون در نظر گرفتن كوچكترین حق و حقوقی از ارتش اخراج شدم. (اسناد شماره ٦ و ٧ پیوست)

ب – پس از آن در چندین شركت خصوصی از جمله : «شركت شه كاران، كلادیمه و كلوین» به كارهای اجرائی تأسیسات مكانیكی و برق مشغول و به دلائلی از جمله تعطیل نمودن و مهاجرت مدیران به كشورهای خارجی اجباراً بیكار شدم.

ج – بعد از سپری شدن مدتی با اجارۀ یك باب مغازه با همكاری یكی از دوستان به تعمیرات لوازم شوفاز مشغول شدیم و چون درآمد حاصله جوابگوی هزینه های زندگی نبود در روستای اختیار آباد در فاصلۀ ٢٠ كیلومتری كرمان اقامت نمودم.

د – در صبح یازدهم دی ماه سال ١٣٦٢ گروهی با اسلحۀ گرم به منزل ما (در روستای اختیار آباد) هجوم آورده و پس از توهین و تحقیر و زیرورو نمودن و بازرسی كل خانه در حالی كه با همسر باردارم و مقداری سُرُم و لوازم پزشكی روانۀ بیمارستان بودیم، پس از جمع آوری و ضبط و مصادرۀ مقداری از لوازم ما از قیبل: حدود ٣٠٠ جلد كتاب، تابلوها و آلبوم های عكس، نوار كاست و حتی اتومبیل پیكان كه تنها وسیلۀ ایاب و ذهاب خانواده ام بود، بنده را دستگیر و با چشم بسته به زندان سپاه بردند، كه حدود ٩٣ روز در زندان انفرادی تحت بازجوئی های خاص و... به سر بردم. پس از یكسال و دو ماه و با توجه به اینكه در این مدت به دلیل همكاری های فنی تأسیساتی با مسئولین زندان، مفتخر به دریافت دو تقدیرنامه شدم (سند شماره 8 پیوست و متأسفانه تقدیرنامۀ دوم در یورش مجدد مورخه ٧/٧/١٣٧٧ كه كلیه اسناد و مدارك شخصی و نوارهای كاست و ویدوئی و حدود ٧٠٠ جلد كتاب تقریباً به اندازه یك وانت از منزل مسكونی حقیر واقع در اختیار آباد مجدداً ضبط ومصادره شد از بین رفته است) سپس به اتهام های واهی از جمله: جاسوس آمریكا، انگلیس، اسرائیل و شوروی سابق و همكاری جهت براندازی جمهوری اسلامی و ... بنده را به مدت ده سال تبعید و به شهرستان جهرم در استان فارس گسیل داشتند.

ه – پس از استقرار با خانواده ام در جهرم، با فروش مقداری لوازم توانستم خودرو وانتی تهیه و با باركشی گذران زندگی نمایم وچون در نهایت این كار از بنده ساخته نبود مغازه ای اجاره و به ادامۀ كارهای فنی پرداختم. پس از مدتی به علت ندادن جواز كسب به تأسیس شركتی تحت عنوان «شركت تأسیساتی فرخ سوزان با مسئولیت محدود» پرداخته و با همكاری دو نفر از دوستان بهائی ام كه آنها نیز در جهرم تبعید بودند، شروع به كار نمودیم كه پس از مدت پنج سال (كه هر روز به شهربانی و یا ادارۀ اطلاعات محل مراجعه و دفتر مخصوص تبعیدی را امضاء می نمودیم و در نهایت هر كدام ١٨٢٥ امضاء در محل های مذكور داریم) مورد عفو امام قرار گرفتیم، چون روابط فی مابین ما با مردم و همكاری با آنان بی نهایت خوب بود و در نتیجه كارمان رونق داشت. پس از ابلاغ عفو، تصمیم داشتیم كه در همان شهر جهرم بمانیم، اما ادارۀ اطلاعات اعلام نمود كه بایستی ظرف مدت ١٥ روز خارج و حتی حق بازگشت هم از ما سلب شد (تبعید از تبعیدگاه) و طی نامه ای رسماً كارمان را تعطیل نمودند (سند شماره ٩ پیوست) و مهلت جمع آوری لوازم و مدارك وتسویه حساب شركت و دریافت مدرك تحصیلی فرزندم را نداشتم، كه با مشكلات بیشماری مواجه شدیم. تضییقات به حد غیر قابل توصیفی گریبانگیرمان بود كه واقعاً از بیان و توصیفش عاجزم، تا آنجائی كه حتی به فرزندم كه در مقطع ابتدائی تحصیل می كرد هم رحم ننموده و اصرار به تغییر عقیده وی داشتند. در این راستا كتابی تحت عنوان «تاریخ انبیاء» به او داده شد كه در صفحۀ اول آن ترغیب به ترك عقیده گردیده بود. (سند شماره ١٠ پیوست) با این اوصاف و وضع و حال، بالاجبار به كرمان زادگاه اصلی خودم وارد و مدت زمانی را به دلیل نداشتن محلی برای اسكان در منزل خواهرم به سر بردیم كه آنهم مشكلات خاص خود را داشت.

و- پس از نقل و انتقالات شركت به كرمان ، شروع به فعالیت های قبلی نمودیم و با شركت ساختمانی «مانا» كه تحت پوشش سازمان گسترش و نوسازی بود مشغول به كار شدم كه مجری پروژۀ ساختمان بزرگ و مرتفع برای بانك صادرات بود. در این زمان مجدداً سازمانهای اسلامی شروع به فعالیت نموده و از كارمان جلوگیری نمودند و در این راه آنچنان سعی بلیغ مبذول داشتند كه حد و حصری ندارد. اما با حسن نیتِ مسئولینِ شركت مذكور كه از كار بنده رضایت كامل داشتند نهایتاً كاری از پیش نبردند. در پایان به دلیل رضایت كامل از انجام كارمان، بنده به عنوان مسئول نگهداری و سرویس تأسیسات برقی و مكانیكی انجام شده انتخاب گردیدم كه پس از مدت شش ماه كار طاقت فرسا مجدداً توسط گروه انجمن اسلامی بانك صادرات، محل كارم با زنجیر قفل و ازادامۀ فعالیت جلوگیری بعمل آمد و از پرداخت هزینه های توافق شده كه مبالغ هنگفتی بود و می بایستی حقوق كارگران و بیمه و مالیات را هم پرداخت می كردم، خودداری نمودند. با وجود محبت و حسن نیتی كه مسئولین پروژۀ شركت «مانا» نسبت به حقیر داشتند و اقدامات وسیعی هم انجام گردید؛ در نهایت به نتیجۀ مثبت نرسیده و اسناد ومدارك هم از دسترس بنده خارج و كار به شخص دیگری واگذار گردید.

ز – برای چندمین بار شروع به انجام كارهای متفرقه نموده و مشغول بودیم تا مجدداً با شركت تأسیساتی دیگری با همان مدیران مانا در كارخانۀ فولاد كرمان (شهر بردسیر) مشغول به فعالیت شدم كه باز مسئولین شركت مزبور از طرف انجمن های اسلامی تحت فشار قرار گرفتند، اما به علت نیاز فنی و نیمه كاره ماندن كار تأسیسات برقی و مكانیك اجباراً پذیرفته و به كار ادامه دادیم تا راه اندازی كارخانه.

ح – در سال ١٣٧٦ با توجه به تقدیر نامۀ صنف تأسیسات حرارت مركزی جواز كسب بنده كه آخرین و شاید پست ترین ردیف شغلی در ایران است لغو (اسناد شماره ١١ و ١٢ پیوست) و پس از مراجعات مكرر و شركت در جلسات متعدد اداره اطلاعات و اماكن همراه با تهدیدات و توهین ها وتحمل حقارت های فراوان توانستم قول شفاهی جهت تائید جواز كسب را بگیرم كه در نهایت به قولشان عمل نكردند و بدون مجوز ماندم.

ط – مجدداً به درخواست همان شركت تأسیساتی قبلی در شهر ماهان مجتمعی به نام «مركز بین المللی علوم وتكنولوژی پیشرفتۀ محیطی» مشغول به كار شدیم كه مجدداً تضییقات وارده شروع و مداخلات ادارۀ اطلاعات و انجمن های اسلامی شروع تا جائی كه دیگر از توان جسمی بنده خارج شده و حقیر به فلج اعصاب صورت مبتلا و نصف صورتم از كار افتاده و كج شد. لازم به ذكر است قرارداد مربوطه ١٠ ماهه بود كه به علت نرسیدن بودجه به حدود ٥٠ ماه به طول انجامید با همان بودجه اولیه. ( شایان ذكر است كه با تورم اقتصادی حدود پنج سال چه فشاری حقیر تحمل نموده است) باز هم با توجه به الطاف بی پایان مسئولین شركت ذكر شده به ادامۀ كار پرداختیم با همان مداخلات روز افزون و فشار های مذهبی كه چرا معتقد به دیانت بهائی هستم نهایتاً، نگهداری دستگاه های و تأسیسات مزبور به دیگری واگذار شد.

ك –حال دیگر چون جواز كسب نداشتم و لغو گردیده بود پس از مدتی بی كاری در شركت آسانسور سازی «تیسن كروپ آسانبر» با درخواست و اصرار مدیریت عامل، به سِمَت مسئول دفتر كرمان و حومه منصوب و شروع به فعالیت نمودم بنا به مشاكل اقتصادی همسرم كه او نیز قبلاً در بدو انقلاب از خدمات دولتی با سابقه دو ساله محروم گردیده بود به كمك بنده شتافت و از طرفی پسرم نیز با كمك یكی دیگر از دوستان بهائی ام بصورت چهار نفری به بازاریابی و فروش و نصب و راه اندازی مشغول شدیم. تازه مشكلات اولیه را پشته سر گذاشته بودیم که با دخالت سپاه پاسداران كه به شركت تیسن كروپ دستور داده بودند، هر چهار نفر ما را اخراج نمودند و درست در شب عروسی دخترم نامه اخراج دامادم (همان دوست بهائی كه حال دامادم شده بود) به عنوان كادوی عروسی به او تقدیم شد. (اسناد شمارۀ ١٣ و١٤ پیوست).

ل – مجدداً توسط شركت تأسیساتی كه چندین پروژه با هم همكاری داشتیم به پروژۀ جدیدی به نام كارخانۀ مس باهنر كرمان بر اساس (سند شماره ١٥ پیوست) دعوت به كار شده و بالاجبار (چون شغل دیگری نداشتم) مشغول گردیدم. در همان آغاز كار، انجمن اسلامی اقدامات خود را شروع و نهایتاً اعلام شد به دلیل بهائی بودن قادر به ادامۀ كار نخواهید بود كه الزاماً و موقتاً كار تعطیل و منتظر دستور مسئولین شركت تأسیساتی مزبور شدم، تا اینكه پس از چهار روز مذاكرات و همیاری كلیۀ مهندسین مشاور وناظر و كارفرما، به كار فراخوانده شدم و پس از آن در جلسه ای با حضور نمایندگان مشاور و كارفرما كه حدود یازده نفر بودند پذیرفته و صورت جلسه ای تنظیم و رسماً كارمان آغاز گردید (سند شماره ١٦ پیوست). اما تكرار موارد قبل مجدداً آغاز گردید و تكرار مكررات. نتیجتاً در تاریخ یكشنبه ١١/٩/١٣٨٧ با دخالت و پی گیری انجمن اسلامی و مورد سئوال قرار دادن مسئولین ذكر شده، خواستار اخراج و از ورود بنده به پروژه توسط نگهبانی ممانعت بعمل آوردند. (با توجه به اینكه كلیۀ ماشین آلات و ابزار بنده در كارگاه بود) كه با میانجیگری مسئول پروژه در روز ١٢/٩/١٣٨٧ مراجعه و در كمال ناباوری حراست از ورود بنده جلو گیری ننمود و وارد كارگاه شده و به مسئول پروژه مراجعه و بیان شد فعلاً در كارگاه باشید تا با مسئول حراست و رئیس كارخانه مذاكرات لازم صورت پذیرد كه در نهایت مقرر گردید برای ادامۀ كار از بنده التزام و تعهدی دال بر اعتقاد به رسالت كلیۀ پیغمبران و حضرت محمد (ص) را اخذ نمایند تا بدینوسیله صحت انجام كار مورد قبولشان قرار گیرد. (سند شماره ١٧ پیوست) اما باز در ساعت ١٠ صبح روز یكشنبه ١٣/٩/١٣٨٧با پاسخ شفا هی بیان گردید كه لوازمتان را جمع آوری و از كارخانه (كارگاه) خارج شوید كه بنده چنین كردم.(یعنی یك روز بعد از اخذ تعهد نامه)

گرچه معتقدیم :
« آنچه كند، او كند، ما چه توانیم كرد. یَفعَلُ ما یَشاءُ وَ یَحكُمُ ما یُرید است. پس سر تسلیم نِه، و توكل بر رَبِّ رحیم بِه »

باز می گویم ایرانیم، به ایران عشق می ورزم و معتقدم كه (مستقبل ایران در نهایت شكوه و عظمت و بزرگواری است... جمیع اقالیم عالم توجه و نظر احترام به ایران خواهند نمود و یقین بدانید چنان ترقی نماید كه انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند).

ذرۀ فانی، كمال یزدان پناه


ضمیمه: اسناد 1 تا 17 (اندازه فایل: 1.54 MB)

منبع: سرویس خبری جامعه جهانی بهائی
http://news.persian-bahai.org/kermani

هیچ نظری موجود نیست: